فی ژوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی ژوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

مقاله عدالت، قاعده اصلی حقوق بشر

اختصاصی از فی ژوو مقاله عدالت، قاعده اصلی حقوق بشر دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله عدالت، قاعده اصلی حقوق بشر


مقاله عدالت، قاعده اصلی حقوق بشر

تعداد صفحات:9

 

 

 

 

 

 

 

ز همین رو دکتر کاتوزیان نیز با بیان تاریخچه‌ای از علت گرایش بشر به حقوق بشر، محوریت سخنانش را مفهوم <عدالت> قرار داد. طرح گروهی <ارتقای حقوق بشر و دسترسی به عدالت>، یکی از سه طرح اصلی گروهی است که با همکاری برنامه عمران سازمان ملل متحد )UNDP( و برای یک دوره پنج ساله ( ۲۰۰۵- ۲۰۰۹) تدوین شده است. این طرح هم‌اکنون با همکاری هشت موسسه و نهاد حقوق بشری در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران در حال اجرا است. اعضای طرح شامل مرکز مطالعات حقوق بشر دانشگاه تهران، کرسی حقوق بشر صلح و دموکراسی دانشگاه شهید بهشتی، مرکز مطالعات حقوق بشر دانشگاه مفید، معاونت آموزش قوه قضاییه، کمیسیون حقوق بشر اسلامی، کانون وکلا، انجمن صنفی روزنامه‌نگاران ایران و سازمان دفاع از قربانیان خشونت است. آنچه که منجر به شکل‌گیری چنین طرحی شد، برنامه چهارم توسعه بود، چرا که در بخش سه و چهار برنامه از ضرورت امنیت انسانی و عدالت اجتماعی سخن گفته شده است. همین تاکید کافی بود تا در طرح <ارتقای حقوق بشر و دسترسی به عدالت> تحقق اهداف کلان برنامه چهارم توسعه را سرلوحه کار قرار گیرد. مجریان طرح که به‌طور عملی از اردیبهشت‌ماه جاری فعالیتش آغاز شده است، در نظر دارند به منظور تقویت و حفاظت از حقوق بشر از ظرفیت‌سازی ملی حمایت کنند. برای رسیدن به این منظور نیز بر توسعه ظرفیت مراکز حقوق بشری وابسته به دانشگاه‌های مجری طرح، کمیسیون حقوق بشر اسلامی، سازمان‌های حقوق بشری جامعه مدنی و برخی از انجمن‌های حرفه‌ای مانند کانون وکلا و انجمن صنفی روزنامه‌نگاران تاکید شده است. علاوه بر آن مجموعهای از فعالیت‌های عملی نیز در چارچوب مدون گروه فوق قرار گرفته است که برگزاری سمینارها و مراسم ویژه حقوق بشر از جمله آنهاست. مراسم دوشنبه گذشته تالار شیخ مرتضی انصاری دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران در همین راستا بود. مراسمی که با حضور مسوولان و حقوقدانان و علاقه‌مندان به مباحث حقوق بشری، برپا شد و دکتر <ناصر کاتوزیان> نیز در باب <حقوق بشر و عدالت> سخن گفت که می‌خوانید.

درباره کرامت انسان احترام به شخصیت او و اراده انسان و اینکه هیچ‌کس بردیگری سلطه‌ای ندارد، حکما، علما و پیامبران الهی از دیرباز داد سخن داشته‌اند. اومانست‌های فعلی می‌گویند آنچه از حقوق بشر می‌دانند ناشی از افکار مسیح است. حتی یکی از نویسندگان بزرگ حقوق عمومی فرانسه دوگین می‌گوید: <مسیح به ما انسانیت را آموخت و شرافت آن را به ما یاد داد.> احکام اسلامی هم از چنین مواردی سرشار است. اشرف مخلوفات و کسی که خلیفه خدا بر زمین است، طبیعی است که دارای حقوقی است که همیشه باید محترم باشد. راجع به <جان انسان> نیز احکام زیادی وجود دارد. این نکته را من در قالب تذکر به قضاتی که با دست گشاده حکم به اعدام می‌دهند می‌گویم که بدانند چه مسوولیت سنگینی دارند. اولین چیزی که در معاد سوال می‌شود راجع به خون انسان‌ها است. که آیا خون کسی را هدر داده‌اند یا نه، بنابراین قضات باید بسیار با احتیاط رفتار کنند.


دانلود با لینک مستقیم


مقاله عدالت، قاعده اصلی حقوق بشر

تحقیق و بررسی در مورد همزیستى فقهى مذاهب و ادیان قاعده الزام و قاعده التزام

اختصاصی از فی ژوو تحقیق و بررسی در مورد همزیستى فقهى مذاهب و ادیان قاعده الزام و قاعده التزام دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق و بررسی در مورد همزیستى فقهى مذاهب و ادیان قاعده الزام و قاعده التزام


تحقیق و بررسی در مورد همزیستى فقهى مذاهب و ادیان قاعده الزام و قاعده التزام

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

 

تعداد صفحه

 45

برخی از فهرست مطالب

 

 

 تفکیک قاعده الزام از قاعده التزام

موضوع قاعده الزام

حکم قاعده الزام

قاعده التزام

قاعده التزام در ادیان دیگر

نتایج قاعده التزام

دلیلهاى قاعده الزام

فقه الحدیث:

فقه الحدیث:

فقه الحدیث:

حکم شرعى در مورد الزام

مناقشه در کلام سیّد حکیم

راى محقق بجنوردى

معاملات، به معناى اعم، بسیار اتفاق مى افتد که مکلّف، با ضرورت همزیستى فقهى رو به رو مى شود. این حالت، ناشى از حضوربیش از یک مذهب فقهى در زندگى اجتماعى است.زیرا درچنین جامعه هایى بسیار پیش مى آید که دو طرف رابطه، پیرو دو مذهب فقهى اند و در معامله اى واحد، مثل: عقد ازدواج، یا خرید و فروش و اجاره، شرکت مى جویند. یعنى زوج، پیرو یک مذهب فقهى و زوجه پیرو مذهب فقهى دیگر، یا فروشنده پیرو یک مذهب فقهى و خریدار پیرو مذهب فقهى دیگر، یا موجر پیرو یک مذهب فقهى و مستاجر پیرو مذهب فقهى دیگر. این، در حالى است که آن دو مذهب، در حکم شرعى این مسایل اختلاف دارند.

این همزیستى فقهى در جامعه واحد و درهم تنیده، نیازمند حکم فقهى روشنى است. در فقه امامیّه، این بحث، در باب «قاعده الزام» مطرح شده و بسیارى از فروع همزیستى فقهى در معاملات و عقود و ایقاعات، توسط فقه، در این باب، مورد بحث و بررسى قرار گرفته

با مراجعه به دلایل قاعده الزام در کتابهاى فقهى و حدیثى، نظرم به این نکته جلب شد که این ادلّه بیانگر تشریع دو قاعده اند، نه یک قاعده. اگر چه فقه، رحمهم اللّه، تنها براى اثبات یک قاعده به این نصوص استدلال مى کنند. از این روى، به تتبع بیشتر در نصوص قاعده پرداختم و این تتبع، درستى استنتاج اولیّه مرا تایید کرد. دو قاعده مورد بحث، عبارتند از:

  1. قاعده الزام.
  2. قاعده التزام.

عنوان قاعده اول، نزد فقها معروف است، امّ، همان گونه که به زودى خواهیم دید، قاعده دوم، عنوانى جدید براى قاعده اى جدید است. و این دو قاعده از حیث «موضوع» و «حکم» متفاوتند


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق و بررسی در مورد همزیستى فقهى مذاهب و ادیان قاعده الزام و قاعده التزام

تحقیق و بررسی در مورد قاعده غرور

اختصاصی از فی ژوو تحقیق و بررسی در مورد قاعده غرور دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق و بررسی در مورد قاعده غرور


تحقیق و بررسی در مورد قاعده غرور

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

 

تعداد صفحه

 22

برخی از فهرست مطالب

 

 

  1. قاعده غرور: فریب خورده (برای درافت غرامت) به کسی‌که فریبش

      داده رجوع می کند.

  1. از موجبات ومسببات ضمان همین غرور(فریب خوردگی) است.

      جمله « المَغرورُ یَرجِعُ إِلی مَن غَرَّهُ »‌ هر چند در متن حدیثی به عینه نیامده است اما بین فقها مشهور است. آری در کتاب مستدرک الوسائل از کتاب دعائم الاسلامدر حدیث امام علی‌(ع) آمده است که: «مرد برای‌مهریه به کسی‌رجوع می کند که او را فریب داده است». همچنین در روایت جمهور از امام علی(ع) چنین آمده است: «مغرور برای مهریه به کسی‌که فریبش داده برمی‌گردد».

     قبل از ورود به بحث از قاعده غرور وغرر تحقیق در ماده غرور و غرر و همچنین کلمه    « تدلیس» وارتباط آن با غرور مناسب است.

    می گوییم: به دلالت کتابهای‌لغوی، معنی‌غرور انخداع و فریب خوردگی است. از قاموس: غَرَّهُ غَرواً و غَرّاً و غِرَّهً، مغرور وغریر یعنی: او را نیرنگ داد و به باطل تطمیعش کرد او هم نیرنگ را پذیرفت وگول خورد و غافل شد. در المنجد:‌هرکس خدعه را بپذیرد پس مغرور است. در مفردات گفته شده: غَرَرتُ فلاناً یعنی‌به او نیزنگ ریختم وبه آنچه می‌خواستم از او رسیدم. وغِرَّه ناآگاهی‌و غفلتی است که در بیداری‌اتفاق می افتد. و اصل آن از غُرّ است که در چیزی‌آشکار می‌شود. و از همین ماده است غِرّه الفَرَس و الغُرور. هر چیزی‌انسان را فریب دهد من جمله مال و جاه و شهوت و شیطان و ... گاه آن را به شیطان تفسیر کرده اند چون شیطان خبیث ترین فریب دهندگان است. و گاه به دنیا تفسیر شده چون گفته شده: دنیا می فریبد وضرر می‌زند ومی گذرد.

     و غَرَر  خطر است و از غَرّ گرفته شده واز بیع غرر نهی شده است. در صحاح می‌خوانیم: رجلٌ غَرٌّ و غَریرٌ یعنی بدون تجربه ... و غِرّه غفلت است و غارّ غافل است. و أَغَرَّهُ یعنی: او را به غفلت آوردم ( او را با غفلت فریب دادم). إغتَرَّ بِالشَّیئ یعنی‌با آن چیز فریفتم. و غرر خطر است و پیامبر خدا(ص)* از بیع غرر نهی‌فرمودند مانند بیع ماهی در آب.

     و غُرور چیزی‌از متاع دنیا است که به وسیله آن می‌فریبند. غَرَّه یغُرّهُ غُروراً یعنی به او خدعه کرد.

    از ابن سکّیت نقل شده: غَرور شیطان است و این آیه از همین باب است: « وَ لا یَغُرَّنَّکُم بِاللّهِ الغَرورِ.

     غَرور آن است که ظاهری دوست داشتنی و باطنی مکروه و ناپسند دارد. همچنین غَرور دارویی است که با آن می فریبند. غَرَّهُ یَغُرُّهُ یعنی او را فریب داد و غُرور یعنی متاع دنیا که با آن می فریبند.

     از قاموس: أنا غَریرک منه یعنی: من تورا از آن برحذر می دارم. و غَرَّرَ بنفسهِ تغریراً یعنی: نفسش را در معرض هلاکت قرار داد. و غَرَر با حرکت اسم است و اسم غِرّه مکسور می‌باشد.

     در نهایه: الغِرَّه غفلت است و اغترار طلب غفلت است. و در حدیث آمده که پیامبر(ص) از بیع غرر نهی‌فرموده و آن چیزی است که ظاهرش مشتری را می فریبد و باطنش مجهول است.

    ازهری‌گفته: بیع غرر آْن است که بدون تعهد و مسئولیت وبدون وثیقه باشد و بیعهایی‌هم که دو طرف معامله به باطن مجهول آن بیعها احاطه ندارند، داخل در همین بیع غرر است. از لغت استفاده می شود که غرر اسمی است از تغریر که معنای‌آن در معرض هلاکت قرار دادن است. و غرر تفسیر شده است به چیزی‌که با ظاهرش مشتری ‌را می‌فریبد و باطنش مجهول است مانند بیع ماهی درآب. همچنین در مجمع البحرین و نهایه (کتاب لغوی‌است) تفسیر شده که غرر، خطر است و بحث از قاعده غرر خواهد آمد إن شاء الله.

      اما غُرور در لغت همانطور که قبلا اشاره کردیم انخداع است پس هرکس خدعه را بپذیرد مغرور است. غُرور مصدری‌است از غَرَّهُ یعنی فریبش داد. از همه سخنان اهل لغت و از موارد استعمال این کلمه ظاهر می شود که غرور به معنی خدعه و نیرنگ و فریب خوردگی  به چیزی است که ظاهرش مخالف باطنش می باشد.پس مغرور فریب خورده است و غار کسی است که مغرور را به چیزی‌وادار می کند که آن شیئ ظاهر فریبنده ای دارد و باطنش اینگونه (فریبنده) نیست.

       اما تدلیس: باب تفعیل است از ماده دَلَسَ به معنای‌تاریکی مانند دُلسَه. گویا مدلِّس با نیرنگ زدنش امر را تاریک کرده و آن را مبهم نموده تا توهم غیر واقع شود(مغرور غیر واقع را توهم کند)

     از المنجد: بایع تدلیس کرد یعنی: عیب مبیع را از مشتری‌کنمان کرد. دالَسَهُ یعنی به او نیرنگ زد. الدَّلس یعنی خدعه و ظلمت.

     در لسان العرب(کتاب لغوی): الدَّلَس یعنی ظلمت. و فُلانٌ لایُدالِسُ و لایُوالِسُ یعنی:‌نیرنگ نمی زند و فریب نمی دهد. و مدالسه مخادعه( یکدیگر را فریب دادن) است. از صحاح و مجمع البحرین و لسان العرب استفاده می شود که تدلیس کتمان کردن عیب کالا از مشتری‌است و دُلسه خدیعه می‌باشد. از سخنان اهل لغت و از موارد استعمال کلمه دُلسه ظاهر می شود که با خدعه و غرور قریب المعنا است. و مراد از قاعده غرور این است که اگر انسان با قولی‌یا فعلی از طرف انسان دیگری‌فریب خورد و خسارت دید و با آن ضرر کرد حق رجوع به کسی‌که او را فریب داده و حق گرفتن خسارت از او را دارد.

 

مستند قاعده غرور:

 

    1) گاهی برا


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق و بررسی در مورد قاعده غرور

دانلود تحقیق کامل درمورد قاعده ضمان ید

اختصاصی از فی ژوو دانلود تحقیق کامل درمورد قاعده ضمان ید دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود تحقیق کامل درمورد قاعده ضمان ید


دانلود تحقیق کامل درمورد قاعده ضمان ید


لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 56

 

معنای لغوی ضمان

در اینکه لغت ضمان از چه کلمه‌ای مشتق شده اختلاف می‌باشد. برخی می‌گویند ضمان از ضم به معنای ضمیمه شدن چیزی به چیز دیگر است. در حالیکه اکثر لغویون ضمان را در مصدر ضمن می‌دانند که معنای آن چیزی را به عهده کسی نهادن می‌باشد. قول اول را صاحب کشاف‌القناع گفته است.

او می‌گوید: «ضمان مشتق از ضم است» و در ادامه می‌افزاید: «اگر اشکال شود به اینکه لام‌الفعل در ضمان «نون» است در حالیکه در ضم «میم» است در پاسخ گفته می‌شود این به خاطر اشتقاق اکبر است. و منظور این است که ضمان با توجه به معنای آن در بسیاری از حروف اصلی نیز با «ضم» مشترک است.[1]

اما قائلین دوم بسیارند که در ذیل به برخی از آنها اشاره می‌شود:

درالقاموس آمده است: «ضمن الشیء و به کعلم ضماناً و ضمناً فهو ضمین کفله»[2]

مؤلف «تاج‌العروس» می‌گوید: «ضمن الشیء به معنی تضمنه و منه قولهم، مضمون الکتاب کذا وکذا»[3]

در لسان‌العرب چنین آمده: «ضمن: الضمین! ضمن‌الشیء و به ضمناً و ضمانا، کفل به و ضمنه ایاه کفله»

از تمام نظارت درمی‌یابیم که ضمان مأخوذ از «ضمن» است و نه «ضم» پس هرگاه گفته شود: ضمنت مالک معنای آن این است که «من آن را به ملکیت خودم درآوردم و عهده من به آن مشغول است» نه اینکه «من مال تو را به مال خودم ضمیمه کردم» زیرا این معنی غلط است و علت بطلان این است که اگر اصل ضمن عبارت باشد از «ضم یا ضمم» در این صورت، وجهی برای حذف یک میم و تبدیل آن به «نون» وجود ندارد. پس حقیقت این است  که ضمن اصل است برای ضمان و ضمان از آن مأخوذ می‌باشد.

معنی اصطلاحی ضمان:

مفهوم ضمان در اصطلاح فقها و حقوقدانان اسلامی به دو بخش کلی تقسیم می‌شود که با بیان هریک از این دو بخش معنای اصطلاحی ضمان روشن خواهد شد.

1- ضمان جعلی 2- ضمان قهری و خارج از قرارداد

- ضمان جعلی: تعهدی است که در آن متعهد به اختیار خود عهده‌دار پرداخت مالی می‌شود.[4]

- ضمان قهری و خارج از قرارداد: نام دیگر این ضمان، ضمان واقعی است که آن را ضمان مثل یا قیمت نیز گویند.[5] و آن عبارت است از اینکه شخصی به طور مستقیم یا غیرمستقیم در مقابل تصرف مال دیگری تعهد پرداخت مقدار معینی نکرده است اعم از آنکه اصلاً تعهدی وجود نداشته باشد و ضمان منحصراً به حکم قانون باشد. مانند موارد: ید، اتلاف، سبب و غیره. و یا اگر تعهدی هم وجود داشته تعهد صحیحی نیست. مانند مقبوض به عقد فاسد یا تعهد صحیحی وجود دارد ولی مقدار مورد تعهد تعیین نشده است مانند عاریه به شرط ضمان و عاریه طلا و نقره.

پس از ذکر معنای مختلف ضمان باید دانست که معنای مطلق ضمان یک چیز بیشتر نیست که مرحوم علامه بجنوردی آن را چنین تعریف می‌کند: «اگرچه فقها، برای ضمان تعاریف متعددی ذکر کرده‌اند و لیکن عرف از لفظ ضمان چیزی جز اسقرار شیء و ثبوت آن در عالم اعتبار بر عهده ضامن، نمی‌فهمد. پس ضمان امری خارجی و تکوینی نیست بلکه امری اعتباری است که شارع یا عقلا و یا هردو آن را اعتبار می‌کنند.»[6]

فصل اول:

قاعده ضمان ید (علی الید اخذت حتی توای)

قاعده ضمان ید اینست که هرکس بر مال دیگری مستولی شود و ضامن تلف و نقص آن می‌باشد. برای اثبات حجیت ضمان ید به 2 دلیل تمسک شده است:

1- سیره مسلمین و عقلا: برخی از فقها و حقوقدانان این دلیل را بهترین دلیل بر حجیت ضمان ید دانسته‌اند و گفته‌اند: سیره عملی مستمره تاطبه مسلمین بلکه عقلاء بر عمل آن به قاعده می‌باشد. به ضمیمه اینکه شارع مقدس هم از آن دریغ نکرده است.[7]

2- حدیث نبوی معروف «علی الید ما اخذت تودی»[8] برید است آنچه را که اخذ نموده تا برگرداند. اغلب فقها برای اثبات ضمان ید از این حدیث استفاده کرده‌اند بطوریکه بعضی برای اثبات ضمان ید فقط به همین دلیل تمسک نمودند و آنرا بعنوان قاعده «علی الید» بررسی نموده‌اند.

برای توضیح و بیان مفاد این حدیث باید در دو مقام بحث کرد:

الف) مدرک حدیث  ب) دلالت حدث

مدرک حدیث «علی‌الید »

برخی از فقها معتقدند که این حدیث در میان تمام طائفه‌های اسلامی مشهور است و اهل سنت و شیعه آن را روایت می‌کنند، سپس چنین نتیجه می‌گیرند که بحث از مسند حدیث و این روایت صحیح است یا ضعیف وجهی ندارد، زیرا پس از این شهرتی که مابین فقها دارد و همگی به آن عمل کرده‌اند، موثوق الصدور می‌شود که موضوع حجیت است، بلکه بعید نیست که مقطوع‌الصدور باشد و به هرحال سخنی در حجیت و عدم آن نیست.[9]

حدیث «علی الید ما اخذت حتی تودیه» دارای اشکال است، زیرا که این حدیث سندش ضعیف است و در کتب حدیثی مهم شیعه ذکر نشده است و اصحاب امامیه این حدیث را از کتب حدیثی اهل سنت اخذ نموده‌اند و بسیاری از فقهای امامیه نیز به آن برای بیان مقصود خودشان در کتب استدلالی خود استدلال نمودند. بنابراین نمی‌توان در هیچیک از احکام شرعی از این حدیث استفاده نمود.

و این ادعا که این حدیث اگرچه سندش ضعیف است، لکن ضعفش به عمل مشهور آن جبران شده است و از قبیل ارسال مسلمات است، ادعای فاسدی است، زیرا عمل مشهور به روایت ضعیف موجب اعتبار آن نمی‌شود زیرا شهرت به تنهایی حجت نیست پس موجب حجیت خبر نمی‌شود و نمی‌تواند ضعف سندش را جبران کند.

امام خمینی (ره) نیز در کتاب «البیع» خود در بحث مقبوض به عقد فاسد پیرامون این مسئله بحث می‌کنند و چنین می‌فرمایند: «حدیث علی الید ما اخذت حتی تودیه، میان متأخرین از متأخرین مشهور است به اینکه سندش توسط عمل قدمای از اصحاب جبران شده است. ولی این امر مشکل است زیرا سخن سید علم‌الهدی و شفیع‌الطایفه و سید ابن زهره این است که بر روایت ایراد وارد کرده‌اند و به وسیله این روایت بر اهل سنت احتجاج کرده‌اند نه اینکه برای احکام به آن استناد کرده باشند.»

بله، ابن‌ادریس در کتاب سرائر در چند مورد به حدیث فوق تمسک نموده و آن را به طور جزم به پیامیر اسلام (ص) نسبت داده است. با اینکه ایشان به خبر واحد عمل نمی‌کردند، و به دنبال ایشان از زمان علامه حلی استناد به حدیث فوق کاملاً شیوع یافته است، و گویا حالات آن نیز از زمان قدمای از اصحاب تا عصر کنونی فرق داشته است. و در زمان سید و شیخ این روایت به صورت خبری بوده است که در احتجاج خود از آن استفاده می‌کردند، سپس در عصر متأخر مورد تمسک قرار گرفته و بعد در زمان دیگر، از مشهورات شده، و اکنون از مشهورات و مقبولات است تا جایی که گفته می‌شود: شایسته نیست که از سندش سخنی به میان آید.

بنابراین اعتماد نمودن به این حدیث مشکل است، همچنان که ترک عمل به آن نیز با توجه به جزم ابن‌ادریس بصدورش از پیامبر (ص) و همچنین اعتماد اصحاب محقق بعد از ابن‌ادریس تا عصر ما، با اینکه به ضعف سندش آگاهی داشته‌اند، مشکل دیگری است، و چه بسا از تمامی موارد فوق و از شهرتش در میان علمای قدیم اهل سنت چنانکه از سخنان علم‌الهدی (ره) آشکار است، و از محکم و استوار بودن متن آن و فصاحتش، بتوان گفت: احتمال اینکه روایت کلمات رسول اکرم (ص) است و نه سخنان سمره بن جندب، بسیار قوی باشد.

اما در هر صورت تردید به جای خود باقی است، و درمورد سخنان ابن‌ادریس باید گفت که اگرچه ایشان در چندین موضع به صورت جزمی این حدیث را به رسول خدا (ص) نسبت داده است و لکن ایشان در کتاب غصب سرائر در مسأله غصب به «اصل» و «عدم الدلیل» تمسک کرده است و سپس گفته است:

اهل سنت به حدیث «علی الیدالخ» احتجاج کرده‌اند. و از همین جا می‌توان گفت که احتمال دارد سایر مواردی که ابن‌ادریس به آن حدیث «علی الیدالخ» اشاره کرده است از قبیل احتجاج باشد و نه تمسک به آن حدیث، اگرچه این مطلب خلاف ظاهر آن می‌باشد و تاکنون من از کتابهای علامه چیزی ندیدم که برای اثبات حکم به این حدیث استناد و تمسک کرده باشد و فقط از ابن‌جنید و ابن‌ادریس، تمسک به آن را بنابر آنچه گفته شد نقل کرده است و حدوث اشتهار بعد از ایشان سودی نمی‌بخشد.[10]

از تمامی نظرات در خصوص سند حدیث می‌توان چنین گفت که این روایت در منابع حدیث و کتابهای فقه شیعه فقط بصورت مرسل ذکر شده است و در میان محدثین شیعه، محدث نوری در المستدرک[11] در کتاب غصب از ابوالفتح رازی در تفسیرش از قول پیامبر (ص) نقل کرده که ایشان فرمودند: «علی الید ما اخذت حتی تودی»، و نیز صاحب مستدرک از عوالی اللئالی مثل همین روایت را نقل کرده است، ولی علمای اهل سنت این روایت را بصورت مسند در بسیاری از کتب خود[12] از ثمره بن جندب روایت کرده‌اند.[13]

دلالت حدیث:

در خصوص دلالت حدیث نیز در میان فقها اختلاف است که آیا این حدیث دلالت بر حکم وضعی می‌کند تا ضمان ثابت شود، یا اینکه فقط دالّ بر حکم تکلیفی است و فقط وجوب ادا فهمیده می‌شود؟

در این خصوص بحث مفصل را صاحب کتاب «قواعد الفقیه» نموده است که ذیلاً مطالب آن بیان می‌شود.

ایشان می‌گوید: در ابتدا دو احتمال وجود دارد و دلایل این دو احتمال هم دوچیز است:

1- یا لفظ «علی» مشترک معنوی است بین حکم وضعی و تکلیفی، یعنی وضع شده برای یک معنای کلی که آن معنای کلی «الزام» است و دارای دو فرد است، یکی حکم وضعی که در اینجا «ضمان» است و دیگر حکم تکلیفی که «وجوب ادا» است.

2- یا اینکه لفظ «علی» مشترک لفظی است بین حکم وضعی و تکلیفی، چون در هر دو استعمال شده است. اما در اینجا «علی» متعین برای حکم وضعی است، یعنی ضمان را ثابت می‌کند، بلکه اصلاً‌ کسی نیست که مدعی باشد که برای حکم تکلیفی است، البته این را نباید از خاطر برد که هر حکم وضعی به دنبال خود چند حکم تکلیفی را دارد، اما این بالتبع است. و در اینجا بحث این است که آیا ابتداء حکم تکلیفی را فقط ثابت می‌کند، یا حکم وضعی را؟

تقریب و توضیح این مطلب که در اینجا «علی» متعین برای حکم وضعی است، که در نتیجه «ضمان» و اشتغل ذمه ثابت خواهد شد، به شرح ذیل است:

اولاً: «علی» گاهی متعلقش فعلی از افعال مکلفین است و گاهی اوقات عینی از اعیان می‌باشد. اگر متعلق آن فعلی از افعال باشد مثل: علی صلاه، ظهور در حکم تکلیفی است، و در حدیث علی الید… متعلق «علی» حرف «ما» است و بقرینه اخذ و تأدیه ظهور در عین دارد، پس حکم وضعی را ثابت می‌کند، چون عین است که گرفته می‌شود یا پس داده می‌شود و نه فعل.

ثانیاً: «علی» حرفیه، اصلاً ظهور در تکلیف ندارد بلکه در حکم وضعی‌ای که متضاد با حکم وضعی‌ای که از «لام جرّ» استفاده می‌شود ظهور دارد، پس «لام» در قول: «للید ما استملت»، یعنی: برای دست است آنچه را لمس کرده است، و «للعین مأرات»، یعنی: برای چشم است آنچه را دیده است. از معنای اسمی که مالکیت باشد حکایت دارد (یعنی لام بر حکم وضعی که ملکیت باشد دلالت می‌کند) و «علی» در حدیث «علی الید ما اخذت حتی تؤدی» از معنای اسمی که متضاد با ملکیت است حکایت دارد (پس معنای «علی» با «لام» و حکم مستفاد از آنها متضاد است)، نتیجه آن می‌شود که حدیث دلالت دارد که آنچه را دست گرفته مالک آن نمی‌شود و در صورتی که عین آن موجود باشد، عین، و اگر عین نباشد بدلش (اگر مثلی است مثل، و اگر قیمتی است قیمتش) در ذمه‌اش ثابت می‌شود تا اینکه آن را برگرداند.

بله، «علی» اگر متصل به ضمیر باشد غالباً اسم فاعل است، و چون بر امر دلالت دارد ظهور در حکم تکلیفی دارد، مثلاً: «علیک بزید»، یعنی: برو زید را بیاور، یعنی بر تو واجب است که او را بیاوری، اما گاهی اوقات همین «علی» متصله بر ضمیر، بر حرفیت خودش باقی می‌ماند و در این صورت دو حالت دارد:

الف) یا متعلق آن عینی از اعیان است که در این صورت مفادش حکم وضعی است مثل «علیّ درهم» یا «علیک درهم».

ب) و گاهی اوقات متعلق آن فعلی از افعال مکلفین است که در این صورت مفاد آن حکم تکلیفی است مثل: «علیّ الصلاه» یعنی بر من نماز واجب است.

ثالثاً: ظرف در اینجا، مستقری است که خبر است برای «ما» موصولی، در این صورت تقدیر آنچه که علی الید به آن متعلق است «ثابت» و «مستقر» است یعنی «عَلی الیدِ ثابتٌ او مستقرّ ما اخذت حتّی تؤدّی». و در اینجا «علی الید» ظرف لغو نیست تا اینکه تقدیر آن «یلزم» و «یثبت» باشد.

در علم نحو، اگر ظرف متعلق به «ثابت» و «مستقر» و «حاصله» و «کائن» باشد، ظرف مستقر می‌نامند، اما اگر متعلق به فعل آنها باشد، آن را ظرف لغو می‌دانند، که البته اینگونه گفته شده است (یعنی چه بسا همه این نظر را قبول نداشته باشند».

نتیجه اینکه معنای حدیث این است: آنچه را که ید گرفته، در خارج و ذمه ثابت و مستقر است یعنی شخص ضامن است و باید آن را بدهد و با نواقل اعتباری (مثل هبه، ارث، تمامی عقود و…) یا نواقل خارجی (مثل اینکه چیزی را کسی گرفته و در خانه پسرش گذاشته است) انتقال پیدا نمی‌کند، یعنی در هر صورت ضامن است و بر او واجب است که اگر عین آن موجود است، عین آن را و در غیر اینصورت بدل آن را (اگر مثلی است مثل و اگر قیمی است قیمت) برگرداند.[14]

مرحوم بجنوردی نیز معتقد است که ظرف در اینجا، ظرف مستقر است و نه لغو، و این مطلبی است که عرف آن را می‌فهمد، ایشان سپس بر این سخن که ظاهر و متفاهم عرفی از حدیث این است که ظرف مستقر باشد و نه لغو، دلیل اقامه نموده‌اند که به شرح ذیل است:

ظاهر این است که آنچه را که ید اخذ کرده است بر ید است که بدهد، بدون اینکه اضماری در میان باشد زیرا تقدیر و اضمار خلاف اصل است، و تقدیر و اضمار در صورتی است که کلام بدون آنها استوار نباشد، و در ما نحن فیه، کلام بدون اضمار، در نهایت استواری و محکمی است؛ زیرا در معنای حدیث گفتیم که عین مال را که ید بدون اذن اخذ کرده است، بر آن ید مستقر خواهد شد، یعنی عهده و ذمه آن تا زمانی که آن را ادا نکرده است مشغول خواهد بود.

اما احتمال اینکه عامل مقدر «یجب» یا «یلزم» باشد بعید و منفی است؛ زیرا احکام تکلیفی به ذوات و اعیان خارجیه تعلق نمی‌گیرد؛ بلکه باید متعلق آن فعل مکلف باشد. پس در این مقام نیاز به تقدیر و فعل مناسب داریم تا اینکه متعلق برای «یجب» و «یلزم» در مقام باشد و آن عبارت است از «ادا» و «ردّ» تا اینکه معنای حدیث این باشد که: «واجب است یا لازم ردّ آنچه را که ید از غیر اخذ کرده است و ادای آن نیز به آن غیر واجب است.

ولکن مشخص است که این قول علاوه بر اینکه خلاف اصل است؛ بسیار زشت است، زیرا لازم می‌آید که فعل با غایت خودش یکی بشود، یعنی معنی حدیث این می‌شود:

«واجب است ردّ آنچه را که ید اخذ کرده است به این ردّ کند.»

اما احتمال اینکه متعلق برای «یجب» یا «یلزم» مقدر، «حفظ» باشد، تا اینکه معنی یجب و یلزم، حفظ آنچه را که اخذ کرده است باشد تا آن را ادا نماید، نیز جداً بعید است، زیرا:

اولاً: بخاطر اینکه گفتیم تقدیر خلاف اصل است و بجز در موارد ضروری به آن قایل نمی‌شویم و در اینجا ضرورتی وجود ندارد، زیرا بدون تقدیر، کلام در نهایت استواری است، و آن چنین است: عین آنچه را که ید اخذ کرده است در ذمه ید ثابت است و ممکن نیست از عهده آن خارج شود مگر با ادای آنچه که در عهده ید ثابت است به کسی که مال مأخوذ از آن اوست، این یک معنای لطیفی است؛ که در آن نهایت لطافت وجود دارد.

ثانیاً: بخاطر اینکه پیامبر (ص) در مقام بیان ردّ مال و مالک است که تحت ید غیر قرار گرفته است، نه اینکه در مقام حفظ مال غیر از تلف باشد، علاوه بر این، ظاهر از امثال این ترکیبها در عرف عبارت است از اینکه: عهده و ذمه شخص مشغول می‌شود بر آنچه که بر آن استیلا یافته است و زمانی که مثلاً‌ می‌گوید: «له علی کذا درهم» یعنی بر من است که به فلان شخص، فلان مقدار درهم بدهم، این اقرار و اعتراف است به اینکه آن مقدار بر ذمه‌اش و در عهده‌اش می‌باشد.

پس مفاد حدیث شریف عبارت است از: هر مالی که کسی آن را به زور و غلبه، یا بدون اذن مالک آن یا بدون اذن شارع اخذ کرده است، آن مأخوذ بر عهده آن، به صورت وجود اعتباری مستقر خواهد بود و جز با ادای آن مأخوذ، مرتفع نمی‌شود و با ادا کردن آن ذمه‌اش بریء می‌شود.

و ادای آن مأخوذ نیز در درجه اول ردّ خود عین خارجیه‌ای است که تحت ید قرار گرفته است ولی هرگاه آن عین خارجیه تلف شود، به صرف تلف آن، وجود اعتباری مرتفع نمی‌شود، زیرا بقای آن وجود اعتباری بر عهده می‌باشد، یعنی در عالم اعتبار است، و بستگی به ادا دارد و تا زمانی که ادا نشود آن وجود اعتباری و ذمه شخص مرتفع نمی‌شود و وجود اعتباری باقی خواهد ماند و منافاتی هم بین تلف آن عین در خارج و بقای آن در عالم اعتبار نیست، پس حال که وجود اعتباری بعد از تلف عین باقی است، اگر ادای آن به ردّ کردن خود عین خارجی محال باشد نوبت به درجه دوم از ادا که مثل آن عین است، می‌رسد، و اگر مثل آن موجود نباشد و یا عذری وجود داشت یا این که بدست آوردن و تهیه آن مشکل بود، نوبت به درجه سوم از ادا می‌رسد که ادای مالکیت آن عین است، یعنی پرداخت قیمت مأخود می‌باشد.[15]

اما مرحوم ملا احمد نراقی در خصوص دلالت حدیث سخنی دیگر دارد که به شرح ذیل است:

«حدیث علی الید… تنها حکایت از این دارد که مادامی که عین باقی است کسی آن را گرفته ضامن است و باید آن را به صاحبش برگرداند، زیرا، «ما» موصولی که در حدیث آمده اشاره به مال دارد و ضمیر «تودّیه» هم به مال برمی‌گردد، بنابراین از حدیث بیش از این استفاده نمی‌شود و به استناد حدیث نمی‌توان گفت که در صورت تلف مال، اخذ ضامن پرداخت قیمت آن است؛ زیرا استدلال به حدیث بر ضمان مثل یا قیمت بعد از تلف، فقط در صورت، درتقدیر گرفتن ضمانی است که شامل ردّ عین در صورت بقا، و ادای مثل و قیمت در صورت تلف می‌باشد و دلیلی بر متعین بودن چنین تقدیری وجود ندارد.»[16]

اما پاسخ اشکالی که مرحوم نراقی مطرح نمودند را مرحوم بجنوردی با بیانی که گذشت فرموده‌اند: مبنی بر اینکه، هرگاه کسی مالی را اخذ می‌کند وجود اعتباری آن مال در ذمه‌اش قرار می‌گیرد و باید این ذمه بریء بشود، و تا وقتی که عین باقی است، باید عین مسترد شود و اگر تلف شده باشد باید مثل یا قیمت آن پرداخت شود تا شخص بریء الذمه بشود.

معنای ید در حدیث علی الید ...:

شکی نیست که ید معنای واقعی‌اش همان جارحة معروفه است که دست باشد و شکی نیست که خود دست قابل این نیست که به آن چیزی از احکام خطاب بشود، چه وضعی و چه تکلیفی، و در این صورت لابد در آن تصرف کرد و بر موردی که خطاب به آن صحیح باشد و مناسب با کلام باشد حمل کرد مرحوم عاملی صاحب کتاب قواعد الفقیه احتمالات ذیل را بیان داشته‌اند:

1- می‌توان مضاف محذوفی که «ذو» باشد در تقدیر بگیریم، یعنی مراد از «علی الید»، «علی ذی الید» باشد و دلیل این که ید را استعمال کرده‌اند، نه دیگر جوارح را، این است که ید غالباً آلت استیلا است، این که گفته می‌شود غالباً‌، به جهت این است که استیلا بر غیر ید هم صورت می‌گیرد، لکن غالباً با ید صورت می‌پذیرد.

2- احتمال دیگر این است که ید به معنای سلطنت می‌باشد، و دلیل بر این که مراد سلطنت بوده و از آن به ید تعبیر کرده است، آن است که می‌خواسته با این بفهماند که حکم سختی بر متمردین است، چون بارزترین آلت استیلا که ید باشد استعمال گردیده است و در آن مبالغه و نفوذ و تأکید حکم است؛ به گونه‌ای که احتیاج به زیاده گویی ندارد.

3- احتمال دیگر این است که ید به معنای قدرت باشد، و قدرت و سلطنت نزدیک به هم هستند.[17]

مرحوم بجنوردی می‌گوید: «مراد از ید در قاعده، جارحه مخصوصه نیست، بلکه مراد، استیلا بر چیزی در خارج یا در عالم اعتبار شرعی یا عرفی است.[18]

عام بودن دلالت حدیث علی الید :

این روایت بوسیله لفظ «ما» که در آن بکار رفته است عمومیت دارد یعنی دلالت دارد که شخص، ضامن همه چیزهایی است که در تحت ید و تسلط او واقع می‌شود اعم از اینکه قبض او، قبض عدوانی باشد مثل: غصب و سرقت،[19] غارت و اخلاس، و چه اینکه قبض او به عقد فاسد یا قبض بالسّوم[20] باشد، یا اینکه امانت به معنی الاخص و الاعم[21] باشد، و اعم از اینکه به تعدی و تفریط تلف شده باشد یا به غیر این دو. دلیل آن هم اطلاق حدیث است که پیامبر (ص) می‌فرماید: «علی الید ما اخذت حتی تودیه»، و این عمومیت از ید رفع نمی‌شود مگر به دلیل، پس ید اطلاق دارد و هر یدی را شامل می‌شود و «ما» عمومیت دارد و هر چیزی را که تحت ید قرار می‌گیرد را در بردارد.

حال اماناتی که بدون تعدی و تفریط تلف شده باشند یا با دلیل از تحت عام خارج می‌شوند و ماعدای آن در تحت عام باقی می‌ماند تا اینکه دلیل دیگری برخلاف این اطلاق و عموم اثبات شود.[22]

علم و جهل در ضمان:

باید دانست که در مسئله ضمان، هیچ فرقی بین صورت عین و جهل وجود ندارد[23]، پس هرگاه، شخصی از طرف مالک مأذون نبود و عین در دستش تلف شد آن شخص ضامن است[24] و دلیل بر ضمان آن نیز چهار چیز است:[25]

1- به خاطر اطلاق قول پیامبر (ص) «علی الید ما اخذت حتی تودیه» که هیچ قیدی در آن برای علم و جهل وجود ندارد.

2- قاعده احترام مال مسلم اقتضای آن را دارد، بدون اینکه فرقی بین صورت علم و جهل باشد.

3- اطلاق سائر ادله و روایات وارده بر مسئله ضمان، دال بر مطلوب است.

4- سیره عقلائیه نیز هیچ فرقی در ضمان بین این دو صورت قائل نیست.

علاوه بر موارد فوق، روایاتی در موارد خاص وارد شده است که از آن روایات درمی‌یابیم که در ضمان، فرقی بین صورت جهل و علم ذوالید، وجود ندارد. که از جمله آنها روایت ذیل است:

«علی بن مزید (علی بن فرقد) صاحب سابری روایت کرده است که: مردی ترکه‌اش را به من وصیت کرد و گفت که برای او بوسیله آن حج کنم، من نیز آن ترکه را گرفتم ولی بعداً‌ دیدم که مقدار آن کم است و برای حج، کفایت نمی‌کند. پس از ابوحنفیه و اهل کوفه سؤال کردم (مبنی بر تعیین تکلیف) آنها گفتند: آن مقدار ترکه را از طرف صاحبش صدقه بده … تا جایی که می‌گوید: پس جعفربن محمد (ع) را ملاقات کردم و به ایشان گفتم که مردی فوت کرده است و ترکه‌اش را برای من وصیت کرده است که با آن برایش حج کنم، حال می‌بینم که آن مقدار کفایت حج را نمی‌کند، این موضوع را از فقهای خودمان سؤال کردم، همگی گفتند از طرف میت صدقه بدهم، پس حضرت صادق (ع) فرمودند: با آن چه کردی؟ گفتم، من هم آنها را صدقه دادم، حضرت (ع) فرمودند: ضامن هستی! مگر اینکه آن ترکه به مقداری بوده باشد که در مکه بودی و نیز نمی‌توانستی با آن حج کنی، که اگر این حالت بوده است ضامن نیستی، ولی اگر به مقداری بوده است که از مکه می‌توانستی حج کنی ضامن هستی.»[26]

تنها فرقی که در صورت علم و جهل در وضع ید و استیلای بر مال غیر، وجود دارد این است که اگر این تصرف و استیلا از روی علم و اراده و قصد صورت گرفته باشد علاوه بر ضمان که حکم وضعی است موجب عقوبت شرعی نیز خواهد شد یعنی این کار او گناه و معصیت نیز تلقی می‌شود، ولی اگر این وضع ید از روی جهل صورت گرفته باشد دارای عقوبت شرعی نخواهد بود.

ضمان منافع:

همچنان که در دلالت حدیث گفته شد، حدیث دلالت بر حکم وضعی‌، که ضمان باشد می‌کرد و در نتیجه، کسی که بدون اذن مالک بر عینی تصرف پیدا کرده است و بر آن استیلا یافته است، باید عین آن را اگر موجود باشد، و در صورت تلف، مثل آن را، اگر مثلی باشد، و قیمت آن را، اگر قیمی باشد[27]، بپردازد.

اما اکنون باید دید که آیا علاوه بر ضمان عین، منافع آن را هم ضامن است یا خیر؟ و نیز ضمان منافع آیا به هر دو قسم آن، یعنی مستوفات و غیر مستوفات یا خیر؟ ابتدا در منافع مستوفات بحث می‌کنیم.

ضمان منافع مستوفات:

منظور از ضمان منافع مستوفات این است که شخص غاصب و شبه آن، ضامن است که اجرت منافعی را که ازعین استفاده کرده بپردازد.

اکثر فقها معتقدند که منافع مستوفات، در مورد ضمان نیز می‌باشد، چه تصرف عدوانی باشد مثل غصب و چه تصرف غیرعدوانی باشد مانند: مقبوض به عقد فاسد.[28]

ابن‌ادریس نیز در سرائر[29]، کتاب الغصب در مسأله بیع فاسد گفته است که این مسأله، یعنی ضمان منافع مستوفات، مورد قبول تمام فقهای امامیه می‌باشد.

در عین حال، صاحب مکاسب[30] به ابن حمزه در کتاب وسیله[31] نسبت داده است که به استناد نبوی مرسل «الخراج بالضمان»[32] به عدم ضمان حکم کرده است.

اما مشهور فقها به چند دلیل بر ضمان منافع مستوفات استدلال کرده‌اند که عبارتند از:

1- مشهورترین دلیل خود حدیث «علی الید ما اخذت حتی تودیه» می‌باشد، با این بیان که: عموم «ما» موصول، همچنان که شامل خود عین می‌شود، شامل منافع آن نیز، خصوصاً‌ مستوفات که با استیفای آن عنوان اخذ بر آن صادق است، می‌شود.

بر دلالت این حدیث برای اثبات ضمان منافع مستوفات اشکالاتی نیز وارد شده است.[33]

2- دلیل دیگر، ادله قاعده احترام است مانند حدیث «حرمه مال المومن کحرمه دمه[34]»، ظاهر این حدیث آن است که، اتلاف مال مؤمن موجب ضمان است و چون مال بطور قطع شامل منافع هم می‌شود، پس این جمله بر ضمان آنها نیز دلالت دارد.[35]

بر استدلال به این حدیث نیز، اشکال شده است، مبنی بر اینکه این حدیث درصدد بیان حکم تکلیفی می‌باشد و نه حم وضعی، و ضمان، حکم وضعی است، و معنای حدیث این است که: همچنان که ریختن خون مؤمن جایز نیست، اتلاف مال او نیز جایز نمی‌باشد.[36]

3- دلیل دیگر، روایاتی است که بر حرمت تصرف بدون اذن در مال دیگری. و یا بر عدم حلیت مال مسلمان، جز با رضایت او، دلالت دارند که این حدیث آن عبارت است از: «لا یحل مال امریء مسلم الا بطبیبه نفس منه»[37]

همچنان که در دلیل دوم گفته شد منافع نیز جزو اموال است و این حدیث تصرف در آن را بدون ضایت مالک آن حرام شمرده است و در نتیجه موجب ضمان خواهد بود.

اما باید دانست که به این دسته از روایات نیز اشکال قبلی وارد است که این روایات درصدد بیان حکم تکلیفی یعنی حرمت تصرف در مال مسلمان بدون رضایت او می‌باشد و ربطی به مسأله ضمان که حکم وضعی است ندارد و چنین حکمی از این روایات بدست نمی‌آید.

4- قاعده لاضرر[38]: بدیهی است که استیفای منافع دیگران بدون جبران، ضرر به مالکان است و به حکم این قاعده ضرر در شریعت اسلام وجود ندارد.

بر این دلیل هم اشکال وارد شده است، بر این که این قاعده نمی‌تواند دلیل ضمان منافع باشد زیرا این قاعده حکم ضرری را نفع می‌کند، نه اینکه حکم غیر ضرری، مانند ضمان در موارد مختلف را اثبات کند، و از بین رفتن منافع از قبیل عدم‌النفع است نه از قبیل ضرر.[39]

صاحب کتاب مصباح الفقاهه، پس از بیان ادله فوق می‌فرماید:

«چنانکه ملاحظه می‌شود بر هیچیک از ادله فوق نمی‌توان بطور قطع بر ضمان منافع مستوفات استدلال کرد، ولی دو دلیل دیگر وجود دارد که می‌توان بر آنها به ضمان منافع مستوفات استدلال نمود که عبارتند از:

1- سیره قطعی عقلا بر این است که اموال مردم نباید هدر رود و اگر کسی بر مال دیگری، بعنوان غصب و یا عناوین دیگری از قبیل: قبض به عقد فاسد، استیلا یافت آن مال را با تمام خصوصیاتی که در ارزش دخالت دارد، از جمله منافعی که از آن مال برده است ضامن است؛ شارع هم از عمل به این سیره جلوگیری نکرده است.

2- قاعده اتلاف: که از آن به عبارت «من اتلف مال الغیر فهوله ضامن[40]»، تعبیر شده است.

به مقتضای این قاعده، تلف کردن مال دیگر موجب ضمان است و چون منفعت مصداق مال است پس استیفای منفعت نیز مصداق اتلاف مال دیگری است و به حکم این قاعده موجب ضمان است.[41]

ضمان منافع غیر مستوفات:

منظور از ضمان منافع غیر مستوفات این است که غاصب و شبه آن، ضامن منافعی که از عین فوت شده است نیز می‌باشد اگرچه از آنها استفاده نکرده است.

قول مشهور در منافع غیر مستوفات، همانند منافع مستوفات، «ضمان» است و از سخن ابن‌ادریس در سرائر چنین ظاهر می‌شود که این حکم اجماعی است. ایشان در آخر اجاره سرائر ادعای اتفاق فقها، در ضمان منافع فوت شده مغصوب کرده است.[42]

مرحوم شیخ انصاری در کتاب مکاسب خود بحث منافع غیرمستوفات را آورده‌اند و در آنجا چنین بیان می‌دارند که فقها وقتی سخن از منافع غیر مستوفات به میان می‌آورند آن را هم در غصب و هم در مقبوض به عقد فاسد جاری می‌کنند.

بطورکلی مرحوم شیخ انصاری پنج قول را در باب ضمان منافع غیر مستوفات در مقبوض به عقد فاسد[43] بیان داشته‌اند به شرح ذیل است:

1- ضمان بطور مطلق (در مقابل تفصیلات بعدی)، این قول بیشتر فقها می‌باشد.

2- عدم ضمان بطور مطلق، این قول از (فخر المحققین) صاحب ایضاح نقل شده است.

3- تفصیل، به این که هرگاه بایع به فساد عقل جاهل باشد مشتری ضامن است ولی هرگاه بایع عالم به فساد عقد باشد، مشتری ضامن نیست.

4- توقف در صورت علم بایع به فساد عقد، این قول را صاحب جامع المقاصد و صاحب مفتاح الکرامه از کلام علامه در قواعد استظهار کرده‌اند.

5- توقف بطور مطلق، یعنی چه بایع عالم به فساد عقل باشد و چه جاهل باشد. این قول از کتاب دروس و تنقیح و مسائل نقل شده است.[44]

سپس مرحوم شیخ انصاری قول پنجم را که توقف بطور مطلق است به انصاف نزدیکتر می‌دانند ولی پس از آن، قول علامه حلی (ره) را از تذکره‌الفقها[45] نقل می‌کنند که ایشان در این کتاب گفته است: «منافع اموال از قبیل: منافع عبد، لباس، زمین و غیره هرگاه بصورت عدوانی تصرف شود، چه استفاده کرده باشد و چه استفاده نکرده باشد مورد ضمان می‌باشد. پس هرگاه شخصی عبد یا کنیزی یا لباس یا خانه و زمینی و یا حیوانی را که ملک دیگری است غصب نماید، ضامن منافع آنها نیز می‌باشد، چه آن منافع را تلف کرده باشد؛ یعنی از منافع دیگر استفاده کرده باشد، و چه منافع بدون استفاده مدتی در دست او باقی مانده باشد و این مسأله میان فقهای شیعه اجماعی است.»

پس از آن مرحوم شیخ بیان می‌دارد که بعید نیست مراد از ید عادیه در کلام علامه، یدی باشد که در مقابل ید محقه است. در نتیجه ید عادیه، ید مشتری‌ای که چیزی را به عقد فاسد خریده باشد را شامل می‌شود؛ مخصوصاً این که بایع به آن عقد فاسد جاهل هم باشد.

 

منابع

1- تذکره الفقهاء، العلامه حسن بن یوسف حلی، المکتبه المرتضویه، تهران 1388 هـ.ق

2- تحریر الوسیله، امام خمینی (ره)، مطبوعات دارالعلم، قم.

3- جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام، الشیخ محمد الحسن النجفی، دارالکتب الاسلامیه، 1394 هـ.ق.

4- حاشیه المکاسب، السید محمد کاظم الطباطبایی یزدی، مؤسسه دارالعلم، 1378 هـ.ق.

5- حقوق مدنی سید حسن امامی، انتشارات دانشگاه تهران، 1335 هـ. ق.

6- حقوق مدنی، ضمان قهری، مسئولیت مدنی، ناصر کاتوزیان، انتشارات دانشگاه تهران، 1369 شمسی.

7- حقوق مدنی، قرارداد اتیاع، ناصر کاتوزیان، شرکت انتشار، 1371 شمسی.

8- حقوق مدنی، معاملات معوض، عقود تملیکی، ناصر کاتوزیان، انتشارات بهنبش، 1363 شمسی.

9- ق. مدنی جمهوری اسلامی ایران.

10- قواعد فقه، ابوالحسن محمدی، نشر یلدا، تهران، 1373 شمسی.

11- قواعد فقه، بخش مدنی، مصطفی محقق داماد، اندیشه‌های نو در علوم اسلامی، تهران، 1366 شمسی.

12- الامه الدمشقیه، الشهید محمد مکی العالمی، دارالفکر قم، 1411 هـ. ق.

13- المکاسب شیخ مرتضی انصاری، حاشیه محمد رضا کلانتر، مؤسسه النور المطبوعات، بیروت، لبنان.

این فقط قسمتی از متن مقاله است . جهت دریافت کل متن مقاله ، لطفا آن را خریداری <

دانلود با لینک مستقیم


دانلود تحقیق کامل درمورد قاعده ضمان ید

پروژه تحلیل فقهی و حقوقی اصل یا قاعده لزوم با تاکید بر نظریات صاحب جواهر و آیت الله مکارم شیرازی. doc

اختصاصی از فی ژوو پروژه تحلیل فقهی و حقوقی اصل یا قاعده لزوم با تاکید بر نظریات صاحب جواهر و آیت الله مکارم شیرازی. doc دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

پروژه تحلیل فقهی و حقوقی اصل یا قاعده لزوم با تاکید بر نظریات صاحب جواهر و آیت الله مکارم شیرازی. doc


پروژه تحلیل فقهی و حقوقی اصل یا قاعده لزوم با تاکید بر نظریات صاحب جواهر و آیت الله مکارم  شیرازی. doc

 

 

 

 

 

و بررسی مصادیق آن در قانون مدنی ایران. doc

نوع فایل: word

قابل ویرایش 37 صفحه

 

مقدمه:

الف) اصل یا اصاله یا قاعده

درباره این کلمه و به کار بردن آن توسط فقها و حقوق دانان، هدف ها و منظورهای گوناگونی وجود دارد:

اصل، همان قاعده اولیه ای است که ازعرف و بنای خردمندان استفاده می شود؛ یعنی سیره خردمندان، همواره در پیمان ها و عقدها و قراردادها، بر لازم بودن وفا و بقای بر عقد بوده است، به گونه ای که اگر شخصی بر عهدی که با دیگری بسته، پای بند نباشد، در نزد خردمندان و در عرف، نکوهش می شود و از او، به عنوان پیمان شکن یاد می شود.
دلیلی نداریم که شارع مقدس نظر عرف و خردمندان را رد کرده باشد، بلکه همین اندازه که شارع سیره خردمندان را رد نکرده باشد، به دست می آید که بنای خردمندان اعتبار دارد .
اصل، همان قاعده ای است که از آیات و روایات استفاده می شود. مانند اصاله البرائه یا اصل عدم و یا درآیه «اوفوا بالعقود» که لازم بودن عقد از آن فهمیده می شود.
از جمله معناهایی که برای «اصل» گفته شده، استصحاب است. بدین معنی که هرگاه عقدی واقع می شود، به دنبال واقع شدن آن، لازم بودن عقد هم می آید؛ اما دوام و بقای لازم بودن است که مورد تردید قرار می گیرد؛ از این روی، در چنین هنگامی، برابر قاعده «اصالة اللزوم » اصل استصحاب جاری می شود و بر بقای لزوم به هنگام شک، حکم می شود؛ یعنی لازم بودن عقد، استصحاب می شود.
اصل، به معنای راجح و ظاهر که مثلا گفته می شود اصل بر عدم است یعنی آن چه ظاهر است و راجح نبود است یا به هم چنین در اصاله البرائه بر برائت است؛ مگر دلیل خلاف حاصل آید. در خصوص اصل لزوم هم، از آن جا که بیش تر دادوستدهایی که انجام می گیرد، به گونه لزوم است، حال اگر عقدی در خارج واقع شود و درباره لازم، یا جایز بودن آن، به گمان افتیم، حکم به لازم بودن آن می کنیم و برتری را در جانب لزوم می دانیم.

این مفهوم را شیخ انصاری از جامع المقاصد محقق کرکی آورده و در پاره ای از کتاب های فقهی، از جمله مفتاح الکرامه، شرح قواعدالاحکام، نیز بیان شده است.

شیخ انصاری درباره معنای راجح و ظاهر که برای «اصل » گفته شد، می نویسد:

«اگر در خصوص جاری بودن لزوم در عقود، مراد از بیش تر دادوستدهایی که در خارج رخ می دهد، به گونه، لزوم است، افراد بیع باشد، این گونه نیست؛ زیرا، گونه های خیارهایی که وجود دارد، مانند: خیار مجلس، خیار حیوان، خیار شرط، خیار غبن، خیار رؤیت، واقع شدن بیع را در بیش تر جاها، به گونه لزوم، از «بیش تر بودن» می اندازد.

اما اگر مراد از «بیش ترین » فزونی در زمان باشد، که گفته شود عقد بیع، در بیش تر زمان ها و مواقع، به گونه لزوم و لازم الرعایه انجام می گیرد، این گونه از بیش ترین، در جاهایی که شک داریم و نمی دانیم لازم است یا جایز، فایده ای ندارد و سبب نمی شود که حمل بر لازم بودن شود.»

 

فهرست مطالب:

پیش درآمد

پیشینه قاعده

معنا و مفهوم اصاله الزوم

الف) اصل یا اصاله یا قاعده

ب) لزوم یا التزام

مبانی فقهی قاعده لزوم

الف) کتاب و سنت

کتاب

سنّت

ب) بنای عقلا

پ) استصحاب

مفهوم عقد و جایگاه قاعده در آن

انواع عقد از جهت لزوم

الف) انواع عقدهای لازم دارای خیار

ب) انواع عقدها از نظر لزوم و جواز

جایگاه قاعده لزوم در قانون مدنی

استثنائات قانونی اصل لزوم

الف) اقاله

ب) انحلال عقد به علت قانونی

1- انحلال به علت وجود یکی از خیارات قانونی

2- انحلال به علت وجود خیار قراردادی

3- انحلال به علتی خارج از اراده‌ی متعاملین (انفساخ)

فهرست منابع و مآخذ

 

منابع و مأخذ:

  1. مدنی، سید جلال الدین؛ حقوق مدنی، تهران، انتشارات پایدار، ، چاپ اول،1383.
  2. شهیدی ، مهدی؛ حقوق مدنی-اصول قراردادها و تعهدات، انتشارات مجد، ،چاپ سوم، 1383.
  3. جعفری لنگرودی، محمد جعفر؛ دایره المعارف حقوق مدنی و تجارت، تهران،، جلد 1، 1361.
  4. صفایی، سید حسین؛ قواعد عمومی قراردادها، تهران، نشر میزان، چاپ سوم، 1384.
  5. کاتوزیان، ناصر؛ مقدمه علم حقوق، تهران، انتشارات پایدار، ، چاپ چهل و سوم،1384.
  6. سبحانی، محمد حسین، نقل اصول اساسی فقه از دروس فقهای متاخر، نقل از مفتاح الکرامه، متاجر، نهایه المقال تالیف عبدالله ممقانی، جامع الشتات، منیه الطالب، نخبه الازهار، القاموس المحیط فیروز آبادی، و تقریر درس شریعت اصفهانی، 1376.
  7. هنرور، بنیان الکلام، نقل هایی از شیخ انصاری و سید ابوالقاسم خویی در مصباح الفقاهه، ج ۲، 1383.
  8. مکارم شیرازی، خطوط اساسی اقتصاد اسلامی، نشر قم، 1387.
  9. نخبه الازهار، تقریرات شریعت اصفهانی ، ترجمه محمد حسین سبحانی، ص ۴۶، 1371.
  10. ممقانی عبدالله، نهایه المقال، ترجمه حسینی افقهی، نشر اندیشه برتر، 1379.
  11. رساله الاستحاب، امام خمینی، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، 1382.
  12. محقق کرکی، جامع المقاصد،ج ۴، برنا، 1369.
  13. حاشیه سید محمد کاظم یزدی بر مکاسب، بنیاد فارابی، 1374.
  14. فارجی، حسین، شرحی بر اصول مکاسب شیخ انصاری، آغاز خیارات، چاپ تبریز 1377.
  15. ابراهیم یاد، حقوق کیفری اختصاصی1 ، انتشارات دانشگاه تهران 1352.
  16. کاتوزیان ناصر، قواعد عمومی قراردادها، ، جلد4، چاپ دوم، شرکت انتشارات تهران، 1376.
  17. حسینی نژاد، حسینعلی، مسئولیت مدنی ، انتشارات جهاد دانشگاهی شهید بهشتی، 1387.
  18. قاسم زاده، سید مرتضی، مبانی مسئولیت مدنی، ، نشر میزان، 1383.
  19. کاتوزیان، ناصر، الزامهای خارج از قرارداد، ، نشر میزان، 1378.
  20. مکارم شیرازی، 180پرسش و پاسخ، قم، 1381.
  21. مکارم شیرازی، 50 درس اصول عقائد برای جوانان، قم، 1386.
  22. مکارم شیرازی ، برگزیده تفسیر نمونه ۵ جلد، قم، 1384.

دانلود با لینک مستقیم


پروژه تحلیل فقهی و حقوقی اصل یا قاعده لزوم با تاکید بر نظریات صاحب جواهر و آیت الله مکارم شیرازی. doc