امام على (ع) و قاسطین
یعقوب جعفرى
________________________________________
فهرست :
- مقدمه
- حکومت علوى و دشوارىهاى موجود
- قاسطین چه کسانى بودند؟
- چهرههاى سرشناس قاسطین
- 1 ـ معاویة ابن ابى سفیان
- 2 ـ عمر و بن عاص
- 3 ـ عبید الله بن عمر
- 4 ـ عبدالرحمان بن خالد بن ولید
- 5 ـ عبد الله بن عمروبن عاص
- 7 ـ معاویة بن حدیج
- 8 ـ ضحاک بن قیس
- 9 ـ بسربن ارطأة
- 10 ـ ابو الاعور سلمى
- 11 ـ حبیب بن مسلمة
- 12 ـ شرحبیل بن سمط کندى
- عزل معاویه، انگیزهها و پیامدها
- تبادل نامه میان امام و معاویه
- پیوستن عمروعاص به معاویه
- اقدامات معاویه در آستانه جنگ صفین
- حرکت سپاه امام به سوى شام
- جنگ صفین یا نبرد با قاسطین
- پى آمدهاى جنگ صفین
- مشخصات منابع
- پىنوشتها
________________________________________
مقدمه
یکى از بزرگترین ابعاد شخصیت امیرالمؤمنین (ع) که او را میان بزرگان عالم متمایز مىسازد، پاى بندى دقیق او به ارزشهاى الهى در تمام حرکتها و انتخابها و خواستنها و نخواستنهاست، او هرگز ایمان خود را قربانى هیچ مصلحتى هر قدر هم بزرگ باشد، نکرد و خوشنودى مردم را به خوشنودى خداوند ترجیح نداد.
این ویژگى سبب شد که گروهى به خاطر همین ارزشها شیفته و فریفته او شوند و در مقابل، گروهى هم تاب تحمل او را نداشته باشند و با او دشمنى کنند، دوستان او تا سر حد جان پیش رفتند و گاهى حتى درباره او افراط کردند و دشمنان او ناجوانمردانه ترین تهمتها را به او زدند و لعن و سب او را عبادت شمردند! و به گفته ربیعبن خیثم: کسى چون على نبود که دوستدار او شدیدترین محبت را به او داشته باشد و دشمنان او شدیدترین دشمنى را با او داشته باشد. (1)
در زمان رسول خدا (ص) که قامت دین با شمشیر کج او راست شد و افراد بسیارى از مشرکان و سردمداران کفر به دست او هلاک شدند، گروه هاى به خاطر خونخواهى کشته شدگان خود، کینه او را به دل گرفتند و این کنیه حتى پس از مسلمان شدن آنان نیز ادامه یافت؛ و اینکه مى بینیم پیامبر خدا در هر فرصتى از فضایل او و آثار سودمند محبت او سخن مى گفت، براى زدودن این کینهها بود ولى کینهها آنچنان عمیق بود که به این آسانى از میان نمى رفت، بلکه حتى سفارشهاى مکرر پیامبر، باعث مى شد کسانى به على (ع) حسد برند و با او دشمنى کنند . این در حالى بود که على (ع) به خاطر همان ویژگى که گفتیم، در میان اصحاب پیامبر، دوستداران و عاشقانى داشت که در همان عصر پیامبر به عنوان شیعه على شناخته مى شدند و پیامبر در حق آنان فرموده بود:
هذا و شیعته هم الفائزون (2) او و شیعه او همان نجات یافته گان هستند.
و در تفسیر «خیر البریه بهترین مردم» که در سوره بینه آمده است خطاب به على فرموده بود :
انت یا على و شیعتک. (3) منظور، تو و شیعیان تو هستند.
پس از رحلت پیامبر، کینهها و دشمنىها با شدت بیشترى ادامه یافت و بخصوص زمانى که پس از بیست و پنج سال خانه نشینى، مردم با او بیعت کردند و او را به عنوان رهبر سیاسى جامعه برگزیدند، هم جاه طلبانى که حکومت امام را در راستاى منافع خود نمى دیدند و هم دشمنان دیرینه امام که کینههاى بدر و حنین را به دل داشتند و خواهان دست اندازى به حکومت بودند، پرچم مخالفت را بر افراشتند و به جنگ او رفتند، در این کشمکشها گروهى نادان و کج فکر هم پیدا شدند که به تفسیر غلطى که از دین داشتند، امام را مورد حمله قرار مى دادند: ناکثین، قاسطین، مارقین.
آنچه در این نوشتار مورد بررسى قرار خواهد گرفت درگیرى امام با گروه «قاسطین» یعنى معاویه و یاران او است و نشان خواهیم داد که چگونه این گروه که خود را در بطن جامعه اسلامى جا زده بودند، همواره هدفشان محو اسلام راستین و رسیدن به قدرت، آن هم از نوع جاهلى و اشرافى بود و خواهیم دید که جنگ صفین در واقع ادامه جنگ احد بود و تنها شعارها عوض شده بود. اکنون این موضوع را به استناد به روایات و گزارش هایى که در کتابهاى تاریخى و حدیثى آمده است، مورد بحث قرار مى دهیم.
حکومت علوى و دشوارىهاى موجود
با گذشت بیست و پنج سال از رحلت پیامبر اسلام و به روى کار آمدن متناوب سه خلیفه، بدعتها و تبعیضها و کج روىهاى بسیارى در میان امت اسلامى پدید آمد و پیکر اسلام زخمدار شد . براى امیرالمؤمنین که همه چیز خود را در راه اسلام فدا کرده بود براى تقویت و گسترش اسلام رنجهاى فراوانى کشیده بود، پیدایش این وضعیت درد آور بود و از آن سختتر اینکه او براى حفظ اساس اسلام مجبور به سکوت و مدارا و تحمل وضع موجود بود و به تعبیر خودش صبر مىکرد اما چونان کسى که استخوان در گلویش گیر کرده باشد و یا ریگ به چشمانش رفته باشد. (4)
البته امیرالمؤمنین به عنوان نماینده راستین اسلام هر کجا که فرصت را مناسب مىدید تذکرات لازم را مى داد و اعتراض مى کرد ولى چون قدرت در دست دیگران بود توانایى جلوگیرى از انحرافات را نداشت.
امت اسلامى که طعم تلخ دورى از امیرالمؤمنین را چشیده بود و تجربه دردناک بیست و پنج سال محرومیت از حکومت حق و عدل را داشت، پس از کشتن عثمان روى به سوى امام آورند و او را به عنوان رهبر سیاسى خود برگزیدند و مهاجر و انصار و اهل حل و عقد با او بیعت کردند و امام که هرگز در اندیشه ریاستطلبى نبود و حکومت را تنها براى اجراى احکام اسلامى و عدالت مىخواست، قدرت لازم را براى پیاده کردن اهداف خود و تصحیح مسیر اسلام به دست آورد.
انحرافها وتبعیضها در میان مردم به صورت یک فرهنگ پذیرفته شده، جا گرفته بود و مبارزه با آن سخت دشوار بود و لى امام وظیفه داشت که با آن مبارزه کند و بهاى سنگین آن را نیز بپردازد، از این رو از همان آغاز، اصلاحات را شروع کرد و به افزون طلبانى که سالها به بیت المال دست اندازى کرده بودند، اعلام نمود که در حکومت علوى جایى براى آنها نیست و حتى باید درباره گذشته خود نیز حساب پس بدهند او در نخستین خطبهاى که پس از بیعت مردم با او، ایراد کرد، از اصلاحاتى بنیادین و تحولى عمیق خبر داد و فرمود:
... ألا و ان بلیتکم قد عادت کهیئتها یوم بعث الله نبیه (ص) و الذی بعثه بالحق لتبلبلن بلبلة و لتغغربلن غربلة ولتساطن سوط القدر حتى یعود اسفلکم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم. (5)
آگاه باشید که گرفتارى شما همانند روزى که پیامبر مبعوث شد، بار دیگر به شما روى آورده است، سوگند به کسى که او را به حق مبعوث کرده است به سختى مورد آزمایش قرار مىگیرید و غربال مىشوید و مانند دیگ به هنگام جوش آمدن زیر و رو خواهید شد آن چنان که پایین شمابالا و بالاى شما پایین شما خواهد شد.
و نیز فرمود:
و الله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملک به الاماء لرددته فان فى العدل سعة و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق. (6)
به خدا سوگند اگر آن (عطایاى عثمان) را پیدا کنم در حالى که مهر زنان قرار گرفته و یا کنیزان با آن خریدارى شدهاند، بر مىگردانم، زیرا که در عدالت گشایشى است و آن کس که عدالت بر او گران آید تحمل ستم بر او تنگتر است.
همچنین او از کنار گذاشتن حاکمان و عاملان ناشایسته خبر داده بود و در مقابل کسانى که او را در این باره نصیحت مىکردند این آیه را خوانده بود:
و ما کنت متخذ المضلین عضدا. (7)
و هرگز، گمراهان را یاور نخواهم گرفت.
و اعلام کرده بود که در کار دین مداهنه و سازش نخواهد کرد:
لا اداهن فى دینى و لااعطى الدنیة فى أمرى. (8)
در دین خود مداهنه نمىکنم و در کار خدا خوارى نمىپذیرم.
این اظهارات سبب شد که افزون خواهان و جاه طلبان، امید سازش را از دست بدهند و با اندیشه براندازى با امام مخالفت کنند و لذا کسانى چون طلحه و زبیر که با امام بیعت کرده بودند، بیعت خود را با امام شکستند و با سوء استفاده از موقعیت عایشه به تدارک نیرو براى جنگ با امام بپردازند و جنگ جمل را به وجود آورند، ایشان همان «ناکثین» بودند واز سوى دیگر معاویه که از طرف امام از حکومت شام بر کنار شده بود، به بهانه خونخواهى عثمان وبا تحریک مردم شام، جنگ صفین را به وجود آورد و اینان همان «قاسطین» بودند، همچنین در جریان صفین به طورى که به تفصیل آن خواهیم پرداخت، در مسأله پذیرش حکمیت از سوى امام، گروهى نادان و مقدس مأب به مخالفت و ستیز با امام برخاستند و جنگ نهروان را به وجود آوردند و اینان همان «مارقین» یا خوارج بودند، و بدین گونه سه جنگ داخلى به امام تحمیل شد.
جالب این است که پیامبر خدا (ص) جنگ امام با سه گروه ناکثین و قاسطین و مارقین را پیش بینى کرده بود و طبق روایات متعدد و معتبر، این حوادث را پیشاپیش به على(ع) خبر داده بود و به حقانیت على(ع) در این فتنهها تأکید کرده بود و مسلمانان را از مخالفت و دشمنى با او بر حذر داشته بود.
در این باره روایات بسیارى، هم از طریق شیعه و هم از طریق اهل سنت وارد شده و مىتوان آنها را به چند دسته تقسیم کرد:
1 ـ روایاتى که در آنها پیامبر خدا مسلمانان را از جنگ و ستیز با على بر حذر داشته و دشمنى و جنگ با او را، دشمنى با خدا و پیامبر تلقى کرده است.
قال رسول الله (ص): حرب على حرب الله و سلم على سلم الله. (9)
پیامبر خدا فرمود: دشمن على دشمن خدا و آن که تسلیم او است، تسلیم خدا است.
قال رسول الله (ص): یا على حربک حربى و سلمک سلمى. (10)
پیامبر خدا فرمود: اى على دشمن تو دشمن من و آن که تسلیم توست تسلیم من است.
این مضمون با تعبیرهاى گوناگون و با اسناد متعدد از پیامبر نقل شده است. (11)
2 ـ روایاتى که پیامبر خدا از وقوع فتنه هاى پس از خود خبر داد و على (ع) را مأمور مقابله با آنها کرده است.
در روایتى، پیامبر خدا (ص) از وقوع فتنهها و پیدایش انحرافها در میان امت پس از خود خبر داد و على(ع) از او پرسید که در این هنگام با آنان به عنوان ارتداد رفتار کنم و یا به عنوان فتنه؟ پیامبر فرمود: به عنوان فتنه. (12)
و در روایت دیگرى، جابر بن عبدالله انصارى گفت: در حجة الوداع در منا نزدیکترین شخص به پیامبر بودم که فرمود: شما را چنین نیابم که پس از من رجوع کرده و کافر شدهاید و بعضى از شما گردن بعضى را مىزند، به خدا سوگند که اگر چنین کنید مرا در لشکرى خواهید دید که با شما مىجنگد، سپس به پشت سر خود برگشت و گفت: یا على را یا على را یا على را (سه مرتبه) دیدیم که جبرئیل به او اشاره کرد، به دنبال آن خداوند چنین نازل کرد: و اما نذهبن بک فانا منهم منتقمون یعنى اگر ما تو را از دنیا ببریم، قطعا از آنان انتقام مىکشیم. (13)
این مضمون نیز با تعبیرهاى گوناگون و با اسناد متعدد وارد شده است. (14)
3 ـ روایاتى که در آنها پیامبر دشمنان و خروج کنندگان به على را گروه ستمگر «فئه باغیه» معرفى کرده و بر حقانیت على در جنگ با آنها تأکید نموده است:
قال رسول الله (ص): یا على ستقاتلک الفئة الباغیه و انت على الحق، فمن لم ینصرک یومئذ فلیس منى. (15)
یعنى یا على بزودى گروه ستمگر با تو مىجنگد در حالى که تو بر حق هستى، پس هر کس در آن روز تو را یارى نکند از من نیست.
4 ـ روایاتى که در آنها پیامبر خدا خبر داده است که على(ع) براى تأویل قرآن مىجنگد همانگونه که من براى «تنزیل» آن جنگیدم:
عن النبى (ص) إنه قال لعلى (ع): تقاتل یا على على تأویل القرآن کما قاتلت على تنزیله . (16) یعنى پیامبر به على فرمود: یا على تو بر اساس تأویل قرآن مىجنگى همانگونه که من براى تنزیل آن جنگیدم.
منظور پیامبر از این تعبیر این بود که پیامبر براى تثبیت اسلام و اثبات حقانیت قرآن و اینکه آن از جانب خدا نازل شده با مشرکان جنگید و على نیز براى زدودن انحرافات از اسلام و تاویل درست قرآن با کسانى که مسلمان بودند ولى دچار کجفهمى شده بودند، باید بجنگد.
5 ـ روایاتى که در آنها پیامبر خدا (ص) به طور مشخص از سه گروه نام مىبرد که در آینده با على خواهند جنگید و على (ع) را مأمور دفع فتنه آنها مىکند، آن سه گروه عبارتند از : ناکثین، قاسطین، و مارقین.
ـ روزى پیامبر خدا به منزل ام سلمه آمد و در آن حال على (ع) هم وارد شد، پیامبر به ام سلمه فرمود:
یا ام سلمه هذا و الله قاتل القاسطین و الناکثین و المارقین. (17) اى ام سلمه به خدا سوگند که این شخص کشنده قاسطین، ناکثین و مارقین است.
ـ قال على (ع): امرنى رسول الله بقتال الناکثین وا لمارقین و القاسطین (18)
على (ع) فرمود: پیامبر خدا جنگ با ناکثین و مارقین و قاسطین را به من فرمان داده است .
این مضمون با تعبیرهاى گوناگون و با اسناد فراوانى در کتب شیعه و سنى نقل شده است و در برخى از این روایات جزئیات بیشترى از این جنگها ارائه شده است. (19)
علاوه بر این مضامین در برخى از روایات به خصوص از معاویه رئیس گروه قاسطین نام برد شده و پیامبر دستور داده است که هر گاه معاویه را بر منبر من دیدید او را بکشید. (20)
صدور مجموعه روایاتى که نقل گردید و طى آن پیامبر خدا از وقوع جنگ هایى میان على (ع) و مخالفانش خبر داده و برخى از جزئیات آن را هم ذکر کرده است یک نوع معجزه براى پیامبر خدا به حساب مىآید و به گفته ابن ابى الحدید این خبر از دلائل نبوت پیامبر است زیرا که به روشنى از آینده خبر داده است. (21)
البته وقوع فتنه هایى پس از پیامبر خدا به طور کلى قابل پیش بینى بود، زیرا از نظر جامعهشناسى، هر انقلابى پس از مرگ رهبر اصلى آن، در درون خود دچار تنشهایى مىشود، گروهى با افزونطلبى خواهان سهم بیشترى مىشوند و گروهى که از روى اجبار، ارزشهایى انقلاب را پذیرفته بودند با بهانه هایى سعى در نابودى آن مىکنند و گروهى در تفسیر آن دچار اشتباه مىشوند و طبیعى بود که اسلام نیز پس از رحلت پیامبر با چنین گروه هایى روبر شود و على بن ابى طالب(ع) براى حفظ اسلام و زدودن انحرافات از چهره آن مجبور بود که با این گروهها بجنگد، زیرا که او نماینده اسلام راستین و تالى تلو پیامبر بود همانگونه که در تفسیر این آیه شریفه به آن تأکید شده است:
افمن کان على بینة من ربه و یتلوه شاهد منه. (22)
آیا کسى که حجت آشکارى از پروردگارش دارد و شاهدى از (خویشان) او به دنبال اوست (مانند کسى است که چنین نیست؟)
طبق روایات بسیارى، در این آیه منظور از کسى که دلیل روشنى از پروردگارش دارد پیامبر خدا و منظور از شاهدى که او را دنبال مىکند على بن ابى طالب(ع) است. (23)
بنابراین، جنگهاى امیرالمؤمنین با مخالفان پس از به قدرت رسیدن او به طور کلى قابل پیش بینى بود ولى جزئیاتى که در اخبار پیامبر آمده از طریق اعجاز بیان شده است.
قاسطین چه کسانى بودند؟
دیدیم که پیامبر خدا در پیش بینىهاى خود از آینده اسلام، از گروهى به نام «قاسطین» خبر داد که امیرالمؤمنین با آنان خواهد جنگید. اکنون ببینیم که منظور از «قاسطین» چیست و اینان چه کسانى بودند؟
قاسطین از ماده «قسط» مشتق شده که در زبان که عربى از واژه هایى است که دو مفهوم ضد هم دارد و به این گونه واژهها که در زبان عربى کم نیست «اضداد» گفته مى شود، در این گونه موارد از ریشه یک لغت ضد آن را در نظر مىگیرند مانند واژه «عجمه» که به معناى گنگى است ولى «اعجام» به معناى رفع گنگى است و «نفق» که به معناى شکاف است ولى «انفاق» به معناى پر کردن شکاف است و «تحکیم» به معناى قبول حکمیت است ولى «محکمه» به معناى گروهى است که تحکیم را قبول ندارند. در اینجا نیز «قسط» به معناى عدل است ولى «قاسط» کسى است که مخالف عدل است و ستمگرى مىکند. (24)
قرآن کریم از ستمگرانى که مخالف قسط و عدل هستند به عنوان «قاسطون» یاد کرده و آنان را وعده جهنم داده است:
و اما القاسطون فکانوا لجهنم حطبا. (25) و قاسطان هیزم جهنم هستند.
با توجه به مفهوم لغوى «قاسطین» مىگوییم منظور از آنان آن گروه از دشمنان و مخالفان حکومت امیرالمؤمنین بودند که با ستمگرى و زور گویى در برابر حکومت عادلانه او ایستادند و به قصد دست اندازى به حکومت، با او از سر جنگ در آمدند و آنان معاویه و یاران او بودند که زیر بار حکومت امام نرفتند و با بهانههاى واهى قصد بر اندازى حکومت او را داشتند .
در پیش بینى هاى پیامبر، گاهى از این گروه به عنوان قاسطین یاد شده و گاهى هم به آنان «فته باغیه گروه ستمگر» اطلاق شده است. همچنین در اظهارات امام نیز معاویه و یاران او «قاسطین» نامیده شدهاند:
عن على (ع) قال: امرت ان اقاتل الناکثین والقاسطین و المارقین ففعلت ما أمرت به؛ فاما الناکثون فهم اهل البصرة و غیر هم من اصحاب الجمل، و اما المارقون فهم الخوارج و اما القاسطون فهم اهل الشام و غیرهم من احزاب معاویه. (26)
على (ع) فرمود: من مأمور شده بودم که با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگ کنم و مأموریت خود را انجام دادم، ناکثون همان اهل بصره و جز آنها از یاران جمل بودند و مارقون همان خوارج بودند و قاسطین اهل شام و جز آنها از هواخواهان معاویه بودند.
و در جاى دیگر امام از اصحاب معاویه به عنوان اهل «بغى» و از یاران جمل به عنوان اهل «نکث» و از خوارج به عنوان اهل «فساد» یاد مىکند:
الا و قد امرنى الله بقتال اهل البغى و النکث و الفساد فى الارض. (27)
آگاه باشید که خداوند مرا به جنگ با اهل ستم و پیمان شکنى و فساد در زمین فرمان داد .
همچنین امام در برخى از اظهارات خود اصحاب معاویه با همان قاسطین را به عنوان فاسقان معرفى کرده است:
فلما نهضت بالامر نکثت طائفة و مرقت اخرى و فسق آخرون. (28)
و چون به امر حکومت برخاستم گروهى پیمان شکنى کردند و گروهى از دین خارج شدند و دیگرانى هم فاسق شدند.
به هر حال منظور از قاسطین همان معاویه و یاران او هستند که سرسختترین دشمنان حکومت علوى بودند و براى بر اندازى آن توطئههاى بسیارى کردند که از همه آنها مهمتر جریان جنگ صفین بود که به امام تحمیل کردند و تفصیل آن خواهد آمد، این جنگ باعث کشته شدن حدود هفتاد هزار نفر از سپاه امیرالمؤمنین(ع) شد (29) و به طورى که خواهیم دید، جنگ صفین زخمى عمیق بر پیکر اسلام بود و پى آمدهاى ناگوارى براى جهان اسلام داشت که از جمله آنها پیدایش گروه خوارج و شهادت امیرالمؤمنین و به حکومت رسییدن معاویه را مىتوان نام برد.
چهرههاى سرشناس قاسطین
گفتیم که «قاسطین» همان دشمنان امیرالمؤمنین بودند که در کنار معاویه قرار داشتند و با حکومت على (ع) مخالفت مىکردند، در اینجا برخى از چهرههاى شاخص و سرشناس حزب قاسطین را که در جریانات سیاسى نظامى نقش مهمى داشتند، به طور اجمال معرفى مىکنیم تا ماهیت اصلى آنان روشن شود:
1 ـ معاویة ابن ابى سفیان
رهبر حزب قاسطین، معاویه بود او در سال هشتم هجرت در حالى که 28 سال داشت در جریان فتح مکه از روى اکراه و اجبار مسلمان شد، عمر در زمان خلافت خود او را والى شام کرد و مورد اعتراض برخى از صحابه از جمله حذیفه قرار گرفت. (30)
عثمان نیز او را در مقام خود تثبیت کرد و او حدود بیست سال در شام حکومت مىکرد و تصویر مردم شام از اسلام به همان صورتى بود که او ساخته بود، پس از قتل عثمان و بیعت مردم با امیرالمؤمنین، او زیر بار نرفت وعلاوه بر توطئههاى خود دیگران را نیز بر ضد امام مىشورانید. او طلحه و زبیر را تشویق به نقض بیعت و جنگ با امام کرد. (31) و مىتوان گفت که علاوه بر جنگ صفین که تفصیل آن خواهد آمد، در دو جنگ جمل و نهروان نیز دست معاویه در کار بود.
او پس از شهادت امیرالمؤمنین با حیلهها و شیطنتهاى خاصى که داشت باعث پراکنده شدن فرماندهان سپاه امام حسن شد و امام حسن را مجبور به صلح کرد. او قاتل حجر بن عدى و عمر وبن حمق وبسیارى از شیعیان بود، پدر او ابوسفیان همواره با پیامبر اسلام جنگید و در جریان فتح مکه از روى اکراه مسلمان شد و مادر او هند در جنگ احد باعث کشته شدن حمزه عموى پیامبر شد و جگر او را در دهانش جوید و به هند جگر خوار معروف شد.
اگر چه معاویه به ظاهر مسلمان شده بود ولى پیامبر همواره از او ناراحت بود واو را نفرین مىکرد (32) و در حق او فرمود: هر گاه معاویه را بر منبر من دیدید او را بکشید. (33) او کینه خاصى با بنى هاشم و حتى شخص پیامبر اسلام داشت. یک روز مغیرة بن شعبه به او پیشنهاد کرد که اکنون که خلافت را قبضه کردهاى با بنى هاشم از در مهربانى در آى، معاویه در پاسخ او اظهار داشت که ابوبکر و عمر و عثمان خلافت کردند و رفتند و نامىاز آنان باقى نماند ولى نام محمد هر روز پنج مرتبه در اذان گفته مى شود واى بر تو پس از این دیگر چه مىماند جز اینکه این نام دفن شود. (34)
2 ـ عمر و بن عاص
او پنجاه سال پیش از هجرت از مادرى زناکار متولد شد، مادرش او را به پنج نفر نسبت مىداد و سرانجام او را به عاص بن وائل ملحق کرد. (35) ومیان او و پدرش فقط 13 سال تفاوت سنى وجود داشت (36) وعاص کسى بود که همواره پیامبر خدا را هجو مىکرد و همو بود که پیامبر را «ابتر» خطاب کرده بود و سوره کوثر در پاسخ به او نازل شد. (37)
خود عمرو نیز پیامبر را هجو مىکرد و آزار مىداد و پیامبر او را لعنت مىکرد. (38)
او در جریان صلح حدیبیه مسلمان شد (39) و چون با فنون جنگ آشنایى داشت، پیامبر او را در جنگ ذات السلاسل فرمانده لشکر کرد و همو بود که در عهد عمر، مصر رافتح نمود و تا زمان عثمان والى مصر بود تا اینکه عثمان او را از حکومت مصر عزل کرد. (40) او در جریان جنگ صفین فرمانده سپاه شام و مشاور معاویه بود و توطئهها و حیله گرىهاى او در جنگ صفین، از جمله جریان قرآن به نیزه کردن او در تاریخ معروف است. همچنین او در مسأله حکمیت،ابوموسى اشعرى را فریب داد و در تثبیت حکومت معاویه کوشش فراوان کرد .
امیرالمؤمنین در نامهاى خطاب به عمروعاص فرمود: تودین خود را تابع دنیاى کسى کردى که گمراهى او آشکار است. (41) و نیز در جاى دیگرى فرمود: عمروعاص با معاویه بیعت نکرد مگر اینکه با او شرط نمود که سهمى به او بدهد و در برابر زیر پاگذاشتن دین عطیه اى به او ببخشد. (42)
عمروعاص در سال 43 هجرى در حالى که از جانب معاویه والى مصر بود هلاک شد و ثروت بسیارى از خود به جاى گذاشت، گفت شده که او هفتاد بار شتر طلا داشت. (43)
3 ـ عبید الله بن عمر
او کسى است که وقتى ابولؤلؤ عمر را کشت و فرار کرد، به تلافى قتل پدر، سه نفر از جمله دختر کوچک ابولؤلؤ را کشت. (44) امیرالمؤمنین حکم به قصاصى او کرد ولى عثمان او را مورد عفو قرار داد و او از ترس امام از مدینه به محلى در نزدیکىهاى کوفه فرار کرد و در آنجا روى زمینى که عثمان به او داده بود کار مىکرد. (45)
پس از کشته شدن عثمان وبیعت مردم با على (ع) عبید الله از کوفه به شام گریخت و به معاویه ملحق شد. (46) پیوستن او به معاویه فرصت تبلیغاتى خوبى براى معاویه پیش آورد و او از عبیدالله خواست که بالاى منبر برود و به على ناسزا بگوید و او را مسؤول خون عثمان معرفى کند ولى عبید الله از ناسزا گفتن به على خوددارى کرد ولى قول داد که او را به خون عثمان ملزم کند اما چون بالاى منبر رفت چیزى در این باره نگفت و در برابر سئوال معاویه اظهار داشت که دوست نداشتم درباره مردى که عثمان را نکشته با قاطعیت شهادت بدهم. (47)
عبید الله در جنگ صفین فرمانده سواره نظام معاویه بود و در همان جنگ کشته شد، دراینکه قاتل او چه کسى بود، میان مورخان اختلاف نظر وجود دارد بعضىها گفتهاند او به دست امیرالمؤمنین کشته شد ودر بعضى از روایات از مالک اشتر و عمار یاسر و حریث بن جابر نام مىبردند. (48)
یکى از همسران او که دختر هانى بن قبیصه بود، از سپاه امیرالمؤمنین خواست که جنازه او را تحویل بدهند وآنان جنازه را به او تحویل دادند. (49)
4 ـ عبدالرحمان بن خالد بن ولید
او نیز مانند پدرش از دشمنان امیرالمؤمنین بود، او از طرف عثمان والى حمص از بلاد شام بود. (50) و در جریان جنگ صفین پرچم شام در دست او بود و این در حالى بود که برادرش مهاجر در سپاه امیرالمؤمنین بود. (51) عبد الرحمن آنچنان در حق امیرالمؤمنین بدى کرده بود که آن حضرت در قنوت نماز خود او را همراه با چند نفر دیگر لعن مىکرد. (52)
او در مدت خلافت معاویه همچنان والى حمص بود و در سال 46 به وسیله زهرى که معاویه به او داد کشته شد و این پس از آن بود که اطرافیان معاویه به او توصیه کرده بودند که عبدالرحمن را به ولى عهدى خود برگزیند و معاویه با برداشتن او از سر راه، امر ولایت عهدى را به پسرش یزید واگذار نمود. (53)
5 ـ عبد الله بن عمروبن عاص
او با اینکه به برترى و فضیلت امیرالمؤمنین ایمان داشت. (54) در عین حال به خاطر دنیا پرستى و جاهطلبى همراه با پدرش عمروبن عاص در کنار معاویه بود و در جنگ صفین فرماندهى جناح راست سپاه شام را به عهده داشت. (55)
او در زمانى که معاویه به حکومت مطلق رسید والى کوفه شد و پس از هلاکت پدرش در مصر، از سوى معاویه به ولایت مصر منصوب شد. (56)
به گفته ابن سعد، او بعدها از شرکت خود در جنگ صفین اظهار پشیمانى مىکرد و مىگفت: اى کاش ده سال پیش از آن مرده بودم.! (57)
گفته شده که عبدالله فقط یازده سال از پدرش کوچکتر بود او زودتر از پدرش مسلمان شد و در جریان فتنهگرى پدرش در کنار معاویه، پدرش را سرزنش مىکرد. (58)
6 ـ مراون بن حکم
او دو سال پس از هجرت متولد شد. و در عهد عثمان کاتب او بود و در زمان معاویه هم از سوى او حاکم مدینه شد. (59) هنگامى که والى معاویه در مدینه بود در خطبههاى نماز جمعه على(ع) را دشنام مىداد. روزى امام حسن(ع) به او گفت: خداوند پدر تو حکم را هنگامى که تو صلب او بودى از زبان پیامبر لعنت کرده است، پیامبر فرمود: خدا حکم و آنچه را که ازاو زاده مىشود لعنت کند . (60)
او پس از کنارهگیرى معاویةبن یزید بن معاویه از خلافت، مدعى خلافت شد و بنى امیه با او بیعت کردند. با اینکه او از نظر سنى نمى توانست از پیامبر حدیث نقل کند، در عین حال روایاتى را از پیامبر نقل کرده و بخارى هم برخى از آنها را آورده است و بعضى از محدثان به همین جهت از بخارى ایراد گرفتهاند. (61)
7 ـ معاویة بن حدیج
اونیز از دشمنان امیرالمؤمنین ویکى از سران سپاه معاویه بود و در جنگ صفین شرکت داشت (62) او نیز از کسانى بود که همواره امیرالمؤمنین را سب مىکرد (63) او به دستور عمروعاص محمدبن ابى بکر را کشت. (64) و در زمان یزیدبن معاویه از سوى او حکومت مصر را داشت. (65)
8 ـ ضحاک بن قیس
او شش سال پیش از وفات پیامبر به دنیا آمد و در جریان فتح دمشق شرکت داشت (66) و از سران سپاه معاویه در جنگ صفین و فرمانده قلب لشکر بود، امیرالمؤمنین او را لعنت مىکرد. (67) او رئیسشرطه معاویه بود و از کسانى بود که پس از جنگ صفین به دستور معاویه به شهرهاى عراق وقلمرو حکومت امیرالمؤمنین یورش مىبرد و امام به وسیله حجر بن عدى فتنه او را دفع کرد (68) او پس از مصالحه امام حسن با معاویه از سوى او حاکم کوفه شد. (69)
9 ـ بسربن ارطأة
او نیز از فرماندهان سپاه معاویه بود و در جریان جنگ صفین با شخص امام روى در روى قرار گرفت ولى از ترس مرگ (مانند عمرو عاص) در برابر امام کشف عورت کرد و خود را از مرگ نجات داد. (70)
او از سفاکان تاریخ بود و در جریان حملاتى که به شهرهاى مدینه و مکه و یمن کرد بى مهابا شیعیان على رامىکشت او در مدینه خانههاى اصحاب على را بر سرشان خراب کرد و در یمن زنان مسلمان را به اسیرى وبردگى گرفت و آنان را فروخت. (71) و در مکه دو پسر خرد سال عبید الله بن عباس به نامهاى عبد الرحمن و قثم را سر برید (72) و در شهرهاى نجرن و جیشان و صنعاء و حضرموت از بلاد یمن مىگشت و هر کس را که رابطهاى یا علاقهاى به على(ع) داشت وحشیانه مىکشت. (73)
هنگامىکه خبر جنایتهاى بسر به گوش امیرالمؤمنین رسید، سخت ناراحت شد و به او نفرین کرد و او بعدها دیوانه شد. (74)
10 ـ ابو الاعور سلمى
او نیز از سران سپاه معاویه در جنگ صفین بود، وقتى مالک اشتر او را به مبارزه طلبید، از مقابل او فرار کرد و هم او بود که با جمعى از سپاه شام آب را به روى سپاه امام بست . (75)
امیرالمؤمنین در قنوت نماز خود، او و چند تن دیگر را لعنت مىکرد. (76)
11 ـ حبیب بن مسلمة
او از دشمنان سر سخت امیرالمؤمنین بود و در جنگ صفین فرماندهى بخشى از سپاه معاویه را بر عهده داشت. (77)
پیش از جنگ صفین، معاویه حبیب بن مسلمه را با چند نفر دیگر نزد امیرالمؤمنین فرستاد و توسط او به امام پیام داد که قاتلان عثمان را تحویل بدهد، او وقتى نزد امام رسید، ضمن تجلیل از عثمان به امام گفت: قاتلان عثمان را به ما تحویل بده و خودت نیز از خلافت کنارهگیرى کن و کار مسلمانان را به شورى واگذار! امام در پاسخ او سخنان تند و قاطعى گفت و او امام را تهدید به جنگ کرد. (78)
12 ـ شرحبیل بن سمط کندى
او در جنگ معاویه بر ضد امیرالمؤمنین طرف معاویه بود و به گفته ابن اثیر او تأثیر فراوانى در مخالفت و جنگ با على و تحریک مردم شام داشت. (79) او با جریر بجلى فرستاده امیرالمؤمنین به شام مذاکراتى نمود و على (ع) را قاتل عثمان معرفى کرد. (80) شرحبیل که در شهر حمص زندگى مىکرد، از زاهدان شام به حساب مىآمد و در میان مردم آن سامان نفوذ بسیارى داست، معاویه با نقشهها و نیرنگهاى خود او را چنان فریب داده بود که روزى نزد معاویه آمد وبه او گفت: توعامل امیرالمؤمنین (عثمان) و پسر عموى او هستى، اگر این آمادگى را دارى که با على و قاتلان عثمان بجنگى تا انتقام خود را بگیریم و یا کشته شویم، تو را حاکم خود مىدانیم وگر نه تو را عزل مىکنیم و کس دیگرى را حاکم مىسازیم و همراه با او جهاد مىکنیم تا خون عثمان را بگیریم یا هلاک شویم. (81) اودر جنگ صفین در سپاه معاویه بود و با سپاه على (ع) مىجنگید (82)
شرحبیل ارتباط نزدکى با معویه داشت و همپالگى او بود و در ملاقات با اشخاص همراه و مشاور معاویه بود. (83) و بعدها از طرف او والى شهر حمص شد. (84)
عزل معاویه، انگیزهها و پیامدها
هنگامىکه انقلابیون و شورش کنندگان بر عثمان او را کشتند و با علىبنابى طالب(ع) بیعت کردند مسئولیت سنگینى بر عهده امام قرار گرفت و امام باید اصلاحات را شروع مىکرد و تحولى عمیق در جامعه به وجود مىآورد، یکى از فورىترین کارها کوتاه کردن دست نااهلان و افراد بى تقوا که از سوى عثمان به ولایت شهرها منصوب شده بودند، از سرنوشت مسلمانان بود، در رأس این افراد معاویه قرار داشت که یک حکومت اشرافى در شام تشکیل داده بود و ارزشهاى اسلامى را زیر پا گذاشته بود، امام لحظهاى درنگ نکرد و او را از کار بر کنار نمود. امام به خوبى از پى آمدهاى این اقدام سریع آگاه بود ولى به طورى که خواهیم گفت، از نظر دینى و سیاسى چارهاى جز آن نداشت.
اقدام به عزل معاویه مورد انتقاد برخى از مصلحت اندیشان قرار گرفت، آنها معتقد بودند که این کار باعث مخالفت و سرکشى معاویه خواهد بود و این براى حکومت نوپاى امام خطرناک است. و باید امام صبر مىکرد و پس از آن که معاویه و مردم شام با او بیعت کردند و حکومت او تثبیت شد، آن وقت معاویه را عزل مىکرد.
از جمله کسانى که چنین عقیدهاى داشتند، مغیرة بن شعبه و عبدالله بن عباس بودند. ابن عباس مىگوید: به خانه على رفتم و مغیرة بن شعبه را دیدم که با او خلوت کرده است، مرا منتظر گذاشت تا اینکه از نزد او بیرون آمد. گفتم: این شخص به تو چه مىگفت؟ امام گفت : او پیش از این به من اظهار داشت که عبدالله بن عامر و معاویه و عمال عثمان را در حکومتهاى خود تثبیت کن تا از مردم براى تو بیعت بگیرند، آنان شهرا را آرام و مردم را ساکت مىکنند ولى من با این پیشنهاد او مخالفت کردم و گفتم: به خدا قسم اگر ساعتى از روز مهلت داشته باشم، نظر خود را اعمال خواهم کرد و اینان را والى نخواهم کرد و مانند چنین افرادى شایسته ولایت نیستند.
مغیره از پیش من رفت و من مىدانستم که او معتقد است که من اشتباه مىکنم سپس نزد من برگشت و گفت: من پیش از این مصلحت تو را در آن دیدم که به تو اظهار کردم و تو در آن با من مخالف کردى، ولى بعدا نظر دیگرى پیدا کردم و من فکر مىکنم که تو به نظر خودت عمل کنى و آنان را بر کنار سازى و از کسانى که به آنان اطمینان دارى کمک بگیرى که خدا کفایت مىکند و آنان از نظر قدرت ناتوانتر از آن هستند که بودند.
ابن عباس مىگوید: به على گفتم او نخست تو را نصیحت کرده ولى بار دوم به تو خیانت کرده است. على گفت: چگونه مرا نصیحت کرده است؟
ابن عباس گفت: تو مىدانى که معاویه و یاران او اهل دنیا هستند، هر گاه آنان را تثبیت کنى براى آنان مهم نیست که چه کسى خلافت را در دست دارد و هر گاه آنان را عزل کنى، خواهند گفت: خلافت را بدون مشورت گرفته و عثمان را کشته است. (85)
در این روایت که از طبرى نقل کردیم، مغیره خواهان تثبیت همه عاملان عثمان از سوى امیرالمؤمنین است ولى در روایت شیخ طوسى و ابن شهر آشوب چنین آمده که او فقط خواستار تثبیت معاویه شد و اظهار داشت که فعلا او را بر کنار نکن وقتى کارها محکم شد اگر خواستى عزل کن و امیرالمؤمنین (ع) در پاسخ او فرمود: اى مغیره آیا در فاصله تثبیت و بر کنارى او، زنده بودن مرا تضمین مىکنى؟ مغیرة گفت: نه. امام فرمود: هرگز چنین نخواهد بود که خداوند از من راجع به تولیت معاویه بر دو نفر از مسلمانان در یک شب سیاه پرسش کند. آنگاه امام این آیه را خواند: و ما کنت متخذ المضلین عضدا (86) و من هرگز گمراهان را یاور نخواهم گرفت. (87)
بدینگونه امام، پیشنهاد مغیره و ابن عباس و سایر کسانى را که احیانا از روى مصلحت خواهى خواستار تثبیت موقت معاویه بودند با قاطعیت رد کرد و معاویه را بر کنار نمود. البته تنها معاویه نبود که از کار بر کنار شد بلکه امام همه عاملان عثمان را عزل کرد جز ابوموسى اشعرى را که از سوى عثمان حاکم کوفه بود و به اصرار مالک اشتر در حکومت تثبیت کرد. (88)
ابن قتیبه در مورد معاویه مطلبى دارد که در منابع دیگر دیده نمى شود ومغایر با شیوه شناخته شده امیرالمؤمنین است، او چنین اظهار مىدارد که امیرالمؤمنین به مغیرة بن شعبه پیشنهاد حکومت شام را داد ولى او قبول نکرد و سخن قبلى خود را تکرار نمود و از امام خواست که معاویه را در شام تثبیت کند و امام به معاویه نوشت: تو را در حکومت و اموالى که در اختیار دارى والى کردم، پس بیعت کن و با هزار نفر از اهل شام نزد من آى و معاویه در پاسسخ شعرى را فرستاد که مضمون آن تهدید به جنگ بود. (89)
تا آنجا که بررسى کردم در هیچ منبعى این مطلب را نیافتیم و مورخانى که در این باره به تفصیل سخن گفتهاند و جزئیات واقعه را آوردهاند، چنین چیزى را ذکر نکردهاند بلکه ضد آن را آوردهاند. طبرى نقل مىکند که ابن عباس به امام گفت: صلاح دید من این است که معاویه را تثبیت کنى، وقتى با تو بیعت کرد، کندن او از جایگاهش به عهده من باشد. امام گفت: نه به خدا سوگند، جز شمشیر چیزى به او نخواهم داد. و چون امام اصرار ابن عباس را دید به او گفت: وظیفه تو گفتن نظر خویش است ولى تصمیمگیرى با من است و اگر با حرف تو مخالفت کردم از من اطاعت کن، ابن عباس گفت: چنین خواهم کرد و کمترین حقى که بر مىدارى اطاعت کردن است. (90)
ابن جوزى نقل مىکند که امام در پاسخ ابن عباس و مغیره گفت: به خدا سوگند هیچ یک از آنان را حاکم نخواهم کرد. ابن عباس باز اصرار کرد امام فرمود: به خدا سوگند که چنین کارى هرگز نخواهد شد. (91)
مسعودى نقل مىکند که امام در پاسخ این پیشنهاد ابن عباسس فرمود: به خدا سوگند که در دین خود سازش نخواهم کرد و در کار خود متوسل به ریا نخواهم شد و چون ابن عباس اصرار کرد، فرمود: نه به خدا سوگند که معاویه را حتى دو روز حکومت نخواهم داد. (92)
البته دنیورى نقل مىکند که امام در پاسخ مغیره گفت: در این باره فکر مىکنم. (93) ولى ابن مطلب اگر هم از امام صادر شده باشد ـ که خود جاى تردید است ـ بدان معنا نیست که امام در عزل معاویه تردید داشت بلکه براى آن بود که مغیره را که شخص مستقیمى نبود از سر خود رها کند بعدها مغیره گفته بود که بار اول على را نصیحت کردم و بار دوم به او خیانت کردم و او همان کسى است که از امام جدا شد و به مکه رفت. (94)
اساسا حکومت دادن به معاویه هر چند که به صورت موقت و به تعبیر امام فقط دو روز باشد، از امیرالمؤمنین که نماینده همه ارزشهاى اسلامىاست بعید است و به طورى که خواهیم گفت حتى از نظر سیاسى نیز این کار به مصلحت امام نبود. در راستاى همین سیاست، امام طى نامهاى از معاویه خواست که با او بیعت کند و از مردم شام نیز بیعت بگیرد و همراه با جمعى از یارانش نزد امام بیاید. (95)
کسانى که به عمق مسائل توجه ندارند، ظاهر بینانه از امام انتقاد کردهاند که چرا او سخن نصیحت گران را نپذیرفت و بلافاصله معاویه را عزل کرد؟ اگر او معاویه را هر چند به طور موقت در حکومت تثبیت مىکرد؟ این همه گرفتارىها و جنگها پیش نمى آمد و این تعداد از بزرگان اصحاب و از جمله خود او به شهادت نمىرسیدند و مسلمانان دچار این مصیبت هاى هولناک نمى شدند.
انتقاد کنندگان معتقدند که على (ع) در فن سیاست وارد نبود وحتى شخصى چون ابن سینا على را داشمندتر از عمر ولى عمر را سیاستمدارتر از على مىداند. (96) و یا حتى در زمان خود امیرالمؤمنین کسانى معاویه را زرنگتر از على مىدانستند و امام در پاسخ آنها فرمود:
و الله ما معاویة بادهى منى و لکنه یغدر و یفجر. (97)
به خدا سوگند که معاویه زیرکتر از من نیست بلکه او حیله مىکند و از راه گناه وارد مىشود.
همانگونه که گفتیم، انتقاد کنندگان از سیاست امام در عزل معاویه، به ژرفاى کار پى نبردهاند و ظاهر بینانه قضاوت مىکنند. اگر کسى درست بیندیشد خواهد دید که عزل معاویه علاوه بر این که اقدامىمطابق با ارزشهاى اسلامى بود، از نظر سیاست هم کارى درست و منطقى و عاقلانه بود. براى روشن شدن مطلب این موضوع را در سه قسمت مورد بحث قرار مىدهیم:
1 ـ امام سخت پاى بند اسلام و آموزههاى دینى بود و در طول عمر خود هرگز حاضر نشد به خاطر مصلحت جویى حقیقت را فدا کند و از مسیر اسلاام خارج شود یک نمونه آن جریان شوراى پیشنهادى عمر بود که جون عبدالرحمان بن عوف به او گفت که با تو بیعت مىکنم مشروط بر اینکه به قرآن و سنت و روشن شیخین (ابوبکر و عمر) عمل کنى، امام عمل کردن به قرآن و سنت را پذیرفت ولى عمل به روشن شیخین را قول نداد و به همین جهت، از انتخاب به خلافت در آن شورا بازماند. (98)
اگر او یک وعده دروغ و بر خلاف حق مىداد و حتى بعدها هم به آن عمل نمىکرد عنان خلافت به دست او بود؛ ولى او هرگز به خاطر رسیدن به قدرت حاضر به دروغ گفتن نبود.
در جریان عزل معاویه نیز چنین شد و او حاضر نبود به خاطر مصلحت، حکومت ستمگران را بر مسلمانان حتى به طور موقت امضا کند و لذا به طورى که پیشتر نقل کردیم، او با تمسک به آیه شریفه: و ما کنت متخذ المضلین عضدا تکلیف شرعى خود مىدانست که دست ستمگران را از سرنوشت مسلمانان کوتاه کند.او مىفرمود: من یا باید بامعاویه بجنگم و یا دین به محمد کافر شوم. (99)
او بارها از پاى بندى خود به حق و راستى سخن گفته و خاطر نشان کرده است که او نیز راههاى حیله و نیرنگ را مىداند ولى پاى بندى به دین او را از این کار باز مىدارد:
ـ و لقد اصبحنا فی زمان قد اتخذ اکثراهله الغدر کیسا و نسبهم اهل الجهل فیه إلى حسن ا لحیلة، مالهم قاتلهم الله قد یرى الحول ا لقلب وجه الحیلة و دونها مانع من امر الله ونهیه فیدعها رأى عین بعد القدرة علیها و ینتهز فرصتها من لاحریجة له فی الدین (100)
همانا در زمانى هستیم که بیشتر مردم، حیله گرى را زرنگى مىشمارند و نادانان آنها را به حسن تدبیر نسبت مىدهند آنان را چه شده است؟ خدا آنان را بکشد! چه بسا کسى که در کوره حوادث بزرگ شده و به فراز و نشیبها آگاه است راه حیلهگرى را مىداند ولى امر و نهى الهى مانع او است و با اینکه توانایى انجام آن را دارد، آشکارا، آن را رها مىسازد، ولى کسى که پروایى در دین ندارد از آن فرصت استفاده مىکند.
ـ والله ما معاویة بادهی منى و کلنه یغدر و یفجر و لولا کراهیة الغدر لکنت من ادهى الناس و لکن کل غدرة فجرة و کل فجرة کفرة. (101)
به خدا سوگند که معاویه زیرکتر از من نیست بلکه او حیله مىکند و از راه گناه وارد مى شود اگر نبود که نیرنگ را ناپسند مىدارم، من از زیرکترین مردم بودم ولى هر نیرنگى گناه است و هر گناهى نوعى کفر است.
و بدین سان امام خط مشى کلى خود را مشخص مىسازد و با شفافیت تمام سیاست مبتنى بر ارزشها را اعلام مىدارد و عزل معاویه نیز در راستاى همین طرز فکر و شیوه حکومت امام بود.
2 ـ مطلب دیگر این که عزل معاویه حتى از نظر سیاسى و مصالح حکومت نیز کارى واقع بینانه و درست بود. زیرا کسانى که پس از قتل عثمان با امام بیعت کرده بودند؛ بزرگترین ایرادى که بر عثمان داشتند به کار گماردن حاکمان ناشایست و به خصوص معاویه بود.
وقتى معاویه در دوران گرفتارى عثمان نزد او رفت، عثمان به او گفت: سپاه تو کجاست؟ معاویه گفت من فقط با سه نفر به مدینه آمدهام. عثمان گفت: خداوند خویشاوندى تو را پیوند ندهد و تو را یارى نکند و به تو جزاى خیر ندهد، به خدا سوگند که کشته نمى شوم مگر براى تو و مردم به من خشم نکردهاند مگر به جهت تو. (102)
او درست مىگفت و مردم به خاطر حاکمان ستمگرى که عثمان به کار گمارده بود و به خصوص به خاطر معاویه بر او شوریده بود مسلمانان راجع به تولیت معاویه بر شام و ظلم ستمى که به مردم مىکند، باعثمان صحبت کردند و او عذر آورد که پیش از من عمر هم او را والى شام کرده بود اما مسلمانان عذر او را نپذیرفتند و جز به برکنارى معاویه به چیزى قانع نشدند . (103)
همان کسانى که به خاطر وجود امثال معاویه عثمان را کشتند، با امیرالمؤمنین بیعت کردند و پر واضح است که على نمىتوانست و نباید عمال عثمان و به خصوص معاویه را درمقام خود تثبیت کند و گر نه مورد خشم یاران خود قرار مىگرفت و همان اعتراضى را که به عثمان داشتند به ا و هم وارد مىکردند.
ابن ابى الحدید از شخصى به نام «ابن سنان» نقل مىکند که گفته است «اگر على خلافت خود را با تولیت معاویه بر شام و تثبیت او شروع مىکرد، در آغاز کار به همان چیزى گرفتار مىشد که عثمان در پایان کار به آن گرفتار شده بود و این کار باعث خلع او و قتل او مىشد . حتى اگر از نظر شرعى این کار روا بود و مسؤولیتى نداشت از نظر سیاست نادرست و زشت بود و باعث شورش و مخالفت مىشد. (104)
در منابع تاریخى آمده است که مردى از مصر به نام سودان بن حمران مرادى به امام گفت: ما با تو بیعت کردیم ولى اگر در میان ما مانند عثمان عمل کنى، تو را نیز مىکشیم. (105)
3 ـ خود امام بارها در خصوص معاویه با عثمان صحبت کرده بود و او را به سبب تولیت معاویه بر شام سرزنش کرده بود. او در گفتگویى با عثمان از ولایت معاویه به شدت انتقاد کرد و عذر عثمان را که عمر هم او را والى کرده بود نپذیرفت و گفت: معاویه از عمر مىترسید ولى اکنون کارهایى مىکند و آن را به تو نسبت مىدهد و تو بر او غضب نمى کنى. (106)
با این وجود چگونه امام مىتوانست پس از رسیدن به قدرت لحظهاى به حکومت معاویه رضایت بدهد؟ به گفته طه حسین: «على نمى توانست حکام عثمان را سر کار باقى بگذارد زیرا وى بارها عثمان را در گماشتن آن حکام سرزنش کرده بود، چون که رفتار آن حکام با مردم شرم آور بود . از این رو على نمى توانست حکامىرا که دیروز خواهان برکنارى آنان بود، امرزو ابقایشان را خواستار شود». (107)
4 ـ معاویه دشمنى دیرینهاى با امام داشت و این به دوران پیش از اسلام و نزاعى که میان بنى هاشم و بنى امیه بود بر مىگرد این دو قبیله همواره با یکدیگر دشمنى و رقابت داشتند . (108) و در عهد رسول الله ابوسفیان پدر معاویه جنگهاى خونینى بر ضد پیامبر و على راه انداخته بود و على (ع) در جنگ بدر تنها در یک روز سه تن از نزدیکان معاویه را کشته بود و کینههاى مربوط به بدر و حنین و احد، مانند آتشى در دل معاویه زبانه مىکشید و همواره در صد انتقامگیرى از على بود و دیدیم که چون یزید پسر معاویه، حسین (ع)
دانلود مقاله امام على (ع) و قاسطین