عبارت دو بخشی اسلام - غرب دارای نشانههای گوناگونی است که بیانگر تکوین و شکلگیری روند پیچیده آن میباشد که در آن، عوامل تاریخی، دینی، سیاسی، ایدئولوژیکی بیشماری دخالت دارند، تا جایی که امکان نزدیکی دو مقوله، بدون برانگیختن حساسیتهای مختلف به نفع این و آن، از میان رفته است.
چگونه میتوان بدور از فشردگی حاصل در بنیان روابط موجودمیان دو طرف، به روابط این دو نگاهی افکند؟ چگونه میتوان در این مفاهیم تغییر ایجاد نمود؟
فرد علاقهمند به موضوع روابط اسلام و غرب، با روشهای گوناگونی در بکارگیری مفاهیم ایدئولوژیکی روبروست، بطوری که در صحنه مبارزه، مفاهیم بهمنظور حمایت از صلاحیتها و بازدارندگی طرف دیگر، مطرح میشوند. این موضوع فراتر از دادههای تاریخ کنونی و اقتضای روابط اصولی و تاریخی است.
روش مقابله و نفی یکدیگر در مساله اسلام و غرب جدید نیست. مقاله ساموئل هانتینگتون در باره برخورد تمدنها بیش از نمونهای از تلاشهای اخیر در راه افزایش روزافزون عمق اختلافات میان اسلام و صلاحیتهای سیاس آمریکا و غرب، چیز دیگری به شمار نمیآید.
نفی یکدیگر به زمانهای دور، یعنی زمان ظهور اسلام برمیگردد. دین اسلام از آغاز پیدایش به صورت مشکلی برای اروپای مسیحی در آمده است. روابط جهان اسلام (دارالسلام) و جهان اروپا (اروپای مسیحی) فراز و نشیبهایی از جنگ و معاهدات صلح، اشکالی از همکاری و هم بارورسازی و نبردهای بیشماری را شاهد بوده است.
نبردهای پیاپی به جلوههای نظامی بسنده نکرد، بلکه مظاهر فرهنگی و روانی را نیز به همراه داشت و از ابزارهای ذهنی برای اصابت قراردادن بیش از یک هدف استفاده شد، یعنی با هدف سیطره مادی و فکری در اشکال گوناگون آن. به عنوان مثال، میتوان گفت در آستانه قرن حاضر، محمد عبده کتابهای مشهور «الاسلام و النصرانیه» و "اسلام دین علم و مدنیت» را ننوشت، مگر اینکه به انتقادات و تهاجمات اروپای استعماری که در آن زمان به دروازه امپریالیسم رسیده بود، پاسخ داده باشد.
کارنامه تفکر عربی دهها متن مجادلهآمیز را تقدیم میکند که بیانگر ابعاد اختلاف موجود در ذهنیت اسلام از غرب و نیز درک غرب از اسلام و جهان اسلام است.
عبارت دو بخشی اسلام - غرب، به نظر ما، برخاسته از تمهیدات قبلی است که دارای پوشش میباشد و مقابله میان آن دو، بهواسطه پارهای نظرات برابر، مشکل میشود. پس فرمولی بیطرف وجود ندارد; زیرا تقابل میان مفاهیم به عقیده و اسلام، آن هم به عنوان دینی از ادیان دارای کتاب دینی، باز میگردد که میگوید: «نواقص سایر ادیان را اصلاح و ترسیم میکند». مفهوم دیگر (غرب) به جو جغرافیای آکنده از مدارک تمدن اشاره دارد که بر میراث بیزانس، میراث نهضت اروپا و انواع دستاوردهای تمدن که در قلب جغرافیای اروپا طی بیش از چهار قرن متولد شد و سایر قارهها را فرا گرفت، تکیه دارد که در عمل بهواسطه تاریخ، ناگزیر به طرف غرب مهاجرت کرد و در شکل سیطره امپریالیستی، با انواع نتایج مترتب بر آن، تبلور یافت.
چگونه میتوان به عبارت دو بخشی که دارای حیطه نظری مختلف هستند، فکر کرد؟
در ادبیات برخورد ایدئولوژیکی معاصر، مفهوم غرب با مدرنیسم و ارزشهای امروزی همراه است. همچنین با تحول اقتصادی مبتنی بر اصول تولید و سرمایهداری و همردیفی آن با لیبرالیسم، به سردمداری امپریالیسم و طرحهای گوناگون سلطهجویی همراه است. ضمنا این مفهوم با مقوله انسانیت و پایههای اشراقیون در عقلانیت و آزادی و همپیمانی همراه است، بطوریکه آمیختهای متناقض و ناآشنا را میسازد و بهگونهای مختلف، جریانات ایدئولوژیکی درگیر با یکدیگر، اجازه میدهد تا آن جلوه مطلوب را ارائه نمایند. ظواهر غرب بیش از آنکه واضح و روشن شوند، پیچیدهتر میشوند و نیز به هنگام ایجاد هماهنگی، تناقض افزایش یافته است. بنابراین از این معجون پیچیده، سخنرانیهای بسیاری متولد شدند که این امر، موجب از کارافتادگی ابزارهای استدلال نظری سازنده شد و این امر برای مفاهیمی که درجنگ ایدئولوژیکی بکار گرفته میشوند، لازم است.
آنچه بر این مطلب تاکید دارد، مواضع اتخاذی اروپای غربی در برابر اسلام است. غرب به گشایش بخشی علمی هتشناخت اسلام در دانشگاههایش مبادرت میکند و بحث علمی در زمینه پدیده اسلامگرایی در اشکال گوناگونش را تشویق مینماید، تا جایی که سالانه مقالات مهمی در باره شناخت اسلام و میراث آن منتشر میشود. برخی از آنها به لحاظ موضعی بیآلایشند; افزون بر اینها، کمکها و حمایتهای غرب از برخی جنبشهای اسلامی، بهمنظور دستیابی به اهداف محدود است.
در عین حال، همانطوری که هانتینگتون در طرحش بدان دستیافته، زمان خاتمه جنگ سرد میان غرب سرمایهداری لیبرالیستی و غرب سوسیالیستی، به تولد دشمنی جدید منجر شده، دشمنی که به آنچه در توان دارد، به مقابله با تمدن غرب، تمدنی که زمام ابتکار تاریخ نوین را در دست دارد، میپردازد. پس، اسلام دشمنی قدیمی و در کمین نشسته است; زیرا شکلگیری تمدن غرب و اصول آن را مانند دستاوردهای آن رد میکند.
چگونه میتوان این موضعگیریها را در کنار یکدیگر قرار داد؟ (بطور مثال) کار در زمینه شناخت اسلام، حمایتبرخی جریانات اسلامی، محاصره سیاسی اسلام، به عنوان عدم پذیرش نوگرایی فکری و سیاسی و تاریخی، آنچنان که در تجربه تاریخ اروپا متجلی شد، تشویق برخی جریانات اسلامی با عنوان اینکه آنها با گذشتبوده، قادر به قبول دستاوردهای تمدن غرب هستند.
به دشواری میتوان ابعاد این موضعگیری را در انواع یاد شده درک کرد; همین طور درک برخی گفتمانهای اسلامی در مورد غرب. بطور مثال، کتاب مودودی، «ما و تمدن غرب» ، دارای مضامین بسیاری از ادبیات رایج در میان برخی محافل و گروههای جنبش اسلامی است. در آن، از انقلاب جهانی اسلام سخن به میان آمده است. بنابراین، تاسیس حزب را ضروری میداند; آن هم بهعنوان حزبی که قادر به جبههگیری در برابر مادیگرایی و دنیاگرایی تمدن غرب است; چراکه حزب یاد شده بهلحاظ بهرهمندی از معنویت، میتواند انسانیت را از تمامی رنجها و مصائب رهایی بخشد.
در متون مودودی، از غرب به عنوان تمدنی در آستانه فروپاشی و مبالغهآمیز در مفاهیم مادیاش یاد میشود و به مقابله با آن، از طریق تمامی ابزارها، فراخوانی میکند.
مودودی مقالاتش را با استفاده از الفاظ خشن نگاشته است. بیگمان، خشونت لفظی نمادین، از خشونتبرخورد تاریخی و حقیقی که استعمار اروپا در مستعمرات آن را مدرن ساز کرده، تغذیه میشود.
وی در این متون، تنها به نقد و بررسی سرمایهداری و استعمار بسنده نمیکند، بلکه به غرب سرمایهداری، غرب کمونیستی را نیز اضافه میکند; بطوری که غربزدگی را بهمانند کمونیسم بیبند و بار، با کلماتی مورد انتقاد قرار میدهد که در آن، میان سطوح و زمانها و اعتقادات، تفاوتی قائل نیست. اگر بیشتر متون غربی را معارض اسلام و کینهتوزانه علیه مسلمانان بدانیم، بیپروایی نکردهایم، بلکه پاسخی مستقیم به برخی متون مودودی و هر فرد صاحبنظر در مورد روابط غرب و اسلام میباشد; هر چند به لحاظ زمانی، میان این مقالات و انگیزههای ایجاد کننده آن، اختلاف وجود دارد.
مودودی به جو ایدئولوژیکی وابسته است. فضایی که خطوط اصلی آن را متون سیدجمالالدین اسدآبادی در اواخر قرن نوزدهم ترسیم نموده است، بویژه نامه وی با عنوان «پاسخ به دنیاگرایان» . متون مودودی برخی اوقات از آن هم فراتر رفته، بیانگر روش مبارزه ایدئولوژیکی رایج در جهان اسلام، پس از جنگ دوم جهانی میباشد.
این موضوع وقتی روشن میشود که دنیاگرایانی را که در نامه سیدجمالالدین از آنان سخن به میان آمده است، بشناسیم. آنان نمایندگان تفکر غربی معاصر، اشراقیون، معتقدین به تحول و پیشرفتبا استناد به نظریه داروین و سپس طرفداران سوسیالیسم آرمانی هستند. نوشتههای مودودی نیز در راستای افقهایی است که سید قطب با متون «جاهلیت قرن بیستم» ، «آینده این دین» و «المعالم فیالطریق» آنها را گشود. این مقالات تهیه و نگاشته شدند تا صلاحیتها و اختیارات ایدئولوژی ضد تمدن غرب، استعمار غرب، غرب به تنهایی و به عنوان مظهر پدیدههای مادی کفرآمیز را تعیین نمایند. حال وقت آن رسیده تا اصول آن کشف و افشا شوند، آن هم به مصلحت تاریخ جدید که در آن تمدن معنویگرای شرق اسلامی نقش اصلی و راهبردی و پیش از همه نقش براندازی غرب و تمدن مادی آن را ایفا میکند.
ما در اینجا به مقایسه متن به متن و سخنرانی به سخنرانی میپردازیم، گفتههای مودودی در مقابل هانتینگتون. سخنانی که کینه و ستمهای روا شده نسبتبه طرف درگیر را مبادله و تغذیه مینمایند، هرچند این دو، به دو سبک و شیوه مختلف نوشتهاند، اما چارچوب زمانی و ایدئولوژیکی آن دو همچنان تغییر نیافته است. در ضمن، اراده و نیرویی که در ورای آنان نهفته است، عنصر موجهی برای فعالیتها و عملکرد آن دو در عصر حاضر میباشد.
در مقابل، غرب دیدگاه جدیدی نسبتبه تاریخ ارایه میکند که در آن، تمدن غرب را به عنوان افقی پیشرفته برای انسانی که زمان حال خود را میسازد، قرار میدهد. غرب به وسیله عقلانیت مبتکر، تدبیر و اندیشه ریاضی رشد یابنده، اصول منفعت و مصلحتجویی این کار را انجام میدهد.
این نگرش، اسلام را از تاریخ جدا میسازد و آن را در مسیر دیگری از تحول و در ردیف دورههای طفولیت انسانیت قرار میدهد. از آنجایی که متافیزیک اسلام از متافیزیک تمامی ادیانی که بشر آنها را میشناسد، جدا نیست، خطوط اصلی و مرکزی غرب را روشن میکنیم که هدف آن، بازسازی تاریخ بشری در جهتخدمتبه منافع ویژه آن در عصر حاضر و آینده میباشد.
این دیدگاه، امروزه به اسلام تنها به عنوان بیانگر ادامه حضور طیفهای مقدس در تاریخ مینگرد. همینطور به تبدیل اسلام به حجاب و تروریسم مبادرت میورزد. این شیوهای ترسناک و خصمانه است که تصویر را تیره میسازد. بنابراین نمیدانیم از چه سخن میگوید. این تصویر، تصاویر ترسیم شده از سوی مودودی را در کتابی که پیشتر ذکر آن رفت و در مورد تمدن اروپا بود، مغشوش میکند. وی معتقد است که اروپا با اکتشفافات علمی، در زمینه محدودسازی و کنترل نسلها، چه بسا به اختراعی دستیابد که بزودی به انقراض قریبالوقوع آن منجر شود.
در این چارچوب، پژوهشهایی که در دانشگاهها و مراکز علمی غرب در مورد مسائل اجتماعی و شناسایی قطبهای درون اجتماعی بعمل میآید و نتایج آنها به یکدیگر نزدیک است، نشان میدهد، پدیده استمرار حضور دین به شکلی که هم اکنون در برخی جوامع اسلامی و احیانا داخل اروپا وجود دارد، در محدودهای از تمایل و رغبتبه تاکید هویت در برابر فعالیتهای مخرب قرار دارد و علیه سلطه تحمیلی غرب امپریالیستی است که به شیوههای جدید به سرکشی خود ادامه میدهد تا منافعش را تامین نماید و حاکمیت مطلقش را بر جهانیان اعمال کند. غرب درصدد ارائه بیش از یک توجیه برای بازگشت پرشتاب به سوی میراث دینی است و بدان، به عنوان جایگرینی مینگرد که امکان مقاومت در برابر سلطه غرب و شیطان بزرگ (ایالات متحده آمریکا) و اروپای غربی را فراهم میسازد.
پس چگونه میتوان در میان این اظهارات حاوی سرکشی و کینهتوزی متقابل، بطور مشترک گفتمانی را میان دو طرف نابرابر برپا سازیم؟ چگونه میتوان بر جنگهایی که طی دو دهه اخیر متجلی شدند، فائق آمد؟ در این قرن میتوان به مواضع برخورد ایدئولوژیکی، موضع جنبش سلفیها در قبال امپریالسیم و غرب مسیحی و موضع انقلاب اسلامی ایران در برابر ایالات متحده آمریکا اشاره نمود. در پی آن، مواضع امروزی اروپا و آمریکا در برابر جنبشهای اسلامی و گرایشات اسلام سیاسی و مواضع جنبشهای اسلامی در برابر تمدن غرب چگونه است؟ چگونه میتوان رابطه میان اسلام و غرب را پس از همه اینها در چارچوبی خاص فهمید؟
به نظر ما، در فهم رابطه میان اسلام و غرب، نمیتوان پیشرفتی حاصل کرد، مگر با جداسازی ارتباط اولا میان دو مفهوم نابرابر و سپس بازسازی آن، بطوری که ایجاد تغییرات بنیادین و درونی هر یک از آنها را فراهم سازد. این امر میتواند با استفاده از نتایج گوناگون تحولات جاری در جهان انجام پذیرد.
(بطور مثال); اسلام را در برابر مسیحیت قرار میدهیم، بطوری که گفت و گویی معنوی پیرامون متافیزیک مقدس در هر دو دین، در چارچوب ادیان دارای کتاب و دینهای توحیدی و سایر ادیان با مشارکت طرفین انجام شود. بایستی غرب را با مشخصههای کنونیاش و نه با عناوین و نهضتهای ایدئولوژیکی آن شناخت. چه بسا صحبت از غرب، بسیاری از بقایای جنگ سرد را در بر گیرد، بطوری که در برابر شرق، ارزشهای غربی قرار گیرند. بایستی غرب را تمدن اروپایی - آمریکایی نامید که این امر باعث رفع سوء تعبیر مفاهیم میشود; مفاهیمی که آن دو در گفت و گوی خود، به همان دلایل یاد شده از آن، استفاده نمیکنند. پس در درک یکدیگر، پیشرفتی حاصل نمیآید و در فهم اشکالات و شیوههای برخورد، تحول و پیشرفتی رخ نمیدهد.
کوشش در جهتحفظ محتوای مفاهیم و اتفاق نظر در مورد محتواها، به امکان تحقق ارتباط میان آن دو کمک میکند، بطوری که قادر باشد پلهایی از تفاهم را بسازد و امکان پشتسرنهادن اصل نفی یکدیگر را فراهم آورد. میتوانیم گفتمانی را برپا داریم که مقدمات تاریخ نوینی را مهیا نماید و برپایه ایمان به اختلافات و اعتراف به تنوع باشد، آن هم بخاطر حمایت از انسان آینده; انسانیتی که قادر است دستاوردهای تاریخ معاصر، دستاوردهای نوآوری و فنآوری را بدون عقده حقارت و بدون دفاع از ماهیتی که به پاکی و نجابت اصیل و اصلی معتقد باشد، درک نماید.
منظورم این بود که گفت و گوی آتی، بر اساس تسلیم به اصل مساوات و برابری استوار است که به محدودهسازی و نقد اوهام مقدس در اظهارات اسلامیون نیازمند است; اظهاراتی که میتواند گونههای مختلف اشکالات برخورد تاریخ بشری را حل نماید، به گونهای که رسوایی اوهام سیطره و فشار و محاصره مخرب را که غرب در مورد سایرین بکار میبرد، به همراه داشته باشد. بنابراین، من متعتقد به این نیستم که اوهام مقدس و توانمندیهای تفکر فراگیر و شعارهای جهان شمولی تحمیلی که از میان نمیروند، میتوانند گفت و گوی جدید و سازنده را تحقق بخشند و اشکالات را برطرف سازند.
میبایست مواضع نقد متقابل را تغییر داد. شاید و چه بسا از تعصب نظری و مواضع دارای حال و هوای جنگی، تنها به خاطر مهیا نمودن آیندهای مشترک، دستبرداریم. به این موضوع که نشانهها و خطوطی در شکلهای برخوردهای موجود پایان قرن بیستم در حال نمایان شدن است، معتقد نمیباشیم.
اسلام در اروپا
خصومت تاریخی میان قسمتهای غربی و شرقی اروپا، در سنتهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی متباین که حتی تا زمان حال ادامه یافته، منعکس یافته است. این تباین حتی در انقلابات و تغییرات تاریخی اسلام در جهان اروپایی نیز اثر گذاشته است. رشد و توسعه در یک قسمت از اروپا اغلب همراه با افول و تخریب در قسمتهای دیگر بود. در طی اواخر قرون وسطی، قدرتهای مسیحی غربی در حال فتح مجدد آخرین سرزمینهای مسلمانان در اسپانیا و حوزه مدیترانه بودند. در طی قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم، آنها آخرین آثار اسلام در غرب را ریشهکن کردند. در این زمان، ترکها خود را آماده فتح قسطنطنیه (1453) و پیشرفتبه سمت مناطقی از اروپای جنوب شرقی، دولتهای جدید بالکان میکردند. به هر حال با خلع سلاح امپراتوری عثمانی، تسلط قوانین کمونسیتی و احیای مجدد ملیگرایی باعث اضمحلال اسلام اروپایی جنوب شرق گردید و بیشتر میراث و زیربنای قدیمی خود را از بین برد و اروپای غربی درهای خود را به روی جمعیتهایی از مهاجرین و پناهندگان مسلمان گشود. گروههای عمدهای از مسلمانان در حال حاضر در تمام کشورهای اروپای غربی حضور دارند.
ادوار و گروهها در تاریخ اسلام اروپا
تاریخ پیش از عصر مدرن اسلام در اروپای غربی، شامل دو قسمت میشود. قسمت اول، از قرن هشتم تا پایان قرن پانزدهم در سرزمینهایی میباشد که تحتسلطه مسلمانان بودند; جایی که اسلام یک موقعیت اکثریتی را دربرمیگرفت. جدای از اسپانیای مسلمان، این موردی بود که نمود خود را در طی دورههای متعددی در چند جزیره حوزه مدیترانه و ناحیههای کوچکی که در جنوب فرانسه و جنوب ایتالیا واقع بودند، نشان میداد. قسمت دوم، راجع به تاریخی از اسلام میشود که در آن مسلمانان در اقلیت واقع شدهاند و این قضیه از حدود قرن نهم شروع میشود، وقتی که حکمرانان مسیحی، مخصوصا در شبه جزیره ایبریا (Peninsula Iberian) تصمیم گرفتند تا دیگر به اعدام اسرا مبادرت نورزند و در عوض، آنان را به عنوان برده فروخته و یا به استخدام خود در آوردند. از اواخر قرن یازدهم، پدیده اجتماعی بردههای مسلمان در سرزمینهای مسیحی بطور قابل توجهی رو به اهمیت نهاد، خصوصا در شبه جزیره ایبریا، ایتالیا، جنوب فرانسه، سیسیل و جزایر بالاریک (Balearic) . در این برهه از تاریخ، مسلمانان این مناطق تحت فشار مضاعف جامعه و کلیسا برای گرویدن آنها به مسیحیت و استحاله در جامعه خود بودند.
برای بعضی از پادشاهیهای شبه جزیره ایبریا، دوره از قرن دوازدهم تا شانزدهم استثنایی در این زمینه میباشد. وقتی که سرزمینهای وسیعی از اسپانیای مسلمان، توسط پادشاهان مسیحی دوباره فتح گردید، با وجود اعتراضات همیشگی کلیسای کاتولیک، آزادی و حمایت مذهبی به جمعیتهای مسلمان محلی داده شد. اما بعد از سقوط گرانادا ( Granada) (1492)، این جمعیتها به زور تعمید داده شدند و سرانجام در اوایل قرن هفدهم، با داغ و نشان "رافضیان علاج ناپذیری" که بر آنها نام مینهادند، عمدتا آنها را به آفریقای شمالی میراندند. با این حال، این کار باعث پایانیافتن پدیده بردگان مسلمان نگردید. حضور آنها در کشورهای اروپایی اطراف حوزه مدیترانه، بدون هیچگونه وقفهای، تا قرن نوزدهم به ثبت رسیده است. فقط دوره روشنفکری که به دنبال انقلاب فرانسه بوجود آمد، بیانیه آزادی مذهبی به عنوان حقی از حقوق جهانی بشر و لغو بردهداری، بوجود آورنده شرایط لازم برای عصر مدرن در اسلام اروپای غربی بود.
در اواخر قرن بیستم، حدود 18 میلیون مسلمان در اروپا با تقریب9 میلیون در اروپای غربی و9 میلیون در اروپای شرقی وجود دارند. علاوه براین، جمعیتهای کوچکی از چندهزار نفر مسلمان در مجارستان و فنلاند زندگی میکنند. مسلمانان مجارستان از نسلهای تاتار و مهاجرین کریمهای (Crimean) میباشند که به ترتیب در قرون چهارده و پانزده و قرون هفده و هیجده به این کشور آمدند. جمعیت مسلمانان فنلاند شامل مردمی از ریشه ترک تاتار ( Turko-Tatar) از مناطق ایدل اورال (Idel Ural) و ولگا (Volga) میباشند که عمدتا بعد از انقلاب کمونیستی1917 به این کشور آمدند.
تعداد زیادی از مسلمانان با ریشه اروپایی، عمدتا در میان جمعیت دولتهای بالکان دیده میشوند. آنان از نسل گروههای مختلفی که در زمان حکمرانی عثمانیها به دین اسلام مشرف شدند و همچنین از نسل گروههای مسلمانی از لحاظ ریشه غیراروپایی، مخصوصا ترکها میباشند. در نظر تاریخ درازمدتی که داشتهاند، شامل بسیاری از این گروهها از هر زمینه اجتماعی میشوند که در میان آنها میتوان به نخبگان مذهبی، فکری، هنری و تجاری اشاره کرد. با این حال، در اروپای غربی شاهد تنوع اجتماعی بسیار کمتری در اسلام هستیم. در اصل اسلام هنوز دین مهاجرین، با درصد بالایی از کارگران آموزش ندیده، تعداد کمی از بازرگانان و کارمندانی از طبقه پایینتر را شامل میگردد و فاقد یک دین پرورش یافته و رهبری معنوی است. عامل مهم دیگری که در تعیین وضعیت اجتماعی - قضایی آنها نقش بازی میکند، این حقیقت است که تعدادی از آنها هنوز هم ملیت دولت اروپای غربی را که در آنجا زندگی میکنند، بدست نیاوردهاند. بنظر میرسد که احتمالا فرآیند قبول تابعیت، چنددهه بیشتر طول میکشد تا بطور کامل تکمیل گردد.
گروندگان به اسلام را میتوان در همه کشورهای اروپای غربی یافت، اما تعداد آنها بسیار کم است. برجستهترین آن، از طریق ازدواج زنان با مسلمانان بوجود آمده که عملا یک نقش پیشروی در پایهریزی سازمانهای زنان مسلمان - که از همه گروههای قومی مسلمان عضو میپذیرد - دارا میباشد. تعداد گروندگان مرد خیلی کمتر است، با این حال نقش مهمی در فرآیندهای مذاکره و ارتباطات متقابل فرهنگی میان گروههای مسلمان از یک طرف و دولتها و جوامع اروپای غربی از طرف دیگر بازی میکنند. بعضی از آنها به عنوان محقق و نویسنده هم در غرب و هم در جهان اسلام معرفی شدهاند. از میان آنها میتوان از روزنامه نگار اتریشی آقای لئوپلدوایس، محمد اسد که قبل از جنگ جهانی دوم به دین اسلام مشرف شد و از فیلسوف فرانسوی آقای روژه گارودی نام برد. اندلس اسپانیا تنها منطقه در اروپا میباشد که در آن، گروندگان مرد به اسلام قابل توجه میباشد و این منطقه تحت تاثیر نوع خاصی از منطقهگرایی قرار گرفته است. از این طریق، تنها منطقهای در اروپا میباشد که در آن میتوان تشرف به اسلام را به عنوان بازیافتی از هویتی که در طی چندین عصر تحت فشار بوده است، تجربه نمود. (بعضی از آفریقایی - آمریکاییها در ایالات متحده به شیوه مشابهی ادعا میکنند که بازگشت آنها به اسلام بازگشتی به دین اولیه آنها میباشد.)
مهاجرین مسلمان در اروپای غربی را میتوان به سه گروه دستهبندی کرد: اولین گروه از آنها شامل ساکنانی میشود که از مستعمرات پیشین بدانجا آمدهاند. در میان آنها میتوان از گروههایی یاد کرد که رابطه تنگاتنگی با ارتشهای استعماری اروپایی داشتهاند و در زمان استعمارزدایی ترجیح دادند که کشور خود را ترک گویند. برای نمونه میتوان از سربازان سابق الجزایری و ملوکان و خانواده آنها در فرانسه و هلند یاد کرد. دیگرانی را که میتوان در این دسته جای داد، عبارت از مردمی هستند که به عنوان مهاجر در مسعتمرات سابق اقامت گزیدهاند، جایی که آنها جوامع خود را به عنوان اقلیتهای قومی بنا نهادهاند. اقامت آنها در اروپا نتیجهای از مهاجرت دوم آنها بود که عمدتا با توجه به دلایل اجتماعی - اقتصادی و سیاسی صورت پذیرفته است. در میان آنها بسیاری از کارگران حرفهای، بازرگانان و کارمندان دیده میشوند. برای نمونه میتوان از هندیهایی که از آفریقای شرقی آمده بودند و مهاجرین سورینامی (Suriname) که در انگلستان و هلند هستند، نام برد.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 16 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلود مقاله اسلام و غرب