فی ژوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی ژوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

مقاله درباره بررسی خاتمیت پیامبر اعظم (ص) در قرآن

اختصاصی از فی ژوو مقاله درباره بررسی خاتمیت پیامبر اعظم (ص) در قرآن دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله درباره بررسی خاتمیت پیامبر اعظم (ص) در قرآن


مقاله درباره بررسی خاتمیت پیامبر اعظم (ص) در قرآن

فرمت فایل :word   ( قابل ویرایش)    تعداد صفحات:  8   صفحه

 

 

 

 

 

یکی از سؤالات مهم در بحث نبوت پیامبر اعظم(ص) خاتمیت آن حضرت است که چرا ارسال رسل و انزال کتب با خاتمیت پیامبر (ص) و کتاب قرآن پایان می یابد . آیا این بدان معنا است که انسان از آموزه های وحیانی بی نیازگردیده یا اینکه دلایل عقلی و نقلی دیگری دارد که نوشتار حاضر در مقام پاسخ به این سؤال اساسی است . امید است مورد استفاده خوانندگان محترم قرار گیرد .

از گذشته تا کنون معمول بوده که برای جلو گیری از دسترسی دیگران به یک مکان یا محتوای یک  نامه ، در آن مکان با پاکت ، نامه را با ماده چسبنده ای می بستند و روی آن مهری می زدند که امروزه از آن تعبیر به « لاکومهر » می شود و برای گشودن آن ، حتماً باید مهر آن شیء چسبنده شکسته شود ، مهری را که براین گونه اشیاء می زنند « خاتم » می گویند و از آنجا که در گذشته گاهی  از گلهای سفت و چسبنده برای اینکار استفاده می کردند در بعضی از کتب معروف لغت درمعنای خاتم می خوانیم  « ما یوضع علی الطینه » چیزی که بر گل می زنند .


دانلود با لینک مستقیم


مقاله درباره بررسی خاتمیت پیامبر اعظم (ص) در قرآن

تحقیق درباره خاتمیت

اختصاصی از فی ژوو تحقیق درباره خاتمیت دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق درباره خاتمیت


تحقیق درباره خاتمیت

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

تعداد صفحه:38

فهرست و توضیحات:

پیشگفتار

بیان مسئله

اهداف پژوهش

اهمیت و ضرورت پژوهش

سوالهای پژوهش :

مقدمه

خاتمیت

در آغاز کار، برای من همانند هر کس دیگری که بیش و کم آگاهی دارد یک جهت و وایمان کلی مطرح بود وآن، جهت وایمان به اسلام وتشیع بود... ولی،هر قدر زمان می گذرد وهرقدر ،مسائل روشن تر می شود ،هر عکس العملها ، تهمتها ، بدگوئیها ، توطئه ها ، دشنامها و شایعه ها زیادتر می شود ودشمنی ها شدیدتر و دستها روتر و نقاط تحریک معلوم تر وترس آنها بیشتر می شود ، این جهت و ایمان کلی که اسلام و تشیع علوی است ، برایم دقیقتر ، عمیقتر ، حساس تر ، عینی تر وعلمی تر از پیش مطرح می شود وبیش از پیش ، نسبت به علی ، نسبت به راه علی و خانه کوچک فاطمه که از همه تاریخ بزرگتر است ، آگاهی ، اخلاص ، ارادت ، ایمان و تعصب پیدا می کنم ... تا آنجا که دربرابرم درتازه ای به این خانه بی کران ، گشوده می شود ، تا اینکه ... آخرین برداشت و اندوخته ام این است که " معلوم است که آنها از تشیع علوی بیشتر از هر چیز دیگری می ترسند " از این همه قرائن پیدا است که تشیع صفوی وولایت ابوسفیانی ریشه همه پریشانی های ودشمن اصلی شیعه و ولایت علوی است . و بالاخره پس از بررسی همة مکتبها ، ایدئولوژیها ، جامعه ها ، انقلابها ، نهضت ها ، اسلام شناسی ، بررسی تاریخ ، تحقیق عوامل انحطاط فرهنگی و انحراف فکری و اجتماعی و شناخت عمیق تر خاندان وامامت و ولایت وانتظار و عدل و وراثت آدم در طول تاریخ بشری و پس از تجربه ها ودر گیری ها وروشن شدن تاریکی ها وپنهانی ها ، به این اصل نهایی  رسیده ام که :

اساسا " شیعه یک حزب تمام " است .

حزبی که با تمام خصوصیات و ابعادی که در قرآن میگوید و با همه ویژگیها و مشخصاتی که در تلقی روشنفکر امروز ، سنگر نجات انسان امروز است .در آگاهی بخشیدن به توده های جامعه متحجر ، در رهبری مبارزه طبقاتی آنها ، در رفع مشکلات و موانع راه چنین مبارزه ای ودر تحقق آرمانهای طبقات محروم . شیعه می تواند پاسخگوی چنین نیاز مبرمی باشد . و می تواند برای این نسل روشنفکر مسئول ، حزب ایده آل و کاملی است .

هر چه زمان می گذرد ، هر چه مشکلات و سختیها شدیدتر و بیشتر و تیزتر می شوند و انسان، هر قدر در این راه فراتر گام می نهد ... شدیدا و موانع و پیچ خم راه ، راه را روشنتر و آشکار تر می سازد و اگر گروهی در راه حقیقت ، صادق و کوشا گام بردارند ، در گیر و دار و رنج و کار برای حقیقت ، حقیقت برایشان آشکار تر می شود و راه را روشنتر می یابند ، تحقق عینی یا مصداق این آیه عجیب است که :

" والذین جاهدوا فینا ، لنهدینهم سبلنا "

این منطق قرآن است که بر خلاف منطق صوری ارسطوئی است ، زیرا منطقی است ماوراء منطق . در منطق عقل نظری ، اول خدا باید راههای خود را به انسان نشان دهد و آنگاه ، آن افرادی که راههای او را شناخته اند ، به راه افتند و جهاد کنند . در حالیکه خداوند در منطق خود ، اول به راه افتادن –  عمل و جهاد – را می گوید وآنگاه به راهروان – عاملین و مجاهدین – وعده هدایت می دهد ...

هر فردی ، گروهی ، حزبی ، ویا ملتی که در راه وجهت خدا از هر چیز خود بگذرد، بی هیچگونه محاسبه های شخصی و مصلحت بازیهای  اجتماعی ، با اخلاص و ایمان ، " ایثار " ، کند وپیش برود هر چند که بیفتد و برخیزد ، و هر چند در آغاز، آمادگی و ارزش رفتن بر این راه نداشته باشد چنانچه جهاد کنند . چه این جهاد با شمشیر یا با قلم یا با جان باشد و چه با انفاق مال و مقام و آبرو ... ، در هر حال خداوند در بطن عمل و حوادث و دشواریها ، همواره راههای روشنتر را در پیش چشمش نماید و گوئی او را در صراط مستقیمی قرار می دهد . در مشکلات به قدرت " صبر" و اعجاز" توفیق"جان می گیرد و آرامش و یقین، به نیروی خدائی تفویض ، می گذرد و پیشتر می تازد.

دیگران نصیحتمان می کنند که اول باید فکر کنی ، مطالعه و تحصیل و علم کنی و بعد از آنکه  عارف حکیم فقیه جامع معقول و منقول و بصیر به حق و باطل و خبیر از اسرار الهی و علیم به حقایق دینی و عالم کامل به عقاید و احکام شرعی ، شدی ، ( که محال است که بشوی ) وارد مرحله دوم می شوی ، وارد مرحله ، عمل ، اصلاح ، اما عمل فردی ، اصلاح خود ، انحصارا از طریق عبادت و ریاضت و دعا و توبه و استغفار و استرحام و روزه های استحبابی و عمل به مستحبات و ترک مطلق مکروهات و بالاتخره ، توسل و شفاعت و ندبه و استغاثه و نذر و نیاز و گریه ، یعنی ریشه کن کردن کامل همه امیال ، لذات و ضعف ها ، آلودگیها در خود، به مقام قدس و ثقوی و درجه کمال را درک کنی و مرتبه اخلاص را نائل شوی وبه تمام معنی مومن صالح متقی عابد زاهد مخلص کامل که شدی ، آنوقت می توانی مرحله سوم را شروع کنی و به اصلاح دیگران بپردازی و      مسئو لیت دین و دنیای مردم را هم به گردن بگیری .

این است طرز تفکر و متد راهنمائی بعضی از قدما در مذهب . و اما در ایدئولوژی هم چنین است .

" اول " باید خود را از نظر ایدئولوژی بسازی . جهان بینی ات را انتخاب کنی ، تکلیف خود را با مذهب یکسره کنی ، متد تحلیل منطقی پدیده های طبیعی و اجتماعی را برگزینی ، آگاهی کامل و همه جانبه ای از مسائل اجتماعی ، طبقاتی ، سیاسی ، جهانی و ملی پیدا کنی ، پایگاه فکری و موضع اجتماعی و سلاح ایدئولوژیک و منطق دیالکتیک و بالاخره ، جهان بینی ماتیالیستی و بینش ضد مذهبی و سنگر حزبی و تکیه گاه جهانی ات را معین کنی و بعد از آنکه به صورت یک عدد روشنفکر استاندارد شده بر اساس ضوابط معمول در سراسردنیا ، در آمدی ، آن وقت حق داری ، به عنوان یک روشنفکر انقلابی طراز نوین ، برای تحقق مالکیت اجتماعی بر منابع اقتصادیش و نفی تضاد طبقاتی واستثمار انسان از انسان ومالکیت فردی بر ابزار و منابع تولید جامعه تلاش کنی و متعهد شوی .

می بینید که هر دو می گویند : اول ، فکر بعد عمل .

اسلام می گوید وقتی به سن بلوغ رسیدی پس به سن تکلیف رسیده ای یعنی انسان مکلفی و مسئولیتهایی را برایت تعیین می کند : انتخاب دین و پذیرش آگاهانه آن ، نه دیگر به تقلید پدر و مادر و بزرگترهایت ، که به تعقل خودت ، فهم خودت ، درک پایه های اعتقادی مذهب از راه خود ، آگاهی واستدلال وانتخاب ، و عمل به شاخه های عملی مذهب ، احکام ، واجبات ، نماز ، روزه ، جهاد ، زکات ، حج ، امر به معروف و نهی از منکر .


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درباره خاتمیت

تحقیق خاتمیت و مهدویت

اختصاصی از فی ژوو تحقیق خاتمیت و مهدویت دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق خاتمیت و مهدویت


تحقیق خاتمیت و مهدویت

فرمت فایل: word

تعداد صفحه:230

فهرست مطالب

مفهوم خاتمیت ۱
اساس خاتمیت ۳
خاتمیت پیامبر اسلام ۱۸
پاسخ به نظرات دکتر عبدالحسین سروش ۳۶
تاملی بر مفهوم خاتمیت ۵۵
خاتمیت و ولایت ۱۴۳
معنا و مبنای خاتمیت از منظر روشنفکران ۱۵۸
جمع خاتمیت با امامت و مهدویت ۱۸۹
مهدویت ۲۰۱
نقدی بر مهدویت ۲۱۳

 

مفهوم خاتمیت :

یکی از القاب آن بزرگوار خاتم الانبیاء است. و خاتم به فتح تا یا به کسر تا، از نظر معنی تفاوتی ندارد و هر دو بمعنی تمامیّت و پایان هر چیزی است. از این نظر، عرب به انگشتر، خاتم به فتح تا می گوید چون انگشتر در آن زمان، مهر و به منزلة امضای افراد بوده است و چون نامه ای را می نوشتند آخر آن را مهر می کردند. جای مهر انگشتر، آخر نامه بود و نامه با آن ختم می شد. خاتمیت پیامبر گرامی در اسلام از ضروریات است و هر که مسلمان است، می داند که پیامبر گرامی خاتم انبیا است و بعد از او تا روز قیامت پیامبری نخواهد آمد.

سرّ خاتمیت را در دو چیز می توان یافت:

۱- دین اسلام با فطرات انسانها کاملاً مطابق است.

۲ـ دین اسلام  جامع الاطراف است و می تواند در هر زمانی و در هر مکانی و د رهر حالی جوابگوی جامعة بشریّت باشد. اسلام مدّعی است که هر چه جامعة ‌بشریت از نظر دین احتیاج داشته گفته است.

وقتی چنین باشد، آمدن دین دیگری پس از اسلام لغو و بیهوده است. به عبارت دیگر، آمدن دین پس از دین دیگری به واسطة چند چیز است :

۱ـ اینکه آن دین نتواند جامعه را اداره کند و ویژة برخی از زمانها باشد، و این محدودیّت چنانچه گفته شد در اسلام نیست. دلیل واضح آن مرجعیّت در اسلام است. شما نمی توانید فقه جامع الشرایطی را پیدا کنید که مطلبی از دین از او سؤال کنید و او در جواب بماند.

۲ـانحراف یا تحریفی در دین قبلی پیدا شود. چنانچه دین نصرانیت و یهودیّت به اقرار خود آنان چنین است. این نقیصه در اسلام نیست و پروردگار عالم متعهد است که اسلام از این گونه نقایص مصون بماند.

۳ـ  زمینه اقتضایی برای آن دین باقی نماند. مثلاً، اگر دینی به اقتضای زمان به معنویات زیاد اهمیّت داده باشد تا در آنان تعادل ایجاد شود، وقتی حال تعادل پدید آمد آن دین خود از میان رفتنی است. تصوّر این مطلب در اسلام غلط است زیرا چنانچه گفتیم اسلام دینی است که با فطرت انسان صد در صد مطابقت دارد و همان طور که به معنویات اهمیّت داده است به همان مقدار به مادیات نیز اهمیت داده است .

این خلاصه ای از بحث خاتمیت بود، و پوشیده نیست که بحث خاتمیت بحثی مفصل و علمی است که در فراخور این نوشته نیست. ما در اینجا به همین مقدار اکتفا می کنیم.

اساس خاتمیت :

اساسا مساله خاتمیت‏خود یک مساله‏اى‏است که با زمان ارتباط دارد. نسخ شدن یک شریعت و آمدن شریعت‏دیگر به جاى آن، فقط و فقط به زمان بستگى دارد و الا هیچ دلیل دیگرى‏ندارد. همه علما این را قبول دارند که رمز اینکه یک شریعت تا یک موقع‏معینى هست و بعد، از طرف خدا نسخ مى‏شود، تغییر پیدا کردن اوضاع‏زمان و به اصطلاح امروز مقتضیات زمان است. بعد این سؤال پیش مى‏آیدکه اگر اینطور باشد، پس باید همیشه با تغییر مقتضیات زمان شریعت موجودتغییر بکند، بنابر این هیچ شریعتى نباید شریعت‏ختمیه باشد و نبوت نبایددر یک نقطه معین ختم بشود. جواب این سؤال را دیشب عرض کردیم که کسانى که‏این سؤال را مى‏کنند در واقع دو چیز را با یکدیگر مخلوط مى‏کنند. خیال‏مى‏کنند معناى اینکه مقتضیات زمان تغییر مى‏کند فقط و فقط اینست که درجه‏تمدن بشر عوض مى‏شود و لذا باید پیغمبرى مبعوث بشود متناسب با آن‏درجه از تمدن یعنى پیشرفت علم و فرهنگ بشر. در صورتى که اینطورنیست. مقتضیات زمان به صرف اینکه درجه تمدن تغییر مى‏کند سبب‏نمى‏شود که قانون حتما تغییر بکند. علت عمده اینکه شریعتى مى‏آیدشریعت قبل را نسخ مى‏کند، اینست که در زمان شریعت پیش مردم استعدادفرا گرفتن همه حقایقى را که از راه فهم باید به بشر ابلاغ بشود ندارند. تدریجاکه در مردم رشدى پیدا مى‏شود، شریعت بعدى در صورت کاملترى ظاهرمى‏شود و هر شریعتى از شریعت قبلى کاملتر است تا بالاخره به حدى‏مى‏رسد که بشر از وحى بى‏نیاز مى‏شود، دیگر چیزى باقى نمى‏ماند که بشربه وحى احتیاج داشته باشد یعنى احتیاج بشر به وحى نامحدود نیست،محدود است، به این معنى که چه از لحاظ معارف الهى و چه از لحاظدستورهاى اخلاقى و اجتماعى یک سلسله معارف، مطالب و مسائل هست‏که از حدود عقل و تجربه و علم بشر خارج است‏یعنى بشر با نیروى علم‏نمى‏تواند آنها را دریابد. چون علم و عقل قاصر است وحى به کمک مى‏آید.دیگر لازم نیست که بینهایت مسائل از طریق وحى به بشر القا بشود. حداکثرآن مقدارى که بشر به وحى احتیاج دارد، زمانى به او القا مى‏شود که اولاقدرت و توانائى دریافت آن را داشته باشد و ثانیا بتواند آن را حفظ ونگهدارى کند. اینجا مساله‏اى هست که باید آن را در دنبال این مطلب‏عرض بکنم و آن اینست که یکى از جهات احتیاج به شریعت جدید اینست‏که مقدارى از حقایق شریعت قبلى در دست مردم تحریف شده و به شکل‏دیگرى درآمده است. در حقیقت‏یکى از کارهاى هر پیغمبرى احیا و زنده‏کردن تعلیمات پیغمبر گذشته است‏یعنى قسمتى از تعلیمات هر پیغمبرى‏همان تعلیمات پیغمبر پیشین است که در طول تاریخ در دست مردم مسخ‏شده است، و این، تقریبا مى‏شود گفت که لازمه طبیعت بشر است که در هرتعلیمى که از هر معلمى مى‏گیرد، کم و زیاد کند، نقص و اضافه ایجاد مى‏کندو به عبارت دیگر آن را تحریف مى‏کند. این مساله را قرآن کریم قبول دارد،تجارب بشر هم به درستى آن شهادت مى‏دهد. مثلا خود قرآن کریم که آمدتورات و انجیل را نسخ کرد ولى قسمتى از تعلیمات آنها را احیا و زنده نمود، یعنى بعد از آنکه به دست مردم مسخ شده بود قرآن گفت نه، آنکه تورات یاانجیل واقعى گفته است این نیست که در دست این مردم است، این است که‏من مى‏گویم، این مردم در آن دست برده‏اند. مثلا همین موضوع ملت‏ابراهیم، طریقه ابراهیم که در قرآن آمده است. قریش خودشان را تابع‏ابراهیم حساب مى‏کردند ولى چیزى که تقریبا باقى نمانده بود، تعلیمات‏اصلى ابراهیم بود. عوض کرده بودند، دست برده بودند، یک چیز من درآوردى شده بود قرآن اینطور بیان مى‏کند:«ما کان صلوتهم عند البیت الا مکاء و تصدیة‏» (۲) ابراهیم نماز را واجب کرده بود. نماز او واقعا عبادت بوده‏است. عبادت یعنى خضوع در نزد پروردگار، تسبیح و تنزیه و تحمیدپروردگار. حالا اگر نماز ابراهیم از لحاظ شکل ظاهر فرقى داشته باشد با نمازما، مهم نیست ولى مسلم نماز ابراهیم نماز بوده است‏یعنى آنچه که در نمازهست، نوع اذکار، نوع حمدها، نوع ثناها، ستایشها، خضوعها اظهار ذلتها،تسبیحها و تقدیسها در آن بوده است. اینقدر در این عبادت دخل و تصرف‏کرده بودند که در زمان نزول قرآن نماز را به شکل سوت‏کشیدن یا کف‏زدن‏درآورده بودند. پس یکى از کارهائى که هر پیغمبرى مى‏کند احیاء تعلیمات‏پیغمبران پیشین است. لهذا قرآن راجع به ابراهیم (ع) مى‏گوید:«ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما» (۳)یهودیها مى‏گفتند همین طریقه‏اى را که ما داریم و اسمش یهودى‏گرى است، ابراهیم داشت. نصرانیها مى‏گفتند طریقه ابراهیم همین است که ما الآن‏داریم. یعنى اینکه ما داریم، همان است منتها کامل شده است و نسخ‏کننده‏طریقه ابراهیم است. در آیه دیگر مى‏گوید:«شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا»تشریع کرد براى شما دینى را که در زمان نوح به آن توصیه شده بود«و الذى اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى‏»این دینى که براى شما توصیه شده است، همانست که به نوح توصیه شده وهمانست که به تو وحى شده و همانست که به ابراهیم و موسى و عیسى‏توصیه شده است‏«ان اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه کبر على المشرکین ما تدعوهم الیه‏» (۴) توصیه شد که همین دین را اقامه‏بکنید. (یعنى دین همان دین است، یک راه است)تشتت پیدا نکردند مگربعد از آنکه مى‏دانستند ولى روى هواپرستى این تفرقه‏ها را ایجاد کردند.یعنى این رشته‏هاى مختلف را دست مردم ایجاد کرده است، اگر ساخته‏هاى‏مردم را حذف بکنید. مى‏بینید تمام اینها یک دین است، یک ماهیت‏است، یک طریقت است. غرض این جهت است که یکى از کارهاى انبیاءاحیاء اصل دین است که اصل دین از آدم تا خاتم یکى است. البته فروع‏مختلف است. هر پیغمبرى که مى‏آید یکى از کارهایش پیرایش است‏یعنى‏اضافات و تحریفات بشر را مشخص مى‏کند حالا اینجا یک سؤال پیش‏مى‏آید: آیا این خاصیت (تحریف دین) از مختصات بشرهاى قبل از خاتم‏انبیاء است‏یا بشرهاى دوره‏هاى بعد هم این طبیعت را دارند یعنى در دین‏خودشان دخل و تصرف مى‏کنند خرافات اضافه مى‏کنند؟ مسلم طبیعت‏بشر که عوض نشده است. بعد از پیغمبر خاتم هم همین طور است. آن شعرمعروف که مى‏گویند مال نظامى است و مال او نیست، مى‏گوید:

دین ترا در پى آرایشند در پى آرایش و پیرایشند

بس که ببستند بر او برگ و ساز گر تو ببینى نشناسیش باز

اگر اینطور نبود، این همه فرق از کجا پیدا شد؟ معلوم است که بدعت در دین‏خاتم هم امکان‏پذیر است، چنانکه ما که شیعه هستیم و اعتقاد داریم به‏وجود مقدس حضرت حجة بن الحسن، مى‏گوئیم ایشان که مى‏آیند «یاتی‏بدین جدید» تفسیرش اینست که آنقدر تغییرات و اضافات در اسلام پیداشده است که وقتى اومى‏آید و حقیقت دین جدش را مى‏گوید، به نظر مردم مى‏رسد که این دین‏غیر از دینى است که داشته‏اند و حال اینکه اسلام حقیقى همانى است که آن‏حضرت مى‏آورد. در اخبار و روایات آمده است که وقتى ایشان مى‏آید خانه‏هائى‏و مساجدى را خراب مى‏کند، کارهائى مى‏کند که مردم فکر مى‏کننددین جدیدى آمده است. حال آیا از این نظر که هر پیغمبر، مصلح دین سابق‏هم هست، از نظر احتیاج به مصلح نه از نظر استعداد بشر براى دریافت کامل‏حقایق لازم از طریق وحى مساله خاتمیت چگونه توجیه مى‏شود؟ اینجا بازدو مطلب است. یک مطلب این است که در اینکه احتیاج به مصلح و اصلاح‏همیشه هست و در دین خاتم هم هست، بحثى نیست‏خود امر به معروف ونهى از منکر اصلاح است. ائمه فرموده‏اند: «و ان لنا فی کل خلف عدولا ینفون‏عنا تحریف الغالین و انتحال المبطلین‏» در هر زمانى، در هر عصرى افرادى‏هستند که تحریف غلوکنندگان و نسبتهاى دروغ مردمى را که هدفشان‏خراب‏کردن دین است اصلاح مى‏کنند. در اینکه احتیاج به اصلاح و مصلح‏هست بحثى نیست ولى تفاوت در این جهت است که در زمان شرایع سابق‏مردم این مقدار قابلیت و استعداد را نداشته‏اند که افرادى از میان آنها بتوانندجلوى تحریفات را بگیرند و با تحریفات مبارزه کنند. باید پیغمبرى باماموریت الهى مى‏آمد و این کار را انجام مى‏داد از مختصات دوره خاتمیت،قوه اصلاح و وجود مصلحین است که مى‏توانند اصلاح بکنند، علاوه براینکه مطابق عقیده ما شیعیان یک ذخیره اصلاحى هم وجود دارد که‏حضرت حجة بن الحسن است و او هم‏احتیاجى نیست که به عنوان پیغمبر اصلاح بکند بلکه به عنوان امام. امام‏یعنى کسى که تعلیمات و حقایق اسلامى را از طریق وراثت‏خوب مى‏داندیعنى پیغمبر آنچه را مى‏دانسته است به امیرالمؤمنین گفته است‏خالص‏اسلام در دست‏حضرت امیر بوده است و بعد از او به دست ائمه ما رسیده‏است. احتیاجى به وحى جدید نیست. امام همان چیزى را که از طریق وحى‏به پیغمبر رسیده است بیان مى‏کند. اینجا مطلبى هست که باید عرض بکنم.یکى از مسائلى که در اطراف آن خرافه به وجود آمده است، خود مساله‏احیاء دین است. من یک وقتى در انجمن ماهیانه دینى یک سخنرانى کردم‏تحت عنوان «احیاء فکر دینى‏». آنجا گفتم براى دین مانند هر حقیقت دیگرعوارضى پیدا مى‏شود. در همین شبهاى اول سخنرانى در اینجا عرض کردم‏دین مانند آبى است که در سرچشمه صاف است، بعد که در بستر قرارمى‏گیرد، آلودگى پیدا مى‏کند و باید این آلودگیها را پاک کرد. ولى متاسفانه درهمین زمینه افکار کج و معوجى پیدا شده ست‏خوشبختانه از خصوصیات‏دین خاتم است که مقیاسى در دست ما هست که اینها را بفهمیم و تشخیص‏بدهیم. راجع به مساله تجدید و احیاء دین از همان قرن دوم و سوم هجرى‏در میان مسلمین (البته اول در اهل تسنن و بعد در شیعیان)فکرى پیدا شده است که چون در طول زمان براى دین بدعت پیدا مى‏شودو دین شکل کهنگى و اندراس پیدا مى‏کند احتیاج به یک اصلاح و تجدیددارد مانند اتومبیل که سرویس مى‏شود یاخانه که سالى یک مرتبه تکانده مى‏شود و مثلا رنگش را عوض مى‏کنند. این‏خاصیت زمان است که دین را کهنه مى‏کند. گفتند براى این کار خداوند درسر هر چند سال یک نفر را مى‏فرستد که دین را تجدید بکند چون کهنه‏مى‏شود، گرد و غبار مى‏گیرد و احتیاج به پاک کردن دارد. خدا در سر هر چندسال احتیاج دارد که دین را نو بکند. این را من در کتابهائى مى‏دیدم، و دیدم‏که عده‏اى از علماى ما را در کتابها به نام مجدد اسم مى‏برند مثلا مى‏گویندمیرزاى شیرازى مجدد دین است در اول قرن چهاردهم، مرحوم وحیدبهبهانى مجدد دین است در اول قرن سیزدهم، مرحوم مجلسى مجدد دین‏است در اول قرن دوازدهم، محقق کرکى مجدد دین است در اول قرن‏یازدهم، همینطور گفته‏اند مجدد دین در اول قرن دوم امام باقر (ع) است،مجدد دین در اول قرن سوم امام رضا (ع) است، مجدد دین در اول قرن‏چهارم کلینى است، مجدد دین در اول قرن پنجم طبرسى است و… مامى‏بینیم علماى ما این مطلب را در کتابهایشان زیاد ذکر مى‏کنند مانند حاجى‏نورى که در «احوال علما» ذکر کرده است‏یا صاحب کتاب «روضات‏الجنات‏» که همین مجددها را نام برده است. در وقتى که مى‏خواستم آن‏سخنرانى «احیاء فکرى دین‏» را انجام بدهم به این فکر افتادم که این موضوع‏را پیدا بکنم. هر چه جستجو کردم دیدم در اخبار و روایات ما چنین چیزى‏وجود ندارد و معلوم نیست مدرک این موضوع چیست؟ اخبار اهل تسنن راگشتم دیدم در اخبار آنها هم وجود ندارد، فقط در «سنن ادبى داود» یک‏حدیث بیشتر نیست آنهم از ابى هریره نقل شده است به این عبارت: «اان الله‏یبعث لهذه الامة على راس کل مائة من یجدد لها دینها» پیغمبر فرمود خدابراى این امت در سر هر صد سال کسى را مبعوث مى‏کند تا دین این ملت راتازه بکند. غیر از ابى داود کس دیگرى این روایت را نقل نکرده است. خوب‏حالا چطور شد که شیعه این را قبول کرده است؟ این روایت از آن روایات‏خوش شانس است. این حدیث مال اهل تسنن است. آنها در این فکر رفته‏اندو راجع به این موضوع در کتابها زیاد بحث کرده‏اند. مثلا مى‏گویند اینکه‏پیغمبر گفته است در سر هر صد سال یک نفر مى‏آید که دین را تجدید بکندآیا او براى تمام شؤون دینى است‏یا اینکه براى هر شانش یک نفر مى‏آید؟مثلا یکى از علما مى‏آید که در کارهاى علمى اصلاح بکند یکى از خلفا یاسلاطین مى‏آید که دین را اصلاح کند. (هر چند در اینجا منافع خصوصى به‏میان آمده است که وقتى در هر قرنى یکى از علما را مجدد حساب کرده‏اند، براى اینکه خلفا را راضى کنند گفته‏اند او وظیفه دیگرى دارد، در هر قرنى‏یک خلیفه هم مى‏آید که دین را اصلاح کند) مثلا در اول قرن دوم عمربن‏عبدالعزیز بود، اول قرن سوم هارون الرشید بود و… از قرن هفتم به بعد که‏چهار مذهبى شدند گفتند آیا براى هر یک از این مذاهب باید یک مجددبیاید یا براى هر چهار مذهب یک مجدد؟ گفتند براى هر یک از مذاهب یک‏مجدد، به این ترتیب که سر هر صد سال، مذهب ابوحنیفه مجدد علیحده، مذهب شافعى مجدد علیحده، مذهب حنبلى مجدد علیحده و… بعد راجع به سایر مذاهب اسلامى بحث‏شد گفتند مذهب شیعه هم یکى از مذاهب است، بالاخره پیغمبرفرموده مجدد هست باید براى همه مذاهب باشد، آن هم یکى از مذاهب‏اسلامى است، خارجیگرى هم از مذاهب اسلامى است، ببینیم در مذهب‏شیعه چه کسانى مجدد بوده‏اند؟ حساب کردند گفتند محمد بن على الباقرمجدد مذهب شیعه است در اول قرن دوم، على بن موسى الرضا مجددمذهب شیعه است در اول قرن سوم، شیخ کلینى مجدد مذهب شیعه است‏در اول قرن چهارم. این را براى هر مذهبى توسعه دادند و حتى براى سلاطین‏هم در هر صد سال یک مجدد حساب کرده‏اند. این فکر به شیعه سرایت‏کرده است. من کتابها را خیلى گشتم. به نظر من اولین کسى که این فکر را درشیعه وارد کرد شیخ بهائى بود نه به عنوان اینکه این را یک حقیقت بداند وبگوید که این حدیث درست است، بلکه در رساله کوچکى که در «رجال‏»دارد وقتى که راجع به شیخ کلینى بحث مى‏کند مى‏گوید شیخ کلینى چقدرمرد با عظمتى است که علماى اهل تسنن او را مجدد مذهب شیعه دانسته‏اند.شیخ بهائى یک مرد متبحر بود، از حرفهاى اهل تسنن اطلاعاتى داشت،خواست این را به عنوان فضیلتى از شیخ کلینى ذکر کند نه اینکه این حدیث،حدیث درستى است. گفته است‏شیخ کلینى آنقدر عظمت دارد که اهل‏تسنن به حرفش اعتماد دارند و او را مجدد مذهب شیعه دانسته‏اند. دیگران‏هم که رجال نوشته‏اند حرف شیخ بهائى را نقل کرده‏اند، کم‏کم خود شیعه‏هم باورش آمده که این حرف، حرف درستى است. بعد در دوره‏هاى صدسال و دویست‏سال بعد از شیخ بهائى، در قرون دوازدهم و سیزدهم (که به‏عقیده من ما دوره‏اى منحطتر از این دوقرن نداریم، یعنى اگر بخواهیم بدانیم که معاریف شیعه و کتابهائى از شیعه‏در چه زمانى از همه وقت بیشتر انحطاط داشته یعنى سطحش پائین‏تر بوده‏قرن دوازدهم و سیزدهم است.) افسانه‏سازها این حدیث را به صورت یک‏حدیث واقعى در نظر گرفته و بدون اینکه خودشان بفهمند که ریشه این‏حدیث کجاست، نشسته‏اند باقى دیگرش را درست کرده‏اند. اهل تسنن تاشیخ کلینى آمده بودند، اینها همینطور آمده‏اند تا رسیده‏اند به اول قرن‏چهاردهم. گفتند میرزاى شیرازى مجدد مذهب شیعه است در اول قرن‏چهاردهم. حالا این مدرکش چیست معلوم نیست. از همه مضحکتر اینست‏که حاج میر ملاهاشم خراسانى در کتاب «منتخب التواریخ‏» همین موضوع‏را نقل کرده است و مجددهاى مذهب شیعه را قرن به قرن ذکر مى‏کند. او هم‏هر چه نگاه مى‏کند مى‏بیند جور در نمى‏آید براى اینکه افرادى بوده‏اند که واقعامى‏توان اسمشان را مجدد گذاشت از بس که خدمت کرده‏اند ولى اتفاقا درسر صد سال نبوده‏اند مثل شیخ طوسى. (شاید عالمى پیدا نشود که به‏اندازه او به شیعه خدمت کرده باشد ولى گناه او این بوده که در بین دو صدساله قرار گرفته است و نمى‏شود او را مجدد حساب کرد.) اما عالم دیگرى راکه در درجه بسیار پائینترى است، مجدد حساب کرده‏اند. حاج ملا هاشم‏مثل علماى تسنن گفته است علما حسابشان جدا است‏سلاطین هم‏حسابشان جدا است. مجددها در میان خلفا و سلاطین کیانند؟ تا آنجا که‏شیعه پادشاه نداشته است، از سنیها گرفته‏اند عمر بن عبدالعزیز و مامون و…از آنجا که خود شیعه پادشاه داشته است آمده‏اند سراغ پادشاهان شیعه:عضدالدوله دیلمى و… کم‏کم رسیدند به نادرشاه. این مردى که از کله‏هامناره‏ها مى‏ساخت، شده است مجدد مذهب شیعه! بعد مى‏گوید نادرشاه‏اهمیتش این بود که سپهسالار خوبى بوده است، یک قلدر بزن بهادر خوبى‏بوده است. تا روزى که متوجه دشمنان ایران بود خوب کار کرد دشمنان ایران‏را بیرون کرد، هندوستان را فتح کرد، ولى بعد دیگر کارش خونریزى بود، هى‏آدم کشت تا آنجا که بعضى معتقدند این مرد در آخر عمرش دیوانه شد. این‏مرد دیوانه مى‏آید مى‏شود مجدد مذهب شیعه! ببینید کار ما به کجا رسیده‏است؟! ببینید مالیات گرفتنش چگونه بوده است؟ اصطلاحاتى خودش‏وضع کرده بود مثلا مى‏گفت من از فلان جا یک الف مى‏خواهم. دیگر یک‏ذره حساب در کارش نبود که این الف که مى‏گوید مساوى مثلا یک کرورتومان است‏یا الف کله آدم؟! مثلا مى‏گفت من از ورامین یک الف‏مى‏خواهم. آخر این ورامین اینقدر ثروت دارد یا ندارد؟! دوره‏اى از چندساله آخر عمر نادر که به داخل ایران پرداخته بود، اسف‏آورتر وجود ندارد. توجه داشته باشید که گاهى در این حرفها ریشه‏هائى از مذهبهاى دیگر وجوددارد. اهل مذهبهاى دیگر آمده‏اند معتقدات خودشان را داخل کرده‏اند. این‏فکر که در هر هزار سال یکبار یک مجدد دین مى‏آید، مربوط به قبل از اسلام‏است. این حرف مال اسلام نیست. باباطاهر مى‏گوید: به هر الفى الف قدى برآید الف قدم که در الف آمدستم یک فکر در ایران قدیم بوده و مال زردشتیهااست که هر هزار سال یکبار، مصلحى آید. یک وقت در کتاب زردشتیهاخواندم که «هوشیدر» لقب آن کسى است که باید راس هر هزار سال بیاید درایران یک احیائى بکند. در هزاره فردوسى، ملک الشعراء بهار قصیده گفته‏است، مى‏گوید: «این هزاره تو حسنش هوشدر است‏». فردى است که افکارزردشتى‏گرى را خیلى در ایران رایج کرده است و به قول مرحوم قزوینى باعرب و هر چه که از ناحیه عرب باشد یعنى اسلام دشمن است. در کتابى که‏او راجع به زردشتى‏گرى نوشته و دو جلد است، آنجا که شرح حال یعقوب‏لیث صفارى را ذکر مى‏کند، او را یکى از آن [اشخاصى]که هزاره را به وجودآورده است، توصیف مى‏کند. بنابر این آن سخن از حرفهاى دروغى است که‏با روح اسلام جور در نمى‏آید و از ناحیه دیگران آمده است. الان یادم افتادکتاب «فراید» ابوالفضل گلپایگانى مبلغ زبردست بهائیها را مطالعه مى‏کردم،دیدم در آنجا حدیثى را نقل مى‏کند از جلد سیزدهم بحار که پیغمبر اکرم‏فرمود: «ان صلحت امتی فلها یوم و ان فسدت فلها نصف یوم‏» یعنى اگر امت‏من صالح باشند یک روز مهلت دارند و اگر فاسق باشند نیمروز مهلت دارند.بعد مى‏گوید روزى که پیغمبر بیان کرده همانست که در قرآنست:«و ان یوما عند ربک کالف سنة مما تعدون‏» (۵) یک روز در نزد پروردگار تو مساوى با هزار سال است. پس اینکه پیغمبرفرمود اگر امت من صالح باشند یک روز مهلت دارند و اگر فاسق باشندنیمروز یعنى اگر صالح باشند هزار سال باقى خواهند بود واگر فاسق باشند پانصد سال. این ابوالفضل گلپایگانى که از آن شیادهاى‏درجه اول است، بعد مى‏گوید این حدیث پیغمبر راست است، چرا؟ براى‏اینکه این امت که فاسق شد، صالح بود و هزار سال هم بیشتر عمر نکرد زیراتا سنه ۲۶۰ که سال رحلت‏حضرت امام حسن عسکرى است، دوره نزول‏وحى است چون ائمه هم همان وحى را بیان مى‏کردند این دوره، به اصطلاح‏همان دوره انبساط اسلام است. از زمان وفات امام حسن عسکرى باید گفت‏که عمر امت‏شروع مى‏شود، همان سال، سال تولد امت است. از زمان وفات‏امام حسن عسکرى که آغاز عمر امت است، از ۲۶۰ که هزار سال بگذردچقدر مى‏شود؟ مى‏شود ۱۲۶۰ سال ظهور «باب‏». پس پیغمبر فرمود که اگرامت من صالح باشد هزار سال عمر مى‏کند یعنى بعد از هزار سال کس‏دیگرى دینى مى‏آورده دین مرا منسوخ مى‏کند، و اگر فاسق باشد ۵۰۰ سال. براى اینکه این حدیث را پیدا کنم اول خودم «بحار» را گشتم، پیدا نکردم.دیدم آقا میرزا ابوطالب دو سه ورق درباره این حدیث توجیه مى‏کند و مى‏خواهدبه گلپایگانى جواب بدهد. باور کرده که چنین حدیثى وجود دارد.چون در کتاب گلپایگانى دیده، باور نکرده که این را گلپایگانى از خودش‏جعل کرده باشد. من هر چه گشتم دیدم چنین چیزى پیدا نمى‏شود. یک‏چیزى دیدم در «بحار» از کعب الاحبار نه از پیغمبر، آنهم به یک عبارت‏دیگر که در زمان مهدى (ع)، در زمان رجعت، افراد مردم اگر آدمهاى خوبى‏باشند هر کدام هزار سال عمر مى‏کنند و اگر آدمهاى بدى باشند پانصد سال.این حدیث را کعب الاحبار گفته و درباره آدمها هم‏گفته است. ابوالفضل گلپایگانى گفته این را پیغمبر گفته است نه کعب الاحبار.از بس این موضوع عجیب بود من به آقاى دکتر توانا که اطلاعات زیادى‏درباره بهائیها دارند تلفن کردم گفتم یک چنین جریانى است، این کتاب‏ابوالفضل گلپایگانى اینطور مى‏گوید، و کتاب میرزا ابوطالب اینطور مى‏گوید،شما در این زمینه مطالعه دارید، من هر چه در «بحار» گشتم هیچ پیدا نکردم‏به جز همین حدیث. گفت راست مى‏گوئید جز این حدیث کعب الاحبارتمام از مجعولات است. اینها مى‏رساند که مسامحه‏کارى در کار دین چقدربد است. آن حرف ابوهریره که در سنن ابى‏داود آمده چه غوغائى در اهل‏تسنن ایجاد کرده، بعد علماى شیعه آن را در کتابهاى خودشان ذکر کردند وبرایش حساب باز کردند و کشیدند به آنجا که نادر یکى از مجددین مذهب‏شد. اینجا یک شیادى به نام ابوالفضل گلپایگانى شیادى مى‏کند و عالمى‏مثل آقا میرزا ابوطالب باورش مى‏شود که چنین چیزى وجود دارد نمى‏رود«بحار» را نگاه بکند ببیند در آن هست‏یا نیست. بعد صدها نفر دیگر مى‏آیندکتاب میرزا ابوطالب را مى‏خوانند و این حدیث را قبول مى‏کنند. در دین‏اسلام مصلح هست، ولى به این صورت که یک اصلاح کلى داریم که به‏عقیده ما شیعیان مال حضرت حجت است که مصلح جهانى است. این‏اصلاح، جهانى و عمومى است و ربطى به بحث ما ندارد. و یک اصلاح‏خصوصى است که مبارزه کردن با بدعتهاى بالخصوصى است. این وظیفه‏همه مردم است و در همه قرنها هم افراد مصلح (به معنى مذکور) پیدامى‏شوند. خداهم شرط نکرده [که ظهور این افراد] هر ۱۰۰ سال به ۱۰۰ سال باشد یادویست‏سال به دویست‏سال یا پانصد سال به پانصد سال یا هزار سال به‏هزار سال. هیچ کدام از اینها نیست. در مورد ادیان دیگر پیغمبرى باید مى‏آمدتا دین سابق احیا بشود و این امر جز از راه نبوت امکان نداشت. ولى براى‏احیاى اسلام علاوه بر اصلاحات جزئى، یک اصلاح کلى هم توسط وصى‏پیغمبر صورت مى‏گیرد. این هم یک فصل راجع به خاتمیت.

پى‏نوشتها

۱- سوره احزاب، آیه ۴۰ ۲- سوره انفال، آیه ۳۵ ۳- سوره آل عمران آیه ۶۷٫ ۴- سوره شورى، آیه ۱۳ ۵- سوره حج، آیه ۴۷


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق خاتمیت و مهدویت

پایان نامه خاتمیت و مهدویت

اختصاصی از فی ژوو پایان نامه خاتمیت و مهدویت دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

پایان نامه خاتمیت و مهدویت


پایان نامه خاتمیت و مهدویت

تعداد صفحات :213

 

 

 

 

 

 

 

 

فهرست مطالب

مفهوم خاتمیت....................................................................................................... 1

اساس خاتمیت....................................................................................................... 3

خاتمیت پیامبر اسلام.............................................................................................. 18

پاسخ به نظرات دکتر عبدالحسین سروش ............................................................ 36

تاملی بر مفهوم خاتمیت......................................................................................... 55

خاتمیت و ولایت..................................................................................................... 143

معنا و مبنای خاتمیت از منظر روشنفکران............................................................ 158

جمع خاتمیت با امامت و مهدویت.......................................................................... 189

مهدویت.................................................................................................................. 201

نقدی بر مهدویت.................................................................................................... 213

مفهوم خاتمیت :

یکی از القاب آن بزرگوار خاتم الانبیاء است. و خاتم به فتح تا یا به کسر تا، از نظر معنی تفاوتی ندارد و هر دو بمعنی تمامیّت و پایان هر چیزی است. از این نظر، عرب به انگشتر، خاتم به فتح تا می گوید چون انگشتر در آن زمان، مهر و به منزلة امضای افراد بوده است و چون نامه ای را می نوشتند آخر آن را مهر می کردند. جای مهر انگشتر، آخر نامه بود و نامه با آن ختم می شد. خاتمیت پیامبر گرامی در اسلام از ضروریات است و هر که مسلمان است، می داند که پیامبر گرامی خاتم انبیا است و بعد از او تا روز قیامت پیامبری نخواهد آمد.

سرّ خاتمیت را در دو چیز می توان یافت:

1- دین اسلام با فطرات انسانها کاملاً مطابق است.

2ـ دین اسلام  جامع الاطراف است و می تواند در هر زمانی و در هر مکانی و د رهر حالی جوابگوی جامعة بشریّت باشد. اسلام مدّعی است که هر چه جامعة ‌بشریت از نظر دین احتیاج داشته گفته است. 

وقتی چنین باشد، آمدن دین دیگری پس از اسلام لغو و بیهوده است. به عبارت دیگر، آمدن دین پس از دین دیگری به واسطة چند چیز است :

1ـ اینکه آن دین نتواند جامعه را اداره کند و ویژة برخی از زمانها باشد، و این محدودیّت چنانچه گفته شد در اسلام نیست. دلیل واضح آن مرجعیّت در اسلام است. شما نمی توانید فقه جامع الشرایطی را پیدا کنید که مطلبی از دین از او سؤال کنید و او در جواب بماند.

2ـانحراف یا تحریفی در دین قبلی پیدا شود. چنانچه دین نصرانیت و یهودیّت به اقرار خود آنان چنین است. این نقیصه در اسلام نیست و پروردگار عالم متعهد است که اسلام از این گونه نقایص مصون بماند.

  زمینه اقتضایی برای آن دین باقی نماند. مثلاً، اگر دینی به اقتضای زمان به معنویات زیاد اهمیّت داده باشد تا در آنان تعادل ایجاد شود، وقتی حال تعادل پدید آمد آن دین خود از میان رفتنی است. تصوّر این مطلب در اسلام غلط است زیرا چنانچه گفتیم اسلام دینی است که با فطرت انسان صد در صد مطابقت دارد و همان طور که به معنویات اهمیّت داده است به همان مقدار به مادیات نیز اهمیت داده است .

این خلاصه ای از بحث خاتمیت بود، و پوشیده نیست که بحث خاتمیت بحثی مفصل و علمی است که در فراخور این نوشته نیست. ما در اینجا به همین مقدار اکتفا می کنیم.

 

اساس خاتمیت :

اساسا مساله خاتمیت‏خود یک مساله‏اى‏است که با زمان ارتباط دارد. نسخ شدن یک شریعت و آمدن شریعت‏دیگر به جاى آن، فقط و فقط به زمان بستگى دارد و الا هیچ دلیل دیگرى‏ندارد. همه علما این را قبول دارند که رمز اینکه یک شریعت تا یک موقع‏معینى هست و بعد، از طرف خدا نسخ مى‏شود، تغییر پیدا کردن اوضاع‏زمان و به اصطلاح امروز مقتضیات زمان است. بعد این سؤال پیش مى‏آیدکه اگر اینطور باشد، پس باید همیشه با تغییر مقتضیات زمان شریعت موجودتغییر بکند، بنابر این هیچ شریعتى نباید شریعت‏ختمیه باشد و نبوت نبایددر یک نقطه معین ختم بشود. جواب این سؤال را دیشب عرض کردیم که کسانى که‏این سؤال را مى‏کنند در واقع دو چیز را با یکدیگر مخلوط مى‏کنند. خیال‏مى‏کنند معناى اینکه مقتضیات زمان تغییر مى‏کند فقط و فقط اینست که درجه‏تمدن بشر عوض مى‏شود و لذا باید پیغمبرى مبعوث بشود متناسب با آن‏درجه از تمدن یعنى پیشرفت علم و فرهنگ بشر. در صورتى که اینطورنیست. مقتضیات زمان به صرف اینکه درجه تمدن تغییر مى‏کند سبب‏نمى‏شود که قانون حتما تغییر بکند. علت عمده اینکه شریعتى مى‏آیدشریعت قبل را نسخ مى‏کند، اینست که در زمان شریعت پیش مردم استعدادفرا گرفتن همه حقایقى را که از راه فهم باید به بشر ابلاغ بشود ندارند. تدریجاکه در مردم رشدى پیدا مى‏شود، شریعت بعدى در صورت کاملترى ظاهرمى‏شود و هر شریعتى از شریعت قبلى کاملتر است تا بالاخره به حدى‏مى‏رسد که بشر از وحى بى‏نیاز مى‏شود، دیگر چیزى باقى نمى‏ماند که بشربه وحى احتیاج داشته باشد یعنى احتیاج بشر به وحى نامحدود نیست،محدود است، به این معنى که چه از لحاظ معارف الهى و چه از لحاظدستورهاى اخلاقى و اجتماعى یک سلسله معارف، مطالب و مسائل هست‏که از حدود عقل و تجربه و علم بشر خارج است‏یعنى بشر با نیروى علم‏نمى‏تواند آنها را دریابد. چون علم و عقل قاصر است وحى به کمک مى‏آید.دیگر لازم نیست که بینهایت مسائل از طریق وحى به بشر القا بشود. حداکثرآن مقدارى که بشر به وحى احتیاج دارد، زمانى به او القا مى‏شود که اولاقدرت و توانائى دریافت آن را داشته باشد و ثانیا بتواند آن را حفظ ونگهدارى کند. اینجا مساله‏اى هست که باید آن را در دنبال این مطلب‏عرض بکنم و آن اینست که یکى از جهات احتیاج به شریعت جدید اینست‏که مقدارى از حقایق شریعت قبلى در دست مردم تحریف شده و به شکل‏دیگرى درآمده است. در حقیقت‏یکى از کارهاى هر پیغمبرى احیا و زنده‏کردن تعلیمات پیغمبر گذشته است‏یعنى قسمتى از تعلیمات هر پیغمبرى‏همان تعلیمات پیغمبر پیشین است که در طول تاریخ در دست مردم مسخ‏شده است، و این، تقریبا مى‏شود گفت که لازمه طبیعت بشر است که در هرتعلیمى که از هر معلمى مى‏گیرد، کم و زیاد کند، نقص و اضافه ایجاد مى‏کندو به عبارت دیگر آن را تحریف مى‏کند. این مساله را قرآن کریم قبول دارد،تجارب بشر هم به درستى آن شهادت مى‏دهد. مثلا خود قرآن کریم که آمدتورات و انجیل را نسخ کرد ولى قسمتى از تعلیمات آنها را احیا و زنده نمود، یعنى بعد از آنکه به دست مردم مسخ شده بود قرآن گفت نه، آنکه تورات یاانجیل واقعى گفته است این نیست که در دست این مردم است، این است که‏من مى‏گویم، این مردم در آن دست برده‏اند. مثلا همین موضوع ملت‏ابراهیم، طریقه ابراهیم که در قرآن آمده است. قریش خودشان را تابع‏ابراهیم حساب مى‏کردند ولى چیزى که تقریبا باقى نمانده بود، تعلیمات‏اصلى ابراهیم بود. عوض کرده بودند، دست برده بودند، یک چیز من درآوردى شده بود قرآن اینطور بیان مى‏کند:«ما کان صلوتهم عند البیت الا مکاء و تصدیة‏» (2) ابراهیم نماز را واجب کرده بود. نماز او واقعا عبادت بوده‏است. عبادت یعنى خضوع در نزد پروردگار، تسبیح و تنزیه و تحمیدپروردگار. حالا اگر نماز ابراهیم از لحاظ شکل ظاهر فرقى داشته باشد با نمازما، مهم نیست ولى مسلم نماز ابراهیم نماز بوده است‏یعنى آنچه که در نمازهست، نوع اذکار، نوع حمدها، نوع ثناها، ستایشها، خضوعها اظهار ذلتها،تسبیحها و تقدیسها در آن بوده است. اینقدر در این عبادت دخل و تصرف‏کرده بودند که در زمان نزول قرآن نماز را به شکل سوت‏کشیدن یا کف‏زدن‏درآورده بودند. پس یکى از کارهائى که هر پیغمبرى مى‏کند احیاء تعلیمات‏پیغمبران پیشین است. لهذا قرآن راجع به ابراهیم (ع) مى‏گوید:«ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما» (3) یهودیها مى‏گفتند همین طریقه‏اى را که ما داریم و اسمش یهودى‏گرى است، ابراهیم داشت. نصرانیها مى‏گفتند طریقه ابراهیم همین است که ما الآن‏داریم. یعنى اینکه ما داریم، همان است منتها کامل شده است و نسخ‏کننده‏طریقه ابراهیم است. در آیه دیگر مى‏گوید:«شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا»تشریع کرد براى شما دینى را که در زمان نوح به آن توصیه شده بود«و الذى اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى‏»این دینى که براى شما توصیه شده است، همانست که به نوح توصیه شده وهمانست که به تو وحى شده و همانست که به ابراهیم و موسى و عیسى‏توصیه شده است‏«ان اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه کبر على المشرکین ما تدعوهم الیه‏» (4) توصیه شد که همین دین را اقامه‏بکنید. (یعنى دین همان دین است، یک راه است)تشتت پیدا نکردند مگربعد از آنکه مى‏دانستند ولى روى هواپرستى این تفرقه‏ها را ایجاد کردند.یعنى این رشته‏هاى مختلف را دست مردم ایجاد کرده است، اگر ساخته‏هاى‏مردم را حذف بکنید. مى‏بینید تمام اینها یک دین است، یک ماهیت‏است، یک طریقت است. غرض این جهت است که یکى از کارهاى انبیاءاحیاء اصل دین است که اصل دین از آدم تا خاتم یکى است. البته فروع‏مختلف است. هر پیغمبرى که مى‏آید یکى از کارهایش پیرایش است‏یعنى‏اضافات و تحریفات بشر را مشخص مى‏کند حالا اینجا یک سؤال پیش‏مى‏آید: آیا این خاصیت (تحریف دین) از مختصات بشرهاى قبل از خاتم‏انبیاء است‏یا بشرهاى دوره‏هاى بعد هم این طبیعت را دارند یعنى در دین‏خودشان دخل و تصرف مى‏کنند خرافات اضافه مى‏کنند؟ مسلم طبیعت‏بشر که عوض نشده است. بعد از پیغمبر خاتم هم همین طور است. آن شعرمعروف که مى‏گویند مال نظامى است و مال او نیست، مى‏گوید:


دانلود با لینک مستقیم


پایان نامه خاتمیت و مهدویت