بیماران هموفیلی
بغضش می ترکد، وقتی می فهمد که قرار است پول خونش را به او بپر دازند، با همان صدای بغض آلود می گوید: ما را بزنده زنده به پزشکی قانونی بردند، حالا هم می خواهند پول خونمان را بدهند تا باورمان شود که دیگر چیزی باقی نمانده، کم کم باید خودمان را برای سفر آخرت آماده کنیم، اما...
هیچ کدامشان از شنیدن حکم دادگاه خوشحال نیستند، هیچ کدام از بیماران هموفیلی را نمی توان با گفتن این که بالاخره رای دادگاه به نفع آنها صادر شده خوشحالشان کرد.
وقتی با هیجان برایش می گویم که دادگاه به نفع آنها رای داده و حالا می توانند دیه شان را بگیرند، لحظه ای سکوت می کند و می گوید: اگر به تو بگویند بیا 60 میلیون تومان بگیر اما هیچ وقت ازدواج نکن ، بچه دار نشو و خلاصه رنج بیماری را تا آخر عمر با خودت داشته باش، خوشحال می شوی؟
رویاهایمان فروشی نیست ، تلاش نکنید ، اصلا اگر قرار باشد روی تمام آرزوهای کوچک و بزرگت خط بطلان بکشی فقط به این دلیل که ناخواسته اسیر بیماری لاعلاج ایدز شده ای و بعد هم بگویند، ببخشید اشتباه شد، بیا پول خونت را بگیر و این چند صباحی را که زنده هستی خوش بگذران، خوشحال می شوی؟!
وقتی هر شب خواب ببینی که روی دست مردمی و به سوی گور تنگ و تاریک می روی، اگر هر شب خواب ببینی که این بیماری لعنتی تو را از پا درآورده و کنار یک خیابان یا توی اتاقت در تنهایی و انزوا درد می کشی و کسی نیست که به دادت برسد، واقعا گرفتن دیه خوشحالت می کند؟
آنها که محکوم شده اند، آیا می توانند جوانی از دست رفته من را هم بازگردانند، آرزوهایی را که به خاطر اشتباه آقایان بر باد رفته به من برگردانند؟!
هیچ کس نیست که جواب این سوال های مرا بدهد، هیچ کس خودش را مسئول بدبختی های من نمی داند، این مشکل من است که با بیماری هموفیلی از مادر زاده شده ام، این مشکل من است که در کشوری زندگی می کنم که امکانات پزشکی اش از کشورهای جهان سومی هم پایین تر است ، این مشکل من است که هیچ کس به خودش زحمت نمی دهد حالا که ما را به این روز انداخته حداقل با حرف های بی پایه و اساس نیشتر به زخممان فرو نکند.
آقایان خودشان را مقصر نمی دانند، آقایان معتقدند ما زمانی به این بیماری مبتلا شدیم که دانش بشری هنوز آنقدر پیشرفت نکرده که بتواند حضور این ویروس را در خون تشخیص دهد، حرف های خنده داری است. من جوانی از دست رفته ام را می خواهم، هفت ساله بودم که با تزریق فاکتور آلوده به بیماری ایدز مبتلا شده ام و حالا یک جوان 25 سال ام، جوانی که خیلی از واژه ها را باید از فرهنگ لغاتش حذف کند، چون بیمار است، جوانی که باید پاک کن به دست بگیرد و خیلی از آرزوهایش را از صفحه زندگی پاک کند چون گرفتار یک بیماری لاعلاج شده است.
اما در کنار تمام این بدبختی ها من خدا را دارم و عاشقانه دوستش دارم، حالا که نمی توانم این واژه را برای یک انسان از جنس خودم بیان کنم، روزها و شب ها بی هیچ واهمه ای برای خدایم این واژه را می گویم. می دانم که او حرف هایم را می شنود و اگر بخواهد درد و رنج این بیماری را از من دور می کند.
حسین یک بیمار هموفیلی است، او در هفت سالگی به علت تزریق فاکتور آلوده به بیماری ایدز مبتلا شده است، اما این بیماری حسین را ناامید نکرده، او در رشته ادبیات تحصیل کرده و در حال حاضر در کانون هموفیلی مشغول فعالیت است ، اما یاد آوری آرزوهایی که به خاطر بیماری اش نمی تواند به آنها برسد، سخت آزرده اش می کند.
حسین مدت هاست که مصرف دارو را ترک کرده و به گفته خودش تنها با اعتقادی که دارد خودش را سر پا نگه داشته، او هیچ دارویی برای بیماری ایدز مصرف نمی کند اما هنوز بیماری او را از پا در نیاورده است.
رضا و نیز یکی دیگر از بیماران هموفیلی است که به دلیل استفاده از فاکتور آلوده باید رنج بیماری سیروز کبد را نیز تحمل کند.
او می گوید: زمانی برای خودم کسی بودم، کارمند عالی رتبه بانک تجارت، خانه و زندگی داشتم ، زن ، بچه اما یکباره همه چیز از هم پاشید، استفاده از فاکتور آلوده باعث شد دچار سرطان کبد و هپاتیت C شوم، همسرم دیگر حاضر نشد با من زندگی کند، بانک مرا از کار افتاده کرد، نمی دانم چه گناهی مرتکب شده بود که مستحق این همه زجر شدم. چه کرده ام که در 48 سالگی باید برای مرگ روزشماری کنم .
شامل 16 صفحه word
دانلود تحقیق بیماران هموفیلی