
این فایل 124 صفحه ای حاوی خلاصه جزوه آیین دادرسی دکتر شمس می باشد.مناسب برای آزمون وکالت و قضات می باشد در صورت بروز هرگونه مشکل با ما در تماس باشید.
خلاصه جزوه آیین دادرسی دکتر شمش
این فایل 124 صفحه ای حاوی خلاصه جزوه آیین دادرسی دکتر شمس می باشد.مناسب برای آزمون وکالت و قضات می باشد در صورت بروز هرگونه مشکل با ما در تماس باشید.
دکتر محمد مصدق در سال 1261 هجری شمسی در تهران، در یک خانواده اشرافی بدنیا آمد. پدر او میرزا هدایت الله معروف به " وزیر دفتر " از رجال عصر ناصری و مادرش ملک تاج خانم ( نجم السلطنه ) فرزند عبدالمجید میرزا فرمانفرما و نوهً عباس میرزا ولیعهد و نایت السلطنه ایران بود. میرزا هدایت الله که مدت مدیدی در سمت " رئیس دفتر استیفاء " امور مربوط به وزارت مالیه را در زمان سلطنت ناصرالدین شاه به عهده داشت، لقب مستوفی الممالکی را بعد از پسر عمویش میرزا یوسف مستوفی الممالک از آن خود می دانست، ولی میرزا یوسف در زمان حیات خود لقب مستوفی الممالک را برای پسر خردسالش میرزا حسن گرفت و میرزا هدایت الله بعنوان اعتراض از سمت خود استعفا نمود. بعد از مرگ میرزا یوسف، ناصرالدین شاه میرزا هدایت الله را به کفالت امور مالیه و سرپرستی میرزا حسن منصوب کرد.
میرزا هدایت الله سه پسر داشت که محمد کوچکترین آنها بود. هنگام مرگ میرزا هدایت الله در سال 1271 شمسی محمد ده ساله بود، ولی ناصرالدین شاه علاوه بر اعطای شغل و لقب میرزا هدایت الله به پسر ارشد او میرزا حسین خان، به دو پسر دیگر او هم القابی داد، و محمد را " مصدق السلطنه " نامید. دکتر مصدق در خاطرات خود از دوران کودکیش می نویسد: " چون مادرم پس از فوت پدر با برادرم میرزا حسین وزیر دفتر اختلاف پیدا کرد، با میرزا فضل الله خان وکیل الملک منشی باشی ولیعهد ( مظفرالدین شاه ) ازدواج نمود و مرا هم با خود به تبریز برد. در آن موقع من در حدود دوازده سال داشتم ... "
محمد خان مصدق السلطنه پس از اتمام تحصیلات مقدماتی در تبریز همراه پدر خوانده اش، که بعد از جلوس مظفرالدین شاه بر تخت سلطنت به سمت منشی مخصوص شاه تعیین شده بود، به تهران آمد.
مصدق السلطنه با وجود سن کم در نخستین سالهای خدمت در مقام مستوفی گری خراسان کاملا در کار خود مسلط شد و توجه و علاقه عموم را به طرف خود جلب نمود. در باره خدمات او در خراسان افضل الملک در کتاب افضل التواریخ چنین می نویسد: " میرزا محمد خان مصدق السلطنه را امروز از طرف شغل مستوفی و محاسب خراسان گویند، لیکن رتبه و حسب و نسب و استعدا و هوش و فضل و حسابدانی این طفل یک شبه ره صد ساله می رود. این جوان بقدری آداب دان و قاعده پرداز است که هیچ مزیدی بر آن متصور نیست. گفتار و رفتار و پذیرائی و احتراماتش در حق مردم به طوری است که خود او از متانت و بزرگی خارج نمی شود، ولی بدون تزویر و ریا با کمال خفض جناح کمال ادب را درباره مردمان بجای می آورد و نهایت مرتبه انسانیت و خوش خلقی و تواضع را سرمشق خود قرار داده است".
مصدق السلطنه بعد از مراجعت به تهران در اولین انتخابات دوره مشروطیت نامزد وکالت شد. او به نمایندگی از طبقه اعیان و اشراف اصفهان در اولین دوره تقنینیه انتخاب گردید؛ ولی اعتبار نامه او بدلیل این که سن او به سی سال تمام نرسیده بود رد شد.
مصدق السلطنه در سال 1287 شمسی برای ادامه تحصیلات خود به فرانسه رفت و پس از خاتمه تحصیل در مدرسه علوم سیاسی پاریس به سویس رفت و در این مرحله به اخذ درجه دکترای حقوق نائل آمد. مراجعت مصدق به ایران با آغاز جنگ جهانی اول مصادف بود. بعد از مراجعت به ایران مصدق السلطنه با سوابقی که در امور مالیه و مستوفی گری خراسان داشت به خدمت در وزارت مالیه دعوت شد. دکتر مصدق قریب چهارده ماه در کابینه های مختلف این سمت را حفظ می کند تا اینکه سرانجام در حکومت صمصام السلطنه به علت اختلاف با وزیر وقت مالیه ( مشار الملک ) از معاونت وزارت مالیه استعفا می دهد و هنگام تشکیل کابینه دوم وثوق الدوله مجدداً عازم اروپا می شود.
دکتر مصدق در خاطرات خود از دوران اقامت در سویس که آنرا " وطن ثانوی " خود می خواند می نویسد: " در آنجا بودم که قرارداد وثوق الدوله بین ایران و انگلیس منعقد گردید.... تصمیم گرفتم در سویس اقامت کنم و به کار تجارت پردازم. مقدار قلیلی هم کالا که در ایران کمیاب شده بود خریده و به ایران فرستادم؛ و بعد چنین صلاح دیدم که با پسر و دختر بزرگم که ده سال بود وطن خود را ندیده بودند به ایران بیایم و بعد از تصفیه کارهایم از ایران مهاجرت نمایم. این بود که همان راهی که رفته بودم به قصد مراجعت به ایران حرکت نمودم..." دکتر مصدق سپس شرح مفصلی از جریان مسافرت خود از طریق قفقاز به ایران داده و از آن جمله می نویسد چون کمونیستها بر این منطقه مسلط شده بودند، به او توصیه کرده بودند که دستهایش را با دوده سیاه کند تا کسی او را سرمایه دار نداند! دکتر مصدق اضافه می کند " به دستور ژنران قنسول ایران در تفلیس اتومبیلی تهیه نمودند که با پرداخت چهل هزار مناتت مرا به پتروسکی برساند و از آنجا از طریق دریا وارد مشهد سر ( بابلسر فعلی ) شویم. ولی چند ساعتی قبل از حرکت خبر رسید که کمونیستها دربند را تصرف کرده اند که از این طریق نیز مایوس شدم و چون ناامنی در تفلیس رو به شدت می گذاشت از همان خطی که آمده بودم به سویس مراجعت کردم."
بعد از مراجعت دکتر مصدق به سویس، مشیرالدوله که به جای وثوق الدوله به نخست وزیری انتخاب شده بود، تلگرافی بعنوان مصدق السلطنه به سویس فرستاد و او را برای تصدی وزارت عدلیه به ایران دعوت کرد. دکتر مصدق تصمیم گرفت از راه بنادر جنوب به ایران مراجعت کند.
در مراجعت دکتر مصدق به ایران از طریق بندر بوشهر، پس از ورود به شیراز بر حسب تقاضای محترمین فارس و والیگری ( استانداری ) فارس منصوب شد و تا کودتای سوم اسفند 1299 در این مقام ماند و برای ایجاد امنیت و جلوگیری از تعدی قدمهای موثری برداشت.
با وقوع کودتای سید ضیا و رضا خان، دکتر مصدق تنها شخصیت سیاسی ایران بود که دولت کودتا را به رسمیت نشناخت و از مقام خود مستعفی گشت. پس از استعفا از فارس عازم تهران شد. ولی بنا به دعوت سران بختیاری به آن دیار رفت تا کابینه سید ضیا پس از 100 روز ساقط گردید.
با سقوط کابینه ضیا، وقتی قوام السلطنه به نخست وزیری رسید، دکتر مصدق را به وزارت مالیه ( دارائی ) انتخاب نمود که با قبول شرایطی همکاری خود را با دولت جدید پذیرفت.
با سقوط دوت قوام السلطنه و روی کار آمدن مجدد مشیرالدوله وقتی از مصدق خواسته شد که با سمت والی آذربایجان با دوت همکاری کند، با این شرط که ارتشیان تحت امر او در منطقه باشند، قبول کرد. از اواخر بهمن 1300 با اواسط سال 1301 این ماموریت را پذیرفت، ولی در اواخر کار بخاطر سرپیچی فرمانده قشون آذربایجان از اوامرش بدستور رضا خان سردار سپه، وزیر جنگ وقت، از این سمت مستعفی گشت و به تهران مراجعت کرد.
در خرداد ماه 1302 دکتر مصدق در کابینه مشیرالدوله به سمت وزیر خارجه انتخاب شد و با خواسته انگلیسیها برای دو ملیون لیره که مدعی بودند برای ایجاد پلیس جنوب خرج کرده اند بشدت مخالفت نمود و آب پاکی را بر دست وزیر مختار انگلستان ریخت.
پس از استعفای مشیرالدوله، سردار سپه به نخست وزیری رسید و دکتر مصدق از همکاری با این دولت خودداری ورزید.
دکتر مصق در دوره پنجم و ششم مجلس شواری ملی به وکالت مردم تهران انتخاب و در همین زمان که با صحنه سازی سلطنت خاندان قاجار منقرض و رضا خان سردار سپه و نخست وزیر فعلی به مقام پادشاهی رسید، او قاطعانه با این انتخاب به مخالفت برخاست. زمانیکه عمر مجلس ششم به پایان رسید و رضا شاه با دیکتاتوری مطلق فاتحه حکومت مشروطه و دمکراسی را خواند، دکتر مصدق طی سالیان دراز خانه نشین شد و در اواخر سلطنت پهلوی اول که همه رجال سابق یا از بین رفته بودند و یا دست بیعت به حکومت داده بودند، مصدق به زندان افتاد ولی پس از چند ماه آزاد شد و تحت نظر در ملک خود در احمد آباد مجبور به سکوت شد. رضا شاه در سال 1320 پس از اشغال ایران بوسیله قوای روس و انگلیس، از سلطنت برکنار گشت و به آفریقای جنوبی تبعید گشت و دکتر مصدق به تهران برگشت.
شامل 31 صفحه word
مقدمه
بحثی که به بنده محول شده «زندگی و زمانه شیخ ابراهیم زنجانی» است و علت آن کار تخصصی است که در جنب کارهای دیگر در ده پانزده سال اخیر درباره زندگی شیخ ابراهیم زنجانی انجام دادهام و توانستهام بالغ بر 5000 صفحه اسناد و مدارک و رسالههای خصوصی و منحصربهفرد زنجانی را فراهم بکنم. سالهاست که قصد دارم این پژوهش را به صورت کتابی در یک یا دو مجلد به همراه بعضی از قسمتهای مفید رسالهها منتشر کنم که متأسفانه هنوز فراغت به دست نیامده است. همین کار را درباره زندگی سید اسدالله خرقانی کردهام و ده پانزده سال است که درباره زندگی ایشان نیز تحقیق میکنم که متأسفانه توفیق انتشار پژوهش خرقانی هم به دست نیامده است. در ابتدا به عنوان مقدمه به دو نکته اشاره میکنم:
اوّل، برای بررسی انقلاب مشروطه میتوانیم از دو زاویه و منظر بنگریم. یک منظر نقش کانونهای سیاسی خارجی و قدرتهای استعماری در تحولات مشروطه است. منظر دیگر، بررسی جریانهای فکری مشروطه است که این همایش به آن اختصاص یافته است. بدون بررسی مشروطه از این دو زاویه بحث قطعاً ناقص خواهد بود. مسلم است که بسترهای فکری، جریانهای فکری، آمادگیها و پذیرشهای فکری آن زمینهای را فراهم میکند که کانونهای خارجی بتوانند نفوذ کنند. یعنی بدون این بسترهای فکری نفوذ کانونهای خارجی امکانپذیر نیست. مسلم است که اگر بخواهیم انقلاب مشروطه را صرفاً بر اساس جریانهای فکری بررسی کنیم و نقش قدرتهای استعماری را که بسیار مؤثر بودند در تحولات آن روز، نادیده بگیریم بحث ما ناقص خواهد بود و به ارائه یک تصویر واقعگرایانه از آنچه بر ما در دوران انقلاب مشروطه رفت و سرانجام به تأسیس سلطنت پهلوی منجر شد، نخواهد انجامید.
ما در بررسی مرحله اوّل انقلاب مشروطه، که منجر به صدور فرمان مشروطه توسط مظفرالدینشاه شد، مشکل زیادی نداریم. در واقع میتوان گفت که انقلاب مشروطه انجام شد. مردم به خواستهایشان رسیدند. در آن زمان هم بین علما اختلاف جدّی نمیبینیم. افرادی مثل مرحوم آقا شیخ فضلالله نوری، افرادی مثل مرحوم آخوند ملا قربانعلی زنجانی، که چهرههای شاخصی بودند که بعدها متهم شدند به ضدیت با مشروطه، از فعالین درجه اوّل نهضت مشروطیت در آن دوراناند. ولی بعد از فوت مظفرالدینشاه و در زمانی که در واقع حکومت مشروطه در ایران مستقر شد، با روی کار آمدن محمدعلی شاه شاهد یک سری تحریکات و توطئهها هستیم که بر علما و روحانیون ما، روشنفکران ما و مجموعه نیروهایی که فعال و سیاسی بودند تأثیر میگذارد و منجر به تشنج در فضای سیاسی جامعه و ستیز و درگیری محمدعلی شاه با مجلس و در نهایت انحلال مجلس میشود و جریان دیگری آغاز میشود که سرانجام با فتح یا «اشغال» تهران، به تعبیر بنده، توسط نیروهای شمال و جنوب، نیروهای بختیاری که از جنوب و نیروهای سپهدار تنکابنی که از شمال آمده بودند با حمایتهای مالی مشخص، منجر به پناهندگی محمدعلی شاه به سفارت روسیه میشود. در واقع انگلیسیها موفق میشوند احمد شاه کودک و صغیر را پادشاه کنند و حکومت ایران را به دست عوامل خودشان بدهند. در دوران احمد شاه آن بسترها و فضاسازیهای را انجام دهند برای استقرار آن حکومتی که «حکومت دستنشانده» مینامیم. ما حکومت قاجاریه را به عنوان یک حکومت سنتی میشناسیم. مثل حکومت امپراتوری چند هزار ساله چین، مثل حکومت گورکانی هند (تیموریان یا آل بابر که اروپاییها به آنها «مغولان هند» میگویند) و مثل حکومت عثمانی. انگلیسیها در دوران استعماری بهتدریج بساط همه این حکومتها را جمع کردند. این حکومتها «حکومت دستنشانده» نبودند هر چند استعمار در آنها نفوذ کرده بود.
در ایران، به خصوص از دوره مظفرالدینشاه نفوذ استعمار گسترش پیدا کرد. ولی حکومتی را که انگلیسیها پس از این تمهیدات و پس از خلع محمدعلی شاه و در دوره احمد شاه زمینههای استقرار آن را فراهم کردند و در سال 1304 ش. آن را رسماً به عنوان حکومت پهلوی مستقر کردند، حکومتی است که ما آن را در قالب مدلهای کلاسیک حکومتهای دستنشانده یا Puppet States (یعنی «دولتهای عروسکی» یا «دولتهای دست ساز» یا «دولتهای مصنوع») میتوانیم تعریف بکنیم و هدف نیز همان بود. برای اینکه ما مدل حکومت رضا شاهی را به عنوان چنین حکومتی بررسی کنیم مستندات و مدارک کافی در اختیار است. دراین راه از تمام ابزارهای خودشان هم استفاده کردند از جمله نفوذ در بیوت علما. ما فرضاً میبینیم فردی مثل سید اسدالله خرقانی را به نجف میفرستند و او نبض بیت آخوند خراسانی را به دست میگیرد. آخوند خراسانی یکی از چهار مرجع بزرگ آن زمان بود در کنار آقا شیخ عبدالله مازندرانی و آقا میرزا حسین خلیلی تهرانی و آقا سید کاظم یزدی (صاحب عروه)؛ که در میان آنها مقبولیت و مرجعیت آخوند خراسانی بیشتر بود. آخوند خراسانی را ما میتوانیم به تعبیری رهبر نهضت مشروطیت بدانیم. ولی آنها با فرستادن افرادی مثل سید اسدالله خرقانی بیت آخوند خراسانی را به دست گرفتند. نفوذ خرقانی آنقدر گسترده بوده که به خودش اجازه میداده از سوی آخوند خراسانی نامهنگاری کند و حتی جعلیاتی را از قول آخوند پخش کند. مثلاً، جعلیاتی که علیه مرحوم آقا شیخ فضلالله نوری پخش شده بود دال بر مرتد یا مفسد بودن ایشان («نوری مفسد، متابعتش حرام» و غیره) و منسوب بود به آخوند خراسانی و سایر مراجع ثلاث، سرنخ این جعلیات به کانونهای سری برمیگردد که در نجف نفوذ کرده بودند. اگر مجموعه اسناد معاضدالسلطنه پیرنیا را مطالعه کنید، که آقای ایرج افشار با عنوان «مبارزه با محمدعلی شاه» آن را چاپ کرده، میبینید که این انجمنهای سری تا چه حد در بین طلاب نجف نفوذ کرده بودند و کار کرده بودند. و بعد از مشروطه، زمانی که بر خر مراد سوار میشوند، همین طلاب عرصه را به شدت بر آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی تنگ میکنند. شیخ فضلالله نوری را دار زدند به خاطر اینکه مرحوم آخوند خراسانی در ایران مستقر نشود؛ زیرا پس از فتح تهران مرحوم آخوند میخواست به همراه ابواب جمعیاش حرکت کند و به تهران بیاید که خبر دار زدن مرحوم شیخ فضلالله نوری را میدهند و ایشان به شدت متأثر میشود و از حرکت به تهران منصرف میشود. و بعد فضایی ایجاد میکنند که آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی را به شدت منزوی میکنند. مرحوم آقا شیخ عبدالله مازندرانی در نامهای که به حاج محمدعلی تاجر بادامچی تبریزی نوشته مینویسد:
"توسط اینگونه طلاب منحرف یا نفوذی، بر اساس بسترهای فکری تجددگرایی افراطی، فضایی درست کردهاند که من و جناب آخوند به جان خودمان بیمناکیم." یعنی رهبران بزرگ انقلاب مشروطیت چنین پایان غمانگیزی پیدا میکنند و در نهایت کشور ما هم چنین سرنوشت غمانگیزی پیدا میکند. و در نهایت هم مرحوم آخوند به آن وضع مشکوک فوت میکنند و در واقع احتمال قتل ایشان خیلی جدّی مطرح است. این بود بحث دخالت کانونهای استعماری.
در بعد فکری، یکی از اشتباهات رایج این است که ما مسئله تعارضات فکری آن زمان را تقلیل میدهیم به تقابل بین علما و روشنفکران. این مسئله واقعاً صحت ندارد.
این جزوه در 17 فصل تهیه شده است که مرجع کاملی برای درس کانه آرایی و کنکور ارشد است.
برای مشاهده فهرست مطالب این جزوه اینجا را کلیک کنید
شامل 8 صفحه pdf