![تحقیق انسان در اسلام با عنوان انسان کامل (مطلوب) از دیدگاه اسلام و روانشناسى 21 صفحه word](../prod-images/207107.jpg)
در این درس نمره بیشتری بگیرید!
در بخشی از این تحقیق می خوانیم:
مقدمه
توجه به انسان کامل - انسانى که معیارى براى افراد انسانى باشد - سابقهاى بس دیرینه دارد. در سیر تاریخ، آدمى همیشه به دنبال انسان کامل بوده است و شاید در همین جستجو بوده که گاه موجودات ماوراء الطبیعى و رب النوعها و گاه قهرمانان افسانهاى و اساطیرى; و زمانى هم شخصیتهاى برجسته تاریخ را به عنوان انسان کامل مطرح کرده است. در هر یک از فرهنگها و مکاتب فکرى وفلسفى و آیینها و مذاهب، ردپایى از انسان کامل را مىیابیم. بودا، کنفوسیوس، زردشت، عیسى(ع) وحضرت محمد(ص)، افلاطون، ارسطو، متصوفه، عرفا و همچنین برخى از روانشناسان معاصر، سخن از انسان کامل یا مطلوب به میان آوردهاند (با نامهاى مختلف: آزاده، فیلسوف، انسان بزرگوار، شیخ و پیر، ابر انسان، خلیفهالله، انسان به فعلیت رسیده و...). شاید بتوان گفت ریشه گرایش به انسان کامل، میل به کمال در درون آدمى است و همچنین دورى از نقص و ضعف و حقارت است. بنا به قول آدلر، دورى از احساس کهترى، از نیازهاى اساسى آدمى است; و نیز مىتوان گفت: منشا آن در اندیشه «خداگونه بودن انسان» است که هم در تفکرات دینى و هم فلسفى وجود دارد.
اگر چه بررسى جامع موضوع «انسان کامل» که در حقیقت موضوعى میان رشتهاى است (حداقل مشترک میان فلسفه، روانشناسى و اخلاق)، نیازمند فراغ بال و جمع مساعى اندیشمندان عدیده است; اما در این جستار با نگاهى گذرا به پیشینه تاریخى این موضوع، تعریف وتحدید آن، بررسى تحلیلى و تطبیقى آن را از زاویهاى محدود (دیدگاه روانشناسى و اسلام) در دو بخش پىمىگیریم.
اهمیت مقام انسان از نظر هر متفکرى مربوط به جهان بینى و روانشناسى اوست. بدین معنا، فیلسوفى که مادى است و به انسان از دیدگاه امور مادى و روابط سیاسى و قوانین حاکم بر ماده مىنگرد، او را موجودى سلطهجو، وطالب هرج و مرج دانسته است; مثلا «هابز» مىگفت: «انسان براى انسان، گرگ است»; اما کسانى که انسان را از جنبه معنوى و ملکوتى مىنگریستهاند، او را به درجهاى والا مىدانستهاند که مانند «اسپینوزا» مىگفتهاند: «انسان براى انسان، خداست».
یکى از اصول عمده انسانشناسى را در نیمه قرن پنجم ق. م «پروتاگوراس» یونانى بیان کرد: «انسان معیار همه اشیاست» و سقراط، اصل «خودت را بشناس»، مقدمه تعالیم خود قرار داد. انسان، جهان و خدا، موضوعات عمده تفکر غربى را از آغاز تاریخ مکتوب آن تشکیل مىداده است. در قرون وسطى با الهام از اندیشه مسیحى، پایگاه انسان عبارت از این بود که «انسان یکى از مخلوقات خداست» و باید اندیشه و کردار او چنان سامان یابد که تفوق ارزشهاى دینى را منعکس نماید. دانش انسانشناسى گرچه به صورت مستقل نبوده، ولى در بخشى از «کلام» که در آن از سقوط و هبوط انسان بحث مىشد و امکان نجات او را به توفیق الهى و از طریق فدا شدن مسیح(ع) مطرح مىکرد، قرار داشت.
در دوره رنسانس، انسان خود را از قید و بندهاى تفکر یونانى و مسیحیت آزاد ساخت و مدعى شد که مىتواند به کامیابیهاى خود افتخار کند و به ستایش خود بپردازد. دو موضوع «شرافت» و «عظمت»، بویژه براى اومانیستها بسیار گرانقدر بود (در مقابل تفکر «وجدان گناهکار» در مسیحیت). اومانیسم یا انسان مدارى، محصول همین دوره رنسانس است. این نهضت که در سده چهاردهم در اروپا به وجود آمد، بیشتر حالت عصیان بر ضد رفتار و سلطه اولیاى دین قرون وسطایى داشت و انسان را واجد کمال اهمیت دانست. «میشل دو مونتنى» از پیشگامان اندیشه انسانشناسى در قرن شانزدهم سعى داشت ماهیت اصلى «شخص انسانى» را تعریف کند. انسانشناسى او به خود انسان باز مىگردد و تقدم را به حقیقتى مىدهد که در باطن اوست. وى کوشش کرد انسانیت را در میان کلیت اشیا جاى دهد: «هستى انسان به منزله دایرهاى است که محیط آن همه جا ومرکز آن هیچ جا نیست».
پاسکال، دکارت، اسپینوزا و مالبرانش، هر کدام تاملاتى فلسفى در انسانشناسى داشتند و این اندیشه را پیش بردند. «جان لاک» انگلیسى با مبانى واقع گرایانهتر چنین گفت: «انسان باید خود را به عنوان ساکن خردمند این جهان بشناسد»; یعنى انسان موضوع مطلقى نیست، بلکه شعور مجسمى استبا همه نابسندگیها ومحدودیتهاى واقعیت انسانى. در عصر روشنگرى (قرن هجدهم)، انسانشناسى شاخهاى از فلسفه شده بود که با علوم انسانى پیوند نزدیک داشت و مىکوشید معلومات عینى جدید گرد آمده درباره انسان را با ارزشهایى که شعور انسانى را تشکیل مىداد ارتباط دهد (انسان جانورى در میان جانوران و در عین حال یک موجود فرهنگى است). در سده نوزدهم با پیشرفتسریع و گسترده علوم اجتماعى، انسان در محاصره تخصصها قرار گرفت. جهانبینى و کلى نگرى انسان کاهش یافت و هر عالمى سنگ علم خود را به سینه مىزد و از دیگر علوم مربوط به انسان غافل بود.
این نکته نیز در قرون پس از رنسانس قابل توجه است که با شکستن تحریم «کالبدشناسى انسان» در قرن شانزدهم، به وسیله پزشک بلژیکى «آندراس وسالیوس»، قداست جسم انسان شکسته شد; ولى باز هم انسان را داراى روح و موجودى عقلانى مىدانستند (پاسکال و دکارت) و بر توازىگرایى روح و بدن پافشارى مىکردند. تا اینکه با کشف میمونهاى آدمنما (شمپانزه و اورانگوتان)، بتدریج مشابهتهاى آنها با انسان، از جهت تشریحى و زیستى فهرستشد و این تمایز و تفاوت نیز از میان رفت و انسان نیز موجودى در میان جانداران دیگر تلقى شد، با این تفاوت که در زنجیره هستى داراى سابقه تکامل بیشترى است و در نهایت، به عنوان حاصل این تکامل پذیرفته شد.
در طول قرن نوزدهم، چارچوب مادى و معنوى تمدن قدیم، تحتتاثیر انقلاب صنعتى و انقلابهاى سیاسى در هم شکست. ماکس استیرنر، کرکگور و نیچه، هر کدام یک نوع فردگرایى افراطى عرضه کردند. اگرچه مفهوم شخص نزد آنها تا حدى جهتگیرى منفى داشت، ولى مفهوم شخصگرایى در قرن بیستم (با الهام از همان فردگرایى قرن نوزدهم) مىکوشد تصورى مثبتباشد و اجزاى تشکیل دهنده انسان را به هم بپیوندد. «شخص» بیش از آنکه بکوشد یک منش استثنایى پیامبرانه نمایش دهد، عبارت از مجموعهاى از ارزشهاست که هر انسانى را مىسازد. همین امر یکى از تفاوتهاى مهم انسانشناسى شرق و غرب است. در کشورهاى شرقى، تاکید بر وجود فردى، غالبا نوعى خطا و گناه تلقى مىگردد و نجات یا آزادى را در انکار فردیت و محو کامل نفس در ذات نیستى مىتوان یافت. در مقابل، «گوته» آلمانى مىگفت: «کیفیتیک شخصیتبه تنهایى مىتواند سعادت آدمیان را تضمین کند». در انسانشناسى فلسفى، فرد انسانى موضوع ارزشها به شمار مىرود; ولى ساختارگرایى اشتراوس، اندیشه اصالت جمع افرادى چون مارکس، و روانپژوهى بیمارگونه فرویدى، همگى جریاناتى هستند که انسانشناسى فلسفى را تهدید کردند. در این علوم، انسان نه به عنوان فاعل، بلکه به عنوان منفعل و موضوع ترکیبات اندیشهها عرضه گردیده است; ولى در مقابل، انسانشناسى فلسفى، تاکید دارد که هر موجود انسانى -علىرغم همه تاثرات داخلى و خارجى- باید مسئولیت وجود خود را مسلم فرض کند. این علائق در پدیدارشناسى معاصر، که از «ادموند هوسرل» آلمانى و شاگردش «ماکس شلر» الهام گرفته است دیده مىشود. در نظر آنها، شعور شخصى عبارت از پیوستن به اصل و غایتحقیقت عینى است. اصالت وجود «کارل یاسپرس»، «بردیانف»، «مارتین هایدگر»، «گابریل مارسل»، «موریس مولو پونتنى» و «ژان پل سارتر»، براى شعور شخصى به عنوان منشا همه تعهدات عینى انسان، تقدم قائل مىشود.
برای دانلود متن کامل تحقیق به لینک زیر مراجعه کنید.
تحقیق انسان در اسلام با عنوان انسان کامل (مطلوب) از دیدگاه اسلام و روانشناسى 21 صفحه word