حکیم ابومعین ناصربن خسرو بن حارث القباد یانی البلخی المروزی ملقب به «حجت» از شاعران بسیار توانا و بزرگ ایران و از گویندگان درجة اول زبان فارسی است. وی در ماه ذیقعدة سال 394 هجری در قبادیان از نواحی بلخ متولد شد و در سال 481 در یمکان بدخشان درگذشت.
نام او و پدرش در اشعار وی چند بار آمده و از آن جمله است این ابیات:
اگر دوستی خاندان بایدت هم چو ناصر بدشمن بده خان و مانرا
ای پسر خسرو حکمت بگوی تات بود طاقت و توش و توان
تحقیق شد که ناصرخسرو غلام اوست آنکو بگویدش که دو گوهر چه گوهرند
و لقب خود را هم بصورت «حجت» و «حجت زمین خراسان» که فی الواقع عنوان و درجة مذهبی او در بین اسمعیلیان بوده و از جانب خلیفة فاطمی بوی تفویض شده بود، در ابیات متعدد آورده است. چنانکه در این دو بیت می بینیم:
یکی رایگان حجتی گفت بشنو ز حجت مرین حجت رایگان را
ای حجت زمین خراسان بسی نماند تا اهل چهل روز و شب خویش بشمرند
ناصرخسرو در سفرنامه (ص2) خود را قبادیانی مروزی خوانده است و انتساب او بقادیان که مولد وی بود از اشعار وی نیز ثابت می شود. مثلاً در این بیت:
پیوسته شدم نسب بیمگان کز نسل قبادیان گسستم
و بدین سبب در اشعار خود همه جا از بلخ به عنوان وطن و شهر و خانة خود سخن میراند و او را در آنجا ضیاع و عقار و طایفه و برادر بوده و از آنان چنانکه در ابیات ذیل و بسیاری ابیات دیگر می بینیم با تحصر یاد می کرده است:
ای باد عصر اگر گذری بر دیار بلخ بگذر بخانة من و آنجای جوی حال
بنگر که چون شدست پس از من دیار من با او چه کرد هر جفا جوی بدفعال
ترسم که زیر پای زمانه خراب گشت آن باغها خراب شد آن خانها تلال
بنگر که هست منکر من، یا، برادرم دارد چنانکه داشت همی با من اتصال
یا روزگار بر سر ایشان سپه کشید مشغول کردشان ز من آفات و اختلال
از من بگوی چون برسانی سلام من زی قوم من که نیست مرا خوب کار و حال
قوم مرا مگوی که دهر از پس شما با من نکرد جز بدو ننمود جز ملال
با توجه به این اشاره و اشارات متعدد دیگر از شاعر بطلان سخن بعضی از تذکره نویسان که او را اصفهانی دانسته اند مسلم می شود.
اما نسبت مروزی که شاعر در سفرنامة خویش بدان اشاره کرده است به سبب اقامت وی در مرو بوده است که گویا مدتی در آنجا شغل دیوانی و خانه و مسکن داشته است.
ناصرخسرو را در تذکره ها گاه با شهرت علوی مذکور داشته اند و ابن شهرت مأخذ درستی ندارد و گویا ناشی از سرگذشت مجعولی است که برای او نوشته و باو نسبت داده شده است. در آن سرگذشت نسب ناصرخسرو به پنج واسطه به امام علی بن موسی الرضا میرسد، و یا شاید به سبب علاقة او بال علی و اظهار این علاقة شدید در آثار خود چنین نسبتی برای او پیدا و مشهور شده باشد. به هر حال حتی دولتشاه هم نسبت سیادت را به ناصرخسرو بعنوان شهرت ضعیف ذکر می کند، و یا به احتمال اغلب ممکن است این اشتباه دربارة ناصربن خسرو از آن باب حاصل شده باشد که متأخران او را با اشخاص دیگری از قبیل سید محمد ناصرعلوی شاعر قرن ششم اشتباه کرده باشند و اگر او چنین نسب شریفی داشت در اشعار خود اظهار نمی کرد که
«من شرف و فخر آل خویش و تبارم.»
ولادت ناصرخسرو همچنانکه گفته ایم به سال 394 اتفاق افتاده است و شاعر خود در اشعار خویش به این امر اشاره کرده و گفته است:
بگذشت زهجرت پس سیصدنودوچار بگذاشت مرا مادر بر مرکز اغبر
و با این وصف سنینی از قبیل سال 359 که در دبستان المذاهب آمده و 358 که در تاریخ گزیده دیده می شود، خالی از اعتبار است.
ناصرخسرو که بنا بر اشارات خود از خاندان محتشمی بوده و ثروت و ضیاع و عقاری در بلخ داشته از کودکی به کسب علوم و آداب اشتغال ورزیده و در جوانی در دربار سلاطین و امرا راه یافته و به مراتب عالی رسیده و حتی چنانکه در سفرنامه آورده است بارگاه ملوک عجم و سلاطین را چون سلطان محمود غزنوی و پسرش مسعود دیده و بدین ترتیب از اوان جوانی یعنی پیش از بیست و هفت سالگی خود در دستگاههای دولتی راه جسته بود و تا چهل و سه سالگی که هنگام سفر او به کعبه است، به مراتب عالی از قبیل دبیری رسیده و در اعمال و اموال سلطانی تصرف داشته و به کارهای دیوانی مشغول بوده و مدتی در آن شغل مباشرت نموده و در میان اقران شهرت یافته بود و عنوان «ادیب» و «دبیرفاضل» گرفته و شاه وی را «خواجة خطیر» خطاب می کرده است. گویا ناصرخسرو در آغاز امر در بلخ که در واقع پایتخت زمستانی غیزنویان بود، در دستگاه دولتی قدرت و نفوذی یافته و بعد از آنکه آن شهر به دست سلاجقه افتاد، بر نفوذ و اعتبارش افزوده شد و برادرش ابوالفتح عبدالجلیل نیز در شمار عمال درآمده عنوان «خواجه» یافته بود. ناصرخسرو بعد از تصرف بلخ به دست سلاجقه به سال 432 به مرو که مقر حکومت ابوسلیمان جغری بیک داود بن میکائیل بود رفت و در آنجا مقامات دیوانی را حفظ کرد تا چنانکه خواهیم دید تغییر حال یافت و راه کعبه پیش گرفت.
ناصرخسرو بعد از آنکه مدتی از عمر خود را در عین کسب انواع فضائل در خدمت امرا و در لهو و لعب و کسب مال و جاه گذراند، اندک اندک دچار تغییر حال شد و در اندیشة درک حقائق افتاد و با علمای زمان خود که غالباً اهل ظاهر بوده اند به بحث پرداخت. لیکن خاطر وقاد او زیربار تعبد و تقلید نمی رفت و جواب سؤالات خود را از مدعیان علم و حقیقت نمی یافت و از این روی همواره خاطری مضطرب و اندیشه ای نابسامان داشت و شاید در دنبال همین تفحصات باشد که مدتی در سفر ترکستان و سند و هند گذرانید و با ارباب ادیان مختلف معاشرت و مباحثت نمود. ناصرخسرو در اشعار خویش به این تغییر حال و درجاتی که تا وصول به دستگاه خلفای فاطمی پیمود اشاراتی دارد و از آن جمله این ابیات را نقل می کنیم:
یک چند گاه داشت مرا زیربند خویش گه خوب حال و باز گهی بینوا شدم
و از رنج روزگار چو جانم ستوه گشت یک چند با ثنا بدر پادشا شدم
گفتم مگر که داد بیابم ز دیو دهر چون بنگریستم ز عنا در بلا شدم
صد بندگی شاه ببایست کردنم از بهر یک امید که ازوی روا شدم
جز درد و رنج هیچ نگردید حاصلم زآنکس که سوی او بامید شفا شدم
و از مال شاه و میر چو نومید شد دلم زی اهل طیلسان و عمامه و ردا شدم
گفتم که راه دین بنمایید مرمرا زیرا که زاهل دنیی دل پرجفا شدم
گفتند شاد باش که رستی زجور دهر تا شاد گشت جانم و اندر نوا شدم
گفتم چو نامشان علما بود و کارجور کز دست فقرِ جهل بدیشان رها شدم
تا چون بقال و قیل مقالات مختلف از عمر چند سال میانشان فنا شدم
گفتم چورشوه بود و ریا مال و زهدشان ای کردگار باز بچه مبتلا شدم
از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم کاز بیم مور در دهن اژدها شدم …
خلاصة سخن آنکه ناصر بعد از طی مقامات ظاهری در اندیشة تحری حقیقت افتاد و در این اندیشة دراز بسیاری شهرها را بگشت و با اقوام و علمای مختلف مجالست کرد و علی الخصوص چندی با علمای دین چون و چرا داشت لیکن آنان می گفتند که موضوع شریعت عقلی نیست بلکه به تعبد و تقلید باز بسته است و این همان سخن اشاعره و اهل حدیث است که در این روزگار در بسیاری از بلاد غلبه با آنان بود. ناصرخسرو را این تلبیس های علمای مذهب که مالشان از رشوه گرد آمده و زهدشان ریایی و دروغ بود، گرهی از مشکلات باز نمی کرد و پناهنده شدنش از دستگاه سلاطین به بیشگاه علمای دین مصداق این بیت قرار گرفته بود که:
المستجیرُ بعمر و عند کربته کالمستجیرِ من الرمضاء بالنار
این سرگردانی و نابسامانی شاعر را خوابی که او در ماه جمادی الاخرة سال 437 در گوزگانان دیده بود، خاتمه داد. عبارت ناصرخسرو دربارة این خواب چنین است:
«… پس از آنجا (یعنی از پنج دیه مروالرود) به جوزجانان شدم و قریب یک ماه ببودم و شراب پیوسته خوردمی … شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت: چند خواهی خوردن ازین شراب که خرد از مردم زایل کند. اگر بهوش باشی بهتر! من جواب گفتم که حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند. جواب داد که در بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد. حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را بیهوشی رهنمون باشد. بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را بافزاید. گفتم که من این را از کجا آرم؟ گفت جوینده یابنده باشد! و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت. چون از خواب بیدار شدم آن حال تمام بر یادم بود و بر من کار کرد. با خود گفتم که از خواب دوشین بیدار شدم، باید از خواب چهل ساله نیز بیدار گردم. اندیشیدم که تا همة افعال و اعمال خود بَدَل نکنم فرج نیابم. روز پنج شنبه ششم جماید الاخرة سنة سبع و ثلاثین و اربعمائه نیمة دیماه پارسیان سال بر چهارصد و ده یزدجردی سروتن بشستم و به مسجد جامع شدم و نماز کردم و یاری خواستم از باری تبارک و تعالی بگذراندن آنچه بر من واجب است و دست بازداشتن از منهیات و ناشایست چنانکه حق سبحانه و تعالی فرموده است …»
پس به فرمان همان کس که در خواب اشاره به قبله کرده و حقیقت را در آن سوی نشان داده بود، بار سفر حج بربست و با برادر کهتر خود ابوسعید و یک غلام هندی روانة حجاز شد. این مسافرت هفت سال طول کشید و با عودت به بلخ در جمادی الاخرة سال 444 و دیدار برادر دیگر خود خواجه ابوالفتح عبدالجلیل خاتمه یافت. در این سفر چهار بار حج کرد و شمال شرقی و شمال غربی و جنوب غربی و مرکز ایران و ممالک و بلاد ارمنستان و آسیای صغیر و حلب و طرابلس شام و سوریه و فلسطین و جزیره العرب و مصر و قیروان و نوبه و سودان را سیاحت کرد و در مصر سه سال به سر برد و در آن به مذهب اسمعیلی گروید و به خدمت خلیفة فاطمی المستنصر بالله ابوتمیم معدبن علی (427ـ487) رسید و بعد از طی مراحل و مدارج مرتبة حجت یافت و از طرف امام فاطمیان به مقام حجت جزیرة خراسان که یکی از جزایر دوازده گانة دعوت اسمعیلیه بود، انتخاب و مأمور نشر مذهب اسمعیلی و ریاست باطنیة آن سامان گردید. همچنانکه در زادالمسافرین گفته است: «مر نوشتة الهی را که اندر آفاق و انفس است به متابعان خاندئان حق نماییم به دستوری که از خداوند خویش یافته ایم اندر جزیرة خراسان.»
هنگامی که ناصرخسرو از سفر مصر و حجاز به خراسان بازمی گشت، پنجاه ساله بود. وی بعد از بازگشت به موطن خود بلخ رفت و در آنجا شروع به نشر دعوت باطنیان کرد و داعیان به اطراف فرستاد و به مباحثات با علمای اهل سنت پرداخت و اندک اندک دشمنان و مخالفان او از میان متعصبان فزونی گرفتند و کار را بر او دشوار کردند و حتی گویا فتوای قتل او داده شد و او که ضمناً گرفتار مخالفت بسیار شدید سلاجقه با شیعه بود، ناگزیر به تهمت بددین و قرمطی و ملحد و رافضی بودن ترک وطن گفت تا از شر ناصبیان رهایی یابد. اختلاف سختی که میان ناصرخسرو و نواصب رخ داد و تا پایان حیات در آثار او اثر کرد، از همه جای دیوان او آشکارست، و شکایتی که او از آن مردمان و از امرای سلجوقی و علمای سنی خراسان و اشاراتی که راجع به دشمنیهای مردم بر اثر اعتقاد خود به حق دارد، از بیشتر موارد دیوانش مشهودست، و غالب قصاید او مبارزات شختی است با همین مردم متعصب سبک مغز، و در زادالمسافرین هم به غلبة جهال بر خود اشاره کرده است. بعد از مهاجرت از بلخ ناصرخسرو به نیشابور و مازندران و عاقبت به یمکان پناه برد. پناه بردن او به مازندران که شاید نخستین فرارگاه او بود از این ابیات معلوم می شود:
گر چه مرا اصل خراسانیست از پس پیری و مهی و سری
دوستی عترت و خانه رسول کرد مرا یَمکی و مازندری
برگیر دل زبلخ و بنه تن زبهر دین چون من غریب وار به مازندران درون
دولتشاه سمرقندی می گوید که ناصرخسرو بعد از پناه بردن به مازندران در رستمدار و گیلان توقف کرد. بعد از چندی توقف در مازندران ناصرخسرو به نیشابور رفت، ولی آخر یمکان بدخشان را برای محل اقامت دائم خود برگزید. زیرا هم به بلخ نزدیکتر و هم در جزیرة محل مأموریت مذهبی او واقع بود. یَمکان درة ممتدی است که از سمت جنوبی قصبة جرم به طرف جنوب ممتد می شود. قصبة جرم در جنوب فیض آباد حاکم نشین کنونی ولایت بدخشان به مسافت شش تا هفت فرسنگ واقع است. اهالی یمکان و اطراف جرم هنوز هم بر مذهب اسمعیلی هستند.
ناصرخسرو در قلعه ای واقع در همین درة یمکان که به قول قزوینی در آثار البلاد شهری حصبین بود در وسط کوهها، استقرار یافت و تا پایان عمر خود در آنجا به ادارة دعوت فاطمیان در خراسان اشتغال داشت. پناه بردن به یمکان بعد از سالها سرگردانی ناصر در مازندران و نیشابور و بلخ، و گویا در حدود 60 الی 63 سالگی یعنی بین سالهای 453 و 456 اتفاق افتاد و شاعر بیش از 25 سال که دورة آخر حیات اوست در آن دیار به سر برد.
در جامع التواریخ و در کتاب دبستان المذاهب چنین آمده است که ناصرخسرو بیست سال در یمکان به سر برد و اگر چنین باشد سال ورود او به یمکان 461 بوده است. ناصرخسرو تا پایان حیات در یمکان بزیست و در همانجا بدرود حیات گفت و همانجا به خاک سپرده شد و قبر او مدتها بعد از وی مزار اسمعیلیان و معروف و مشهور بود. دولتشاه گفته است که «قبر شریف حکیم ناصر در درة یمکان است که آن موضع از اعمال بدخشان است.» و سیاحان بعد از این تاریخ هم قبر شاعر را در درة یمکان دیده اند.
توقف متمادی ناصرخسرو در یمکان مایة تقویبت و تأیید و نشر مذهب اسمعیلی در ناحیة وسیعی از بدخشان و نواحی مجاور آن تا حدود خوقند و بخارا گردید و هنوز هم در آن نواحی که گفته ایم طرفداران این مذهب دیده می شوند.
البته آزاری که از ابناء زمان به بهانة اعتقادات مذهبی، به این مرد فاضل حقیقت جوی رسید، و سفاهتهای فقها آزارها و نامردمیهای امرا و رجال متعصب و غوغای عام و نفی بلد و تنهایی و غربت و دوری از یار و دیار، چنان در روح آزادة وی اثر کرد که کمتر قصیده ای و اثری از اوست که در تنهایی یمکان ساخته شده و اثری از این تألمات روحی در آن آشکار نباشد.
چنانکه از اشارات شاعر مسلم می شود بعد از اظهار دعوت و آشکارا شدن عقاید ناصرخسرو از همه طرف، یعنی بوسیلة فقها و امرا و حتی خلیفة عباسی نسبت به او اظهار کمال عناد می شده است. چنانکه وی را بر منابر لعن می کردند و رافضی و قرمطی و معتزلی می شمردند و مهدورالدم می دانستند و با آنکه او را غالباً به ترک طریقه ای که پیش گرفته بود، دعوت می کردند وی از راهی که برگزیده بود باز نمی گشت و همچنان در اعتقاد خود باقی و پایدار بود.
به اتمام این احوال ناصرخسرو در یمکان دستگاه ریاست مذهبی برای خود ترتیب داده و به شرحی که در آثارالبلاد قزوینی آمده است وی در آنجا باغها و قصور و حمامهایی ساخته بود.
فایدة یمکان برای ناصرخسرو در آن بود که وی در آن درة حصین از شر دشمنان خود آسوده و برکنار بود و از بیم سوء قصد مخالفان از آن درة دوردست بیرون نمی آمد و علی الخصوص اندیشة بازگشت به خراسان را به هیچ روی در خاطر نمی گذراند.
پایة تحصیلات و اطلاعات ناصرخسرو از آثار منظوم و منثور او به خوبی آشکار است. وی از ابتدا جوانی در تحصیل علوم و فنون رنج برده بود. قرآن را از حفظ داشت و در تمام علوم متداول زمان خود از معقول و منقول و علی الخصوص علوم اوایل و حکمت یونان تسلط داشت و علم کلام و حکمت متألهین را نیک می دانست و دربارة ملل و نحل تحقیقات عمیق و اطلاعات کثیر داشت و علاقة به کتاب و دانش در او به درجه ای بود که در سفر و حضر همواره کتابهای خود را با خویشتن داشت و حتی در سخت ترین احوالی که در سفر بازگشت از عربستان به ایران داشته است آن کتابها را بر شتر حمل کرده و خود با برادرش پیاده طی طریق نموده است. در اشعار و آثار او اشارات فراوان بدانش او و اطلاعاتش از علوم گوناگون شده و از آن جمله است این ابیات از یک قصیدة او که به عنوان مثال ذکر می شود:
بهر نوعی که بشنیدم ز دانش نشستم بر در او من مجاور
بخواندم پاک توقیعات کسری بخواندم عهد کیکاوس و نذر
گه اندر ارثما طبقی که تا چیست سماک و فرقدان و قطب و محور
گه اندر علم اشکال مجسطی که چون رانم بر او پرگار و مسطر
گهی اقسام موسیقی که هر کس پدید آورد بر الحان مکرر
گهی الوان احوال عقاقیر که چه گرمست از آن چه خشک و چه تر
همان اشکال اقلیدس که بنهاد ارسطالیس استاد سکندر
نماند از هیچگون دانش که من زان نکردم استفادت بیش و کمتر
نه اندر کتب ایزد مجملی ماند که آن نشنیدم از دانا مفسر
اطلاعات وسیع ناصرخسرو وسیلة ایجاد آثار متعددی از آن استاد به زبان فارسی شد. این آثار متعدد منظوم و منثور غالباً در دست است. دربارة آثار منثور او هنگام بحث دربارة نثر سخن خواهیم گفت.
اما از آثار منظوم او نخست دیوان اوست که بهترین طبع آن به تصحیح و اهتمام مرحوم حاج سید نصرالله تقوی فراهم آمده و مجموعاً 11047 بیت دارد و گویا این مقدار قسمتی از ابیات دیوان او باشد. زیرا دولتشاه دیوان او را سی هزار بیت دانشته است و اکنون نیز در مجموعه ها و جنگها اشعاری از ناصرخسرو ثبت است که در دیوان او ملاحظه نمی شود. نسخة چاپ تبریز از دیوان ناصرخسرو هم بیش از حدود 7500 بیت ندارد.
دو منظومه هم از ناصرخسرو در دست است یکی به نام روشنایی نامه و دیگر موسوم به سعادتنامه. روشنایی نامه منظومه بیست کوتاه از 592 بیت ببحر هزج و موضوع آن وعظ و پند و حکمت است. سعادتنامه مشتمل بر 300 بیت است به همان طریقة روشنایی نامه در پند و حکمت. این هر دو منظومه نیز در آخر دیوان طبع تهران به چاپ رسیده است.
ناصرخسرو بی تردید یکی از شاعران بسیار توانا و سخن آور فارسی است. وی طبعی نیرومند و سخنی استوار و قوی و اسلویی نادر و خاص خود دارد. زبان این شاعر قریب به زبان شعرای آخر دورة سامانی است و حتی اسلوب کلام او کهنگی بیشتری از کلام شعرای دورة اول غزنوی را نشان می دهد. در دیوان او بسیاری از کلمات و ترکیبات به نحوی که در اواخر قرن چهارم متداول بوده و استعمال می شده است، بکار رفته و مثل آنست که عامل زمان در این شاعر توانا و چیره دست اصلاً اثری بر جای ننهاد. با این حال ناصرخسرو هرجا که لازم شد از ترکیبات عربی جدید و کلمات وافر تازی، بیشتر از آنچه در آخر عهد سامانی در اشعار وارد شده بود، استفاده کرده و آنها را در اشعار آبدار خود بکار برده است.
خاصیت عمدة شعر ناصرخسرو اشتمال آن بر مواعظ و حکم بسیار است. ناصرخسرو در این امر قطعاً از کسائی شاعر مروزی مقدم بر خود پیروی کرده است. اواخر عمر کسائی مصادف بود با اوایل عمر ناصرخسرو و هنگامی که ناصر در مرو به عمل دیوانی اشتغال داشت، هنوز شهرت کسائی زبانزد اهل ادب و اطلاع بوده و اشعار وی شهرت و رواج داشته است. به همین سبب ناصرخسرو چه از حیث افکار حکیمانه و زاهدانه و چه از حیث سبک و روش بیان تحت تأثیر آنها قرار گرفته و بسیاری از قصائد او را جواب گفته و گاه قصائد خود را بر اشعار آن شاعر چیره دست برتری داده است.
بعد از آنکه ناصرخسرو تغییر حال یافت و به مذهب اسمعیلی درآمد و عهده دار تبلیغ آن در خراسان شد، برای اشعار خود مایة جدیدی که عبارت از افکار مذهبی باشد بدست آورد.
جنبة دعوت شاعر باعث شده است که او در بیان افکار مذهبی مانند یکی از دعات تبلیغ را نیز از نظر دور ندارد و به این سبب بعضی از قصائد او با مقدماتی که شاعر در آنها تمهید کرده و نتایجی که گرفته است بیشتر به سخنانی می ماند که مبلغی در مجلس دعوت بیان کرده باشد.
در بیان مسائل حکمی ناصرخسرو از ذکر اصطلاحات مختلف خودداری ننموده است. موضوعات علمی در اشعار او ایجاد مضمون نکرده بلکه وسیلة تفهیم مقصود قرار گرفته است. یعنی او مسائل مهم فلسفی را که معمولاً مورد بحث و مناقشه بود در اشعار خود مطرح کرده و در زبان دشوار شعر با نهایت مهارت و در کمال آسانی از بحث خود نتیجه گرفته است.
ذهن علمی شاعر باعث شده است که او به شدت تحت تأثیر روش منطقیان در بیان مقاصد خود قرار گیرد. سخنان او با قیاسات و ادلة منطقی همراه و پر است از استنتاجهای عقلی و به همین نسبت از هیجانات شاعرانه و خیالات باریک و دقیق شعرا خالی است.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 50 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلود مقاله چند شاعر معروف