لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 90
رنسانس Renaissance ، ایتالیایی: Rinascimento
رنسانس ـ عصر نوزایی ـ باززایی ـ اغلب به جنبش فکری و عقلانی اطلاق میشود که در قرن 14th از شهرهای شمالی ایتالیا سرچشمه گرفت؛ و در سده 16th به اوج خود رسید.
تا قرنی پیش رنسانس را تولد دوباره هنر و ادبیات تحت تأثیر سرمشقهای کلاسیک باستان و یا کشف جهان و انسان تعریف کرده بودند؛ ولی تاریخ نوسان قرن 20th نظریههای تازه در مفهوم و حدود زمانی این جنبش پیش نهادهاند. اصطلاح «تولد دوباره» ریناشیتا (Rinashita) را نخستین بار «وازاری» (Vasary) بکار برد (1550) و احتمالاً، یاکوب بورکهارتی (Jacob Borkhardt) آن را در معنای وسیعتری رایج کرد (1860).
به علاوه امروزه چنین نظری مورد قبول قرار گرفته است که اگر چه ایتالیا خاستگاه رنسانس بود، و در آنجا دگرگونی فرهنگی و هنری با درخشش بسیار صورت گرفت؛ سایر نواحی اروپا نیز سهمی مهم در بسط و غنای دستاوردهای آن داشته. در تاریخ هنر، معمولاً رنسانس را به مراحل آغازین (حدود 1300 ـ حدود 1420)، میانی (حدود 1420 ـ حدود 1500) و اوج (حدود 1500 ـ حدود 1521) تقسیم میکنند. سست شدن قیود فئودالی، توسعه تجارت بینالمللی، انباشته شدن سرمایه در بانک مدیچیها در فلورانس و در خزانة واتیکان، از عوامل مهم پیدایش و پیشرفت رنسانس بودند. رنسانس اعتقاد جدید به توانایی و شایستگی انسان را آشکار ساخت. و در این زمینه آثار متفکران و هنرمندان دوران باستان بسیار بهره گرفت. اهمیت روز افزون نظم دنیوی در فرهنگ اروپایی بازتاب نقش حامیان اشراف منشی چون «لرنتود مدیچی (Lorneto Medicci) بود. با این حال هنر پروری دستگاه کلیسا و بلند پروازی پاپ یولیوس دوم (Pop Jolius) پاپ لئود هم نیز نه فقط سیمای شهر رم، بلکه مسیر تحول هنر اروپایی را عوض کرد. در این رهگذر، هنرمند موقعیت اجتماعی تازهای به دست آورد. اگر قبلاً هنرمند در ردیف صنعت گر ماهر جای داشت اکنون او را چون انسانی والا و برخوردار از موهبت نبوغ، میستودند. جامعة رنسانس علاوه بر ستایش الهام هنری، مفهوم انسان «جامع ـ چیره دست در همه هنرها، مطلع از آثار کلاسیک (منظور از کلاسیک هنر کهن دورههای قبل رنسانس است). و خبره در علم، مهندسی، و حتی فنون نظامی ـ را به عنوان کمال مطلوب خود پذیرفت.
آثار پژوهندگان انسانگرا خصلت فرهنگی ادبی اروپایی را تغییر داد. پترارک (Petrark) نخستین نویسندة انسانگرا از اینکه دانش کلاسیکی را برتر از الهیات متفکران مدرسی اسکولاستیک میدانست، برخود میبالید. او به مدد قواعد درست صرف و نحو زبان لاتینی و یونانی و نثر فاضلانة ساختگی، شیوة ادبی منسجمی را پی افکند.
متفکرانی چون اراسموس (Erasmus) به کار تصحیح متون کلاسیک و پیرایش کتاب مقدس پرداختند. اغلب آثار افلاطون بازشناخته شد، و تأثیر تازهای بر اندیشة زمانه گذاشت. آگاهترین انسانها اختراع چاپ را مغتنم شمردند، و در انتشار متون حقیقی با چاپگران همکاری کردند. چاپگران نیز در هنر خود به معیارهایی دست یافتند که هنوز هم معتبرند.
در نقاشی و مجسمه سازی، استادانی چون جوتو (Jotto)، مازاتچو (Masazco)، دناتو (Donato)، سلوتر (Soloter)، لئوناردو داوینچی (Leonardo devincci)، میکل آنژ (Micheil Ange) و تیسین (Tissin) زبان بصری تازهای را بنیاد نهادند که در آن همچنان که در هنر کلاسیک باستان پیکرو کفش آدمی مهمترین وسیله بیان مقصود هنرمند بود. توجه روز افزون به کالبد شناسی و تکمیل قواعد پرسپکتیو پویایی پیکرها و حضور وزینشان در فضای یکپارچه تصویری یا حالت ایستادن راحت و مطمئنشان در مکانی محسوس را تأمین کرد.
اگر فضای پرسپکتیوی عبارت بود از بازنمایی واقعیت به مدد ساختار مرکب ترازهای مناسب، به همان گونه نیز پیکر آدمی که به طرزی آرمانی این فضا را اشغال میکرد، بر حسب مجموع روابط اندازهها (نظام تناسب) شکل گرفت. «دورر» (Dorrer) از جمله هنرمندانی بود که نظریة تناسبات کالبد آدمی را تحت ضابطه آورد. در رنسانس همچنین، تحولی سریع در وسایل و اسلوبهای ژرفتر نمود، و سایه پردازی رنگی را تنوع بخشید. با کاربرد اسلوب جدید، ضرورتاً، استفاده از بوم پارچهای به جای بوم تختهای معمول شد.
در تحول هنر رنسانس ـ از مرحله آغازین تا مرحله اوج ـ روندی صعودی از طبیعت گرایی به سوی کلاسیک گرایی را میتوان باز شناخت. «جوتو» (Joto) بیشتر مشتاق بازنمایی واقعیت مرئی بود. حال آنکه، رافائل (Rafael) میکوشید به منظمترین صور طبیعت دست یابد. البته، این گرایش کلاسیکی در رنسانس نتیجه تقلید هنرمندان از مجموعههای یونانی و رومی نبود، بلکه نگرشهای همانندی را باز میتابید. هنرمندان رنسانس از طریق تقلید صور طبیعی و گردآوری و تلفیق عناصر زیبای آن، به تدریج قالب «کلاسیک» خاص زمان خود را ساختند. در واقع رنسانس در جریان بازشناسی هنر کلاسیک باستان تفسیری تازه از اصول کلاسیکی ارائه کرد، که یک الگوی آرمانی جدید را پدید آورد. تا مرحلة اوج رنسانس، مسائل مربوط به بازنمایی طبیعت حل شد؛ و دانشی وسیع مشتمل بر روشهای ژرفنمایی، کالبد شناسی، برجسته نمایی، تناسبات و غیره فراهم آمد. هنرمندان نسل بعد به جای آنکه پژوهش در طبیعت را ادامه دهند، آثار متأخر میکل آنژ را سرمشق خود قرار دادند.
نگرشی به موسیقی رنسانس و تحولات دیگر
همانطور که قبلاً اشاره گردید حرکت رنسانس در ایتالیای قرن 15 آغاز شد و در 150 سال بعد در سراسر اروپا بگسترد. پس از سقوط قسطنطنیه به سال 1453، ایتالیا مرکز فعالیت در همة هنرها، به ویژه موسیقی شد و در سراسر دوره همچنان این مرکزیت را نگه داشت. آهنگسازان در ایتالیا تحصیل کرده بودند و آثارشان هیئت و شکل ایتالیایی داشت. کشور ایتالیا، تسلط خویش را در تحول موسیقی تا زمان موتزارت همچنان نگهداشت. رنسانس توجه کامل خویش را معطوف به فرهنگهای رم قدیم و یونان باستان، به ویژه پیرامون هنر نقاشی و فلسفه کرد.
فعالیت رنسانس اگرچه «کلاسیک» به مفهوم علاقه و اعصار پیشین و تقلید از آن بود، خود از سوی دیگر تمام هنرها ثمرههای عظیمی بدست داد. باور نورسیدهای به اصالت رنسانسی، و زیبائیهای اشیاء خالی، با ایمان مذهبی، که هنوز تسلط خویش را نگهداشته بود، در هم آمیخت. هنر زیبای آفریدة انسانی و مغرورانهترین توانایی انسان بود. اشرافیت مانند خانواده مدیچی، بزرگترین پشتیبان بخشندة هنرمندان و موسیقیدانان بود. از این رو هنرمندان از موقعیت تازه خویش در جامعه، و راحتی فکر، که آنها را در گرد آوردن نیرو و اعصاب خویش در اعتلای هنرشان یاری میداد لذت بردند.
پیشرفت مکانیکی صنعت چاپ موسیقی در ابتدای قرن 16، در نگهداری و انتشار و آثار موسیقی، امکانی بیش از گذشته فراهم آورد. همچنین خوش بینی و اعتماد به خود که قبلاً در میان طرفداران بشریت humanists در اواخر سدة 14 افزایش یافت، و 2 قرن بعد همهگیر شد.
مردم عصر رنسانس در جستجوی درک جهانی بودند که هرگز پیش از آن وجود نداشت. این کنجکاوی آنها هنرمندان را وادار به جدایی از کلیسا کرد، کاشفان را تشویق به سفر به دور دنیا و روحانیون را وادار به دادخواست از مسئولان کلیسا نمود و برای لئوناردو داوینچی همه چیز سؤال برانگیز بود.
در سال 1450 با پذیرش سبک رنسانس موسیقی به سایر هنرها پیوست. لذا این دوره، تعداد هنرمندان در همه زمینهها، افزایش یافت و همه دارای آثار بسیار و از استعداد برخوردار بودند طوری که ما خود تصور میکنیم که این دوره طولانی و پرحاصل، به مثابة یک پدیدة تاریخی منحصر به فرد در نوع خود بوده است. اما مثل همة سبکهای سایر دورهها، رنسانس هم حاصل کاشتن دانههای فرهنگی و ریشههایی بود که شدیداً در دورة پیشین از آن، تنومند شده بودند.
تمایل به غیر مذهبی شدن که در عصر «هنر نو» آغاز شد، در اوایل سده 15 میلادی بیشتر نمایان گردید و کلیسا به عنوان بزرگترین هنرها، چندان دوام نیاورد. حتی آثار هنری که در این میان توسط پاپها تأیید میشد، تأثیر ترکیب هوشیارانة کفر و مسیحیت بود؛ در این آثار گاهی فرشتگان همانند پیکرههای پیروزمندان رمی ترسیم شدهاند. افزایش ثروت و تثبیت وضعیت اجتماعی و سیاسی، به (نُجَبا) فرصت داد تا با حمایت از هنرمندان مورد علاقة خود، آثار هنری را کنترل کنند. و بر خلاف هنر قرون وسطی که بر تمایل به ستایش دنیایش میافزود شهرنشینان قرن پانزده هنر را به خاطر خود هنر دوست داشتند.
در اوایل سدة پانزدهم میلادی، شهر ایتالیایی فلورانس در اروپا، مرکز تجارت و فعالیتهای فرهنگی شد. تاجران و بانکداران فلورانسی، طبقه نوینی را معرفی کردند که با روح انسان دوستی، علاقهای به پیوند کورکورانه با کلیسا نداشتند و مستقل از فرمانروایان و پشتیبانی مالی آنها به سر میبردند.
لذا با توجه به گشاده دستی و حمایت اینان از پژوهش و هنر، هنرمندانی که از سوی دیگر ملتها تحسین میشدند، به سوی فلورانس روی آوردند و دریافتند که فلورانس پذیرای استعدادها و ایدههای آنهاست. اختراع چاپ متحرک توسط یوهان گوتنبرگ (Johann gotenborg) در سال 1440 انتشار گستردة اندیشههای نوین را ممکن ساخت؛ و به محض آنکه روح فلورانسی از آنجا به سراسر ایتالیایی و سایر کشورهای اروپایی راه یافت، در همة زمینههای زندگی تغییرات ژرفی رخ داد.
هنگامی که مسافران، اروپای غربی را به کشورهای خارجی معرفی کردند، گرایش به تجارت، علاقة به دریانوردی در آبهای جهان را افزایش داد. لذا، در سدههای پانزدهم و شانزدهم، ماجراجویان اسپانیایی، پرتقالی و انگلیسی به راههای دور و دراز کشتیرانی میکردند تا مکانهای تازهای بیابند و به تبلیغ مسیحیت و به جستجوی طلا بپردازند.
کریستوفر کلمبوس (Christofer Columbos)، جان کابت (John Kabot)، آمریکو وسبوس (Americo Vesbuse)، هرنان کورته (Hernan Kurtet)، داسکو بونز دوبالیو (Dasco Bunez Debalive)، فرانسیسکو پیزارو (Fransisco Pisano)، خوان پونک
(juan Punk) دو لبون و فردیناند ماژلان (Feredinand Marjelan) همه مردان رنسانس بودند که سرزمینهای جدیدی را کشف کردند.
عصر بشر دوستی، تمدنی را به وجود آورد که انسان بیش از خدا در مرکز آن قرار داشت و مردم خود اداره امور خویش را در روی زمین به عهده میگرفتند. نواقص موجود در کلیسای کاتولیک، حتی برای معتقدان متعصب رو به فزونی نهاد و در اوایل سده شانزدهم شرایط برای جنبش شناخته شدهای به نام اصلاحات پرتستان آمادهتر شد.
روند اصلاحات در دوره رنسانس
اصلاحات پرتستان در سال 1517 زمانی در آلمان رخ داد که «مارتین لوتر» (Martin Luter) یک دانشجوی محجوب و کشیش آلمانی جرات پیدا کرد، از زیاد روی و بدرفتاریهایی که در کلیسای محبوبش دیده بود، انتقاد کند.
مارتین لوتر، توجه مردم را به نودو پنج «تز» یا ماده دادخواهی جلب کرد. در این دادخواست تمایلش به اصلاحات کلیسا، بیش از شورش بر علیه آن بود. به هر حال این اصلاحات جنبش غیر قابل پیش بینی به دست آورد و به زودی در سراسر کشور نشو و نما کرد و مسیحیت غرب را آن گونه که شد تقسیم کرد.
لوتر اعتقاد داشت که بهتر است آوازهای کلیسا به زبان محلی و نه به زبان لاتین خوانده شوند. او نوع جدیدی آواز (آواز گروهی همگانی) را برای مراسم عبادی تحت عنوان کرال معرفی نمود.
متنهای کرال، اشعاری تازه سروده شده و یا از اشعار مذهبی است. چندین سال بعد، در سوئد، جان کالوین (John Calvin) یک بخش پرتستان تاسیس کرد که از پرتستان مارتین لوتر رادیکال تر و متحرکتر بود. در موسیقی کالونیستها تنها از آوازهای پسالم بدون همراهی استفاده میشد.
هنگامی که کلیسای رم حمایت خود را از هنری هشتم شاه انگلستان قطع کرد، او با تندخویی کاتولیزم را در کشورش غیر قانونی اعلام کرد. و در سال 1534 او کلیسای انگستان را بنیان نهاد و بلافاصله پس از آن شعبههای دیگر پرتستان در کشور پدید آمد و در فرانسه با وجود آزارهای کینه جویانه کاتولیکهای رم، به سرعت بر تعداد پرتستانهای هوگونوت (Hugonote) افزوده شد.
هوگونوتها از فرانسه به سوی هلند گریختند و در آنجا بذر پرتستانیم را کاشتند.
مخالفت با اصلاحات :
با وجود گسترش پرتستانیسم در شمال اروپا، ایتالیا کاتلیک باقی ماند، اما در اواسط سده شانزدهم حتی کاتلیکهای ایتالیایی هم احساس میکردند که از سوی جنبشهای قومی پرتستانی تهدید میشوند. تعدادی از آنها کلیسای رم را ترک کردند و به نهضت جدید پیوستند، حتی کاتلیکهای دیندار هم نمیتوانستند نیاز به رفرم را تکذیب کنند.
یک گروه از کاتولیکها معروف به شورای 30 نفره (شورای ترنت) تقریباً حدود بیست سال (1545-1563) صرف تهیه توصیههایی کردند که در بهبود روند کلیسا موثر باشد. جنبشی که آنها معرفش بودند، ضد اصلاحات (Counten Reformation) نام گرفت و این حرکت پاسخی بود از سوی کاتولیکها به جنبش پروتستان که مارتین لوتر بنیان گذار آن بود. با توصیههای این شورا، پالسترینا آهنگساز آثار عظیم و زیبایی نوشت که احساسات برخی از منتقدین کلیسای کاتولیک را نشان میداد.
ویژگیهای سبک هنری دوره رنسانس :
در اواخر سده چهاردهم میلادی، قبلاً هنرمندان و روشنفکران با نشان دادن علاقه به هنرهای یونان و رم باستان تولد دوباره یا رنسانس را تجربه کرده بودند و همان طور که بسیاری از آثار مهم دوران باستان دوباره کشف میشد، از آنها بسیار تمجید به عمل آمد و نسخه برداری شد، همان گونه هم که اشتیاق عمیق و حتی باشکوه به انسان و طبیعت به جای عرفان و ایده آلیسم سدههای میانه قرار گرفت، نقاشان و پیکره تراشان آناتومی بدن انسان را مطالعه میکردند، و بدن عریان انسان نه تنها به عنوان مظهر زیبایی خداوند، بلکه به عنوان بدنی طبیعی و زیبا مطالعه میشد.
عناصر و تکنیکهای تازهای بر این سبک طبیعی و واقعی هنری که در دوره رنسانس ترجیح داده میشد، افزوده شد نقاشیهایی با کیفیت بالا با دامنه وسیعی از رنگهای ماندگار به وجود آمد.
نقاشان به دورنمایی (پرسپکتیو) دست یافتند و برای ایجاد افههای طبیعی در آثارشان پرسپکتیو را به کار میبردند. زمینه کار و شخصیت اصلی جلوی صحنه در مناظر، عشق به طبیعت را در دوره رنسانس نشان میداد، و در بسیاری از نقاشیهای این دوره از نور طبیعی استفاده میشد. برای کشیدن تصاویر مریمها و قدیسین که دختران و پسران جوان و زیبا مدلهای آن میشدند، (برخلاف شخصیتهای غیر واقعی هنر قرون وسطی که دکورهای زیبایی داشتند) گرما و حیاتی در نقاشیهای عهد رنسانس پدیدار شد. ما این تحول را تکمیل نمیدانیم، بلکه آن را به عنوان تغییری در سلیقه و سبک هنری بیان میکنیم.
هنر تکامل یافته دوره رنسانس محدود بود و معمولاً طبیعی مذهبی داشت و حسی آرام بخش و راحت را القا میکرد. بیان احساس به شدت کنترل میشد و چارچوب فرمال از اهمیت ویژهای برخوردار بود.
نقاشان رنسانس اغلب از طراحی مخروطی استفاده میکردند، موضوع اصلی را در مرکز تصویر قرار میدادند و به طرح اصلی با کشیدن پیکرها و تصاویر کوچکتر در گوشه و کمی پائین تر از آن تعادل میبخشیدند. مثل نقاشی (مادونای صخرهها : Madonna of Racks) اثر لئوناردو داوینچی، مکتب آتن (School of Athens) اثر رافائل که طراحی تعامل و قرینه دارد، که گرایش رنسانس را به سوی شیوه قدیمی کلاسیک نشان میدهد. در اینجا در زیر طاق تالار افلاطون به بهشت اشاره میکند و ارسطو به زمین و این دو اندیشههای احترام آمیزیشان را به دانش بشری نشان میدهند.
حال آنکه، سقراط و فیثاغورث راجع به نظریههای مختلف خود با شاگردان مجذوب و مودب خود بحث میکنند، در اینجا نگاه بیننده به جای آن که بر سطحی صاف و تزئینی (که از ویژگیهای هنر قرون وسط بود) متمرکز شود، به سوی بنایی در دور دست آسمان خیره میشود. ستونهای کلاسیک، لباسهای فاخر و مجسمههای خدایان یونان، همه گویای منبع باستانی الهام در این اثر را فائل به شمار میروند.
نقاشان بزرگ ایتالیایی، همانند میکل آنژبوناروتی (Michel Ange Bunarotti)، لئوناردوداوینچی (Leonardo Davincci)، رافائل سانزریو (Rafael Sanserio)، ساندروبوتیچلی (Sandro Buticcelli)، و جودانی تلفی (Giodani Thelfi)، تنها عدهای از هنرمندان این دورهاند که نامشان بیش از سایر هنرمندان هر دورهای نزد دوست داران هنر سراسر جهان آشناست. در سدههای 15 و 16 میلادی، در کشورهای شمال اروپا نیز، هنرمندان برجستهای روی کار آمدند، اما در اواخر دوره رنسانس، ایتالیا مرکز شناخته شده فعالیتهای هنری به شمار میرفت.
بناهای این دوره نیز با ستونهای باشکوه بدون تزئین بیانگر آرامش دوره رنسانس است و نمای خارجی بناها از صافی و آرامش برخوردار است. پنجرههای روشن و شفافی که به جای شیشههای رنگی و منقوش کار گذاشته شدهاند اجازه میدهند که نور طبیعی فضای داخلی بنا را در بر بگیرد.
معماران دوره رنسانس، مطابق با غیر مذهبی شدن آن عهد بیشتر وقت و استعداد خود را صرف ساختن کاخها، بناهای عمومی، مکانهای خصوصی قابل سکونت و نیز مکانهای پرستش میکردند.
اتاقهای نشیمن و کار به زیبایی تزئین میشدند و راحتی و تسهیلات لازمه آن روز را در برداشتند. در حالی که بناها و معماری سبک «گوتیک» (Gotik) سر به سوی آسمان داشتند، این سبک جدید حتی به زندگی انسان آرامش میداد.
علاقه به زیبایی فرم بدن انسان، همراه با کسب دانش در مورد آناتومی بدن، در دوره رنسانس، علاقه زیادی برای مجسمه سازی و پیکره تراشی ایجاد کرد، بزرگترین پیکره تراشان این دوره میکل آنژ (1475-1564) بود که مجسمه داوود او جوانی زیبا و قوی بنیه است که پر از نشاط و زندگی است. ویژگی این دوره که در این مجسمه آشکار است اندیشمندی چهره مصمم داوود است که نشان میدهد بدون دلیل و ملاحظه، کاری را به عهده نمیگیرد.
موسیقی رنسانس :
تولد دوباره هنر و ادبیات در ایتالیا آغاز شد، اما رنسانس موسیقی در بخشی از اروپا شکل گرفت که به تعبیر امروزی، بلژیک، بخشی از هلند و فرانسه را در برمیگیرد، که در آن زمان به آن ندرلند یا فلاندر میگفتند. در سال 1450 محیط مناسبی در این منطقه شمالی برای هنرمندان همه ملیتهایی که از دست و دلبازی حامیان ثروتنمند و دوکهای بورگنی (فرانسه) بهرهمند میشدند، وجود داشت. حدوداًَ به مدت یک سده، پس از آن، موقعیتهای مهم موسیقی اروپا، به دست فلاندریهایی افتاد که به خاطر دریافت دستمزدهای کلان و گرفتن مقامهای پر طمطراق از وطن خود خارج میشدند. سبک آهنگسازی، اجرا و آموزش آن در شمال و مناطقی که از آن دیدن میکردند در اوایل رنسانس الگوی موسقی غربی قرار گرفت. تنوع موسیقی آوازی، مذهبی و سازی در این دوره پربار و شکوفا برای شنوندگان امروزی نیز منبعی سرشار از اجرا و الهام است.
موسیقی مذهبی پروتستان و اقدامات مارتین لوتر :
مارتین لوتر بیانیه نودو پنج مادهای خود را در ارتباط با دعاهای کلیسا به کلیسا معرفی نمود. برای مثال لوتر اعتقاد داشت که مردم به جای آنکه تنها تماشاچی باشند، باید در مراسم عبادی کلیسا شرکت جویند، و آنگاه از استفاده انحصاری متنهای لاتین انتقاد میکرد. زبانی که تنها عدهای تحصیل کرده آن را میفهمیدند.
او طرفدار حذف کامل متن لاتین از مراسم عبادی نبود، در واقع شکایت او فروتنانه بیان میشد، و پیشنهادهایی برای اصلاحاتی میانه رو داده است. او اعتقاد داشت که برخی از متنهای موسیقی (به منظور خواندن دستهجمعی توسط همگان، با متنهایی به زبان بومی و با آهنگهایی ساده برای یادگیری و خواندن) مناسب است. این موسیقی برخلاف آوازهای گرگورین و متنهای پولیفونیک و موتتهایی بود که اجرای آن به گروه کر تربیت شده نیاز داشتند.
همانطور که خواهیم دید، ایدههای لوتر بر سایر کشورها از جمله آلمان تاثیر نهاد و فرمهای جدید موسیقی مذهبی برای استفاده در مراسم عبادی کلیساهای مختلف پرتستان بکار برده شد.
کُرال لوترین :
سرود، یا آواز جمعی همگانی که برای مراسم عبادی توسط مارتین لوتر معرفی شد، کرال نام دارد، متنهای کرال، اشعاری تازه سروده شده و یا از اشعار مذهبی که در فرم استروفیک Strophic تنظیم میشد : یعنی همه بیتهای یک کرال دارای موسیقی همانی است. برخی از کرالها تازه ساخته شده بودند، و برخی از موسیقیهای کلیسای کاتولیک یا موسیقی مردمی اقتباس میشدند، ملودیهای قومی و مهیج این آهنگهای کنسرتی و کلیسایی شد.
در سراسر سده شانزدهم میلادی، کرالهای کلیسا احتمالاً بدون همراهی و یا در همصدایی خوانده میشدند، و آنگاه تنظیم چهاربخشی پلی فونی و هارمونی برای خواندن کرال در برنامههای اجتماعی یا سرگرمی برای اجرا در خانه یا جاهای دیگر روی کار آمدند.
در سده هفدهم میلادی همانند بسیاری از کلیساهای امروز، نواختن هارمونیهای چهاربخشی به وسیله ارگ و خواندن ملودی توسط جماعت مومن، امری عادی بود. کرال لوترین به یکی از صداها که به طور معمول تنور است، برتری میداد و هارمونیهای صدایی یا آکوردهای ارگ از آن حمایت میکردند. در آن جملات ارزشهای وسیع و برابر داشتند که در پایان هر آن به توسط ارگ مشخص میشدند به طوریکه مجموعه مداوماً حالتی وزین حفظ میکرد، و در آن تحریرها فراوان بودند. از بین نمایندگان کرال لوتری (شکلی هنری که در تماس کلیسای پس از اصلاحات تعمیم یافت) در آلمان افراد ذیل را میتوان ذکر نمود. یوهان والتر، همکار و پیرومارتین ولتر، گزادروپف، پرتوریوس: نظریهنگار ـ فینک و غیره …
موسیقی پسالم (Psalm)
جان کالوین John Calvin اصلاحگر سوئیسی، رفرمهایی برای موسیقی کلیسا پیشنهاد کرد که بُعد مذهبی آن بیش از مارتین لوتر بود. کالوین متن لاتین را به طور کلی از مراسم عبادی خود حذف کرد و اصرار ورزید که تنها موسیقی مناسب برای پروردگار، آواز بدون همراهی است که به زبان بومی و بر اساس متنهای انجیل باشد. اواین سرودها را پسالم نامید. بنابراین کرال با متن نوشته شده آزاد (که ضرورتاً بر اساس نوشتههای انجیل نبود) برای کالونیستها که پسالم را برای اهداف خود خلق کرده بودند، قابل اجرا نبود.
کتاب پسالمهای عهد عتیق در برگیرنده 150 آواز یا شعر (به صورت شعر آزاد) در ستایش پروردگار بود یعنی تعداد سیلابهای هر بیت مشخص نبود و قافیه هم نداشت.
کالوین و طرفدارانش برای اینکه آوازها مناسب اجرا در آوازهای دسته جمعی باشند، پسالم را به زبان فرانسوی (زبان بومی خودشان) با وزن و قافیه ترجمه کردند، و آنها را به صورت «پسالتر» یعنی مجموعهای از پسالمها که برای خواندن مناسب بودند به چاپ رساندند. متنهای پسالم، همانند اشعار کرال (چه آنها که تازه تصنیف شده بودند، چه آنها که از منابع مذهبی و غیر مذهبی گرفته میشدند) با ملودیهای قوی و جذاب به اجرا درمیآمدند. آهنگهای پسالم، همانند کرالها، فرمی استروفیک داشتند، و ضروری نبود که برای هر پسالم یک آهنگ جداگانه بسازند، زیرا همه پسالمهایی که دارای الگوهای متریک مساوی بودند با یک آهنگ خوانده میشدند. پسالتر کالوین شامل آهنگهایی میشد با میزانهای بسیار اما برخی از پسالترهای بعدی ابداً موسیقی نداشتند، و طوری برای جماعت دینی تنظیم بودند که بیتهای پسالم را تنها با وزن و قافیه و با لحنی آشنا میخواندند.
این فقط قسمتی از متن مقاله است . جهت دریافت کل متن مقاله ، لطفا آن را خریداری نمایید
دانلود تحقیق کامل درمورد آهنگسازان رنسانس