فی ژوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی ژوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود مقاله کمونیسم

اختصاصی از فی ژوو دانلود مقاله کمونیسم دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

مقدمه:
سلطة کمونیسم بر بخش اعظم تاریخ قرن بیستم تا حد زیادی ناشی از نقشی است که کمونیسم، بموقع، در جهت «بیش از حد ساده جلوه دادن» مسائل ایفا نمود. کمونیسم که مالکیت خصوصی را منشا تمام بدیها می دانست ادعا کرد که الغای مالکیت خصوصی، نیل به عدالت حقیقی و کمال انسانیت را امکان‌پذیر خواهد ساخت این وعده صدها میلیون نفر از مردم جهان را متعهد ساخت و امیدهایی را دردل آنان زنده نمود. بدین ترتیب، کمونیسم با احساسات توده‌هایی که به تازگی آگاهی سیاسی پیدا کرده بودند، تطبیق می‌کرد. از این نظر، بین کمونیسم و مذاهب بزرگی که هر یک تفسیر جامعی از مفهوم زندگی انسان ارائه می دهند، شباهتهایی وجود داشت. جامعیت و سادگی کمونیسم بود که آن را چنان فریبنده و اطمینان بخش می ساخت و به یک تابلوی راهنما برای مبارزه‌ای پرشور تبدیل می‌نمود.
همانند مذاهب بزرگ، مکتب کمونیسم نیز تحلیلهای متعددی را ارائه نمود که از ساده‌ترین تحلیل شروع و به مفاهیم نسبتاً پیچیده‌تر فلسفی ختم می‌شد. برای آن کسی که کوره سوادی داشت، همین کافی بود که یاد بگیرد که تمام زندگی در جنگ طبقاتی خلاصه می شود و سعادت اجتماعی فقط در جامعة کمونیستی تحقق خواهد پذیرفت. آنچه که از نظر روانی سخت خوشایند فرد محروم واقع می‌شد، توجیه اعمال خشونت وحشیانه علی «دشمنان خلق» بود، یعنی علیه کسانی که از منافع مادی بیشتری برخوردار بودند و از آن پس می‌شد آنان را با خشنودی تحقیر نمود، مورد تعدی قرار داد و نابود کرد.
ولی کمونیسم فقط یک پاسخ پرشور به نگرانیهای عمیق [محرومین] و یا یک عقیدة مبتنی بر تنفر از جامعه نبود. کمونیسم، در عین حال، نظام فکری کاملا قابل درکی بود که انسان را ظاهرا به طور بی‌سابقه‌ای نسبت به گذشته و آینده بصیر می ساخت و آرزوی قشرهای جدیداً سواد آموختة جامعه را کم خواستار فهم عمیقتر جهان پیرامون خویش بودند، برآورده می‌ساخت. بدین ترتیب، فرضیة مارکسیسم، در نظر کسانی که بصیرت بیشتری داشتند کلید فهم تاریخ بشر، یک شیوة تحلیل برای تشخیص علل تحولات اجتماعی و سیاسیع یک تفسیر دقیق از حیات اقتصادی و مجموعه‌ای از آگاهیهای گوناگون دربارة قوای محرکة جامعه جلوه نمود. مفهوم «دیالکتیک تاریخی» وسیلة بس ارزشمندی برای مقابله با تناقضات عالم واقع به نظر رسید. در عین حال، تاکید روی مبارزة سیاسی در جهت پیشبرد یک «انقلاب»رهایی بخش و همچنین تاکید بر سلطة همه جانبة دولت، به منظور ایجاد یک جامعة عادلانة مبتنی بر برنامه‌ریزی معقول، سخت باب طبع روشنکفرانی واقع شد که مشتاق یک مبارزة ظاهراً مبتنی بر عقل بودند.
بدین سان، کمونیسم چه در نظر ساده لوحان، و چه در نظر فرهیختگان خوشایند جلوه کرد زیرا به هر دو گروه راه نشان داد و تقسیری رضایتبخش، همراه با یک توجیه اخلاقی، ارائه نمود. کمونیسم باعث شد تا پیروانش خود را محق، درستکار و متکی به نفس احساس کنند. کمونیسم هیچ نکته‌ای را مبهم باقی نگذاشت و ادعا کرد که هم یک فلسفه و هم یک علم است این مرام هر کس را با هر سطح فکر، به نحو مناسبی راهنمایی می‌کرد به او تسلای تاریخی می‌داد و مهمتر از همه دربارة آنچه که از طریق مبارزة مستقیم سیاسی قابل حصول بود، سخت مبالغه می‌کرد.
علاوه بر این، مکتب کمونیسم، با تلفیق عقل و احساس، توانست دو منشا اصلی رفتار آدمی را به نحو موثری تحت تاثیر قرار دهد احساسات تند سیاسی می‌تواند به نیروی سیاسی عظیمی تبدیل گردد. فکر مهندسی اجتماعی که عقل را شیفته می‌سازد، سرآغاز بسیج قدرت سیاسی است. تلفیق دو عامل فوق، قدرت عظیم متمرکز دولت را به وجود آورد که بعدها به بارزترین خصیصة کمونیسم تبدیل شد.
بدین سان، قرن بیستم، قرن دولت شد. این رویداد تا حد زیادی غیر منتظره بود. در واقعع هیچ فرد دوراندیشی پیش‌بینی نمی‌کرد که عقاید یک کتابفروشی یهودی مهاجر آلمانی که یک نویسندة سیاسی گمنام روسی در اوایل قرن مشتاقانه به آنها خواهد گروید. به نظریة غالب قرن تبدیل گردد چه در آمریکا و چه در اروپا، هیچ کس احتمال نمی‌داد که ماهیت نظام موجود از نظر عقیدتی به طور جدی به مخاطره بیفتد. بنیادهای فلسفی وضع موجود در نظر همه محکم و حتی لایتغیر جلوه می‌کرد.
همان گونه که انتظار می‌رفت، در اول ژانویة 1900 سیل پیش‌بینی‌های مربوط به سدة آخر هزارة دوم سرازیر شد. پیش‌بینی‌ها طبیعتاً متفاوت بودند ولی مضمون نوشته‌های روزنامه های معتبر جهان غرب و سخنان دولتمردان غربی من حیث المجموع خودستایانه بود.
ظهور کمونیسم، به عنوان یکی از مظاهر سیاسی عمدة قرن بیستم، باید در رابطه با او‌ج‌گیری نازیسم و فاشیسم مورد توجه قرار گیرد. در واقع، کمونیسم، فاشیسم و نازیسم نوعاً با هم مربوط، از نظر تاریخی مرتبط و از لحاظ سیاسی کاملاً شبیه یکدیگر بودند.
نظریه های بیش از حدساده انگارانة کمونیسم را یکجا بلعیدند یک رمان نویس آلمانی به نام لاین فوختوانگر نوشت که «دفاع از تجربة هاجکین آمریکایی نیز، نظیر بسیاری از رهبران مذهبی افراطی، تحت تاثیر فصاحت کمونیستی حکومت شوروی اظهار داشت که «انسان وقتی به تجربة بزرگ شوروی در زمینة برادری نظر می افکند. احساس می کند که درک مبهمی از راه و رسم عیسی مسیح، ناخودآگاه الاهم بخش آن است.» ادموند ویلسون مدینة فاضلة دنیوی تری را مجسم می نمود: «در شوروی انسان احساس می کند که بر فراز قلة معنویت جهان ایستاده است جایی که خورشید واقعاً هرگز غروب نمی کند.»
در نزد این روشنفکران، «دموکراسی» سبک شوروی اگر نه بیشتر، لااقل به اندازة دموکراسی غربی مشروع بود خودکامگی استالین بندرت مورد توجه قرار می گرفت و هرگز محکوم نمی‌شد سیدنی و بئاتریس وب تاکید می کردند که استالین مثل یک مستبد حکومت نمی کند. «او حتی از قدرتی نظیر آنچه کنگرة ایالات متحده موقتاً به رئیس جمهور روز ولت اعطا کرد و یا قدرتی که قانون اساسی امریکا برای مدت چهار سال به هر رئیس جمهور تفویض می کند برخوردار نیست.»
کار ستایش بی حد و حصراز نظام شوروی در دوره استالین به جایی کشید که از گولاگ ها تمجید شد دکتر گیلین که زمانی رئیس انجمن جامعه شناسی آمریکا بود، نوشت: «این بدیهی است که نظام مذکور برای اصلاح فرد خلافکار و بازگرداندن او به جامعه ابداع شده است.»
هارولدلسکی، اقتصاددان سیاسی انگلیسی، در مقام رقابت برآمد و نوشت که به گمان او در نظام شوروی «سعی بر آن است که زندانی حتی المقدور خوب و با عزت نفس زندگی کند.» موریس هیندوس، یک روزنامه نگاربا سابقه در زمینة امور شوروی، گامی بیش فراتر نهاد و گفت: «در این نظام جایی برای انقامجویی،تنبیه، شکنجه و تحقیر وجود ندارد.» جورج برناردشا و «انگلستان وقتی بزهرکاری وارد [زندان] می شود، در بدو ورود یک آدم معمولی است ولی وقتی از آنجا بیرون می آید یک جنایتکار شده است حال آنکه در روسیه، یک جنایتکار وارد زندان می شود و یک آدم معمولی بیرون می آید، بدون آنکه هیچ مشکلی در راه ورود او به جامعه بروز کند. تا جایی که من می دانم، آنان می توانند هر قدر که خود مایل باشند در آنجا بمانند.»
شیفتگی- دهة 1930- نسبت به تلاش شوروی برای بنای یک جامعة نوین که در افکار وهی خوشبینانة فوق منعکس گردیده با شکست هیلتر از استالین سخت فزونی گرفت. حتی جن سرد نیز نتوانست افسانة بازسازی کمونیستی جامعه را از ذهن بسیاری از روشنفکران غربی بزداید. طی دهة 1950 و حتی دهة 1960، در بسیاری از دانشگاههای غرب، بینش غالب نوعی «چپ گرایی» بود که در آن اتحاد شوروی. به دلیل جاذبه ای که آزمایش اجتماعی داخلی از سوی دولت رهبری شدة آن برای روشنفکران داشت، غالباً بیگناه تشخیص داده می شد.
آیین جدید کلاً به تاکید روی برنامه ریزی اجتماعی تحت نظارت سیاسی دولت گرایش داشت. دنیا اکنون به سوی عصری پیش می رفت که در آن رفتار اجتماعی به نحو فزاینده ای به مجاری سیاسی سوق داده می شد و فعالیت اقتصادی پاسخی بود به رهبری برنامه ریزی شده سیاسی. این وضع تا حد زیادی ناشی از بحران بزرک. و جنگ دوم جهانی بود. بسیاری از هواداران آیین جدید به این نکته وقوف داشتند که وضع واقعی شوروی به نحو چشمگیری با وضع کمال مطلوب آنان فرق دارد در عین حال معتقد بودند که توانایی لازم برای نیل به وضع مطلوب در درون نظام شوروی نهفته است. و نتیجتاً راه خود را ادامه می دادند.
تاثیر نهایی توفیق ظاهری نظام شوروی آن بود که قرن بیستم را به دوره ای تبدیل نمود که پیشرفت و جاذبة کمونیسم ویژگیهای اصلی آن بود. با اینکه در این قرن، آمریکا به عنوان قدرت جهانی برتر پا به عرصة وجود نهاد و با اینکه شیوة زندگی آمریکایی، به نحو غیر قابل مقایسه ای، جاذبة محسوس بیشتری روی مردم جهان اعمال نمود. مع ذلک بسیاری از مردم تصور می کردند که آمریکا درگیر یک مبارزه تدافعی بازدارنده است و بیهوده می کوشد تا جریان جبری تاریخ را منحرف کند. اشاعة کمونیسم در اروپای مرکزی و چین سیاست جهانی را عمیقاً دگرگون ساخت. مباحثات روشنفکران را تحت تاثیر قرار داد و طلیعة یک عصر نوین به نظر رسید.
با این وجود، کمونیسم، در حالی که فقط صد سال از پیدایش آن گذشته اکنون تدریجاً از بین می رود. افکار و اعمال ملهم از کمونیسم، چه در دنیای کمونیست و چه در خارج از آن، بی اعتبار شده اند تا اواخر دهه 1980، رهبران کمونیست شوروی چین و اروپای شرقی، به منظور تقویت اقتصادهای عقب ماندة خود در جهت بازدهی بیشتر و ترغیب کارگران بهتلاش بیشتر دائما سخنانی به زبان می آوردند که نظایر آنها را در جلسات سالانة انجمن تولید کنندگان آمریکایی نیز می شد شنید. نتیجتاً همان طور که پراودای 11 اوت 1988 گزارش داد، کارگران شوروی به گوش خود شنیدند که آلکساندر یاکوولف عضو دفتر سیاسی و مسئول وقت نظریه مارکسیسم- لنینیسم اظهار می دارد که امروزه «ایدئولوژی مالک باید فائق باشد» و اینکه «القای تدریجی فکر مالکیت سودمند است زیرا اگر کارگر خود را در چیزی سهیم ببیند می تواند کوهها را از جا تکان دهد و اگر چنین نباشد بی اعتنا می‌شود.»
تقریباً در همین زمان، استانیسلاو کیوشک، یکی از اعضای دفتر سیاس [حزب کمونیست لهستان] به کارگران لهستانی خاطر نشان ساخت که «سطح زندگی همة کارگران نمی‌تواند به یک اندازه بهبود یابد مطمئناً کسانی که بیشتر به اقتصاد کشور خدمت می کنند از شرایط بهتری برخوردار خواهند شد و دستمزد بیشتری خواهند گرفت. کیوشک برای تفهیم سخنان خود افزود که «قوانین خشن اقتصاد چنین حکم می کند.» چند ماه پیش از آن نیز، در منتهی الیه شرق دنیای کمونیست، هوکیلی، عضو جدید دفتر سیسای حزب کمونیست چین، ضمن توجیه عقیدتی کارگران چینی اظهار داشته بود که «هرچه برای توسعة نیروهای تولیدی کشور مفید باشد. از نظر سوسیالیسم مشروع و ضورری است.»
بدین سان، در آغاز آخرین دهة قرن بیستم، تقریباً کلیة نظامهای کمونیستی در صدد انجام اصلاحاتی برآمدند که در واقع به مثابة طرد تجربة مارکسیسم- لنینیسم و مهمتر از آن، طرد فلسفی اصول بنیادی کمونیسم بود.
تقریباً در همه جا، ستایش از دولت جای خود را به اعتلای مقام فرد، احترام بیشتر به حقوق بشر و ابتکار شخصی و حتی تجارت خصوصی داد.
انصراف از دولت گرایی، اهمیت فزایندة حقوق بشر و گرایش بیش از حد دیر به مصلحت گرایی اقتصادی، مبین انقلابی عظیم در رفتارها و اساس فلسفة زندگی می‌باشد. همچنین مبین تغییر سیاستی که آثار آن به احتمال قوی دامنه دار و دراز مدت خواهد بود و از ه اکنون نیز سیاست و اقتصاد جهان را تحت تاثیر قرار داده است. این احتمال فزاینده وجود دارد که کسانی که در ابتدای ژانویة 2000 به پیش‌بینی اوضاع قرن آینده خواهند پرداخت. همانند اسلاف خود در یک صد سال پیش، اهمیت اندکی برای مرام کمونیسم قایل شوند. البته با این تفاوت که آنان در تشخیص خود بیش از اسلافشان محقق خواهند بود.
بدین ترتیب بحران نهایی کمونیسم معاصر، خصوصاً به دلیل بروز ناگهانی آن، از نظر تاریخی بسیار چشمگیر است و طبیعتاً این سوال پیش می آید که برای مکتب و نظامی که طی بخش اعظم قرن حاضر گسترش آتی آن محتمل به نظر می‌رسید چه رخ داد چه چیز موجب سرخوردگی شکست و خصوصا جنایاتی شد که نهایتاً مرام، نهضت سیاسی و آزمایش اجتماعی ای را که بدواً تصور می شد راه رستگاری دنیوی را به روی بشر خواهد گشود، چنین بی اعتبار ساخت.

 


بخش اول

 

شکست بزرگ

شکست تجربة شوروی، عامل تسریع احتضار کمونیسم است. در واقع، اکنن که به پایان قرن بیستم نزدیک می شویم باور کردن اینکه الگوی شوروی زمانی جاذبه داشته و شایستة تقلید پنداشته شده، دشوار به نظر می رسد از اینجا می توان فهمید که ترجربة شوروی تا چه حد ارزش خود را در نزد افکار عمومی جهان از دست داده است. با این وصف، در گذشته ای نه چندان دور، الگوی شوروی مورد تجلیل، تحسین و حتی رقابت بود. بنابر این را دارد بپرسیم که چه چیز درست آب در نیامد و علت آن چه بود.
برای تفکر دربارة شکست شوروی، شرح مختصر مسیر تاریخی ای که پدیده مارکسیسم در روسیه پیمود، خالی از فایده نخواهد بود. پیوند یافتن نظریه ای که اساساً از اروپای غربی نشات می‌گرفت و یک روشنفکر مهاجر یهودی- آلمانی آن را در اتاق مطالعة بریتیش میوزیوم ساخته و پرداخته بود با سنت استبدادی شبه شرقی یک امپراتوری نسبتاً دور افتادة اروپایی آسیایی و یک رساله نویس انقلابی روس که بعدها عامل دگرگونی تاریخ شد، کار بس شگفتی بود.
با این وصف، به هنگام انقلاب روسیه، مارکسیسم چیزی بیش از فرضیه یک کتابدار فضل فروش بود. در آن هنگام، مارکسیسم یک نهضت بزرگ اجتماعی – سیاسی اروپایی بود که در چندین کشور اروپای غربی نقش مهمی ایفا می کرد و چهرة سیاسی مشخصی داشت. این چهره آشکارا چهرة مشارکت اجتماعی بود.
کلمات سوسیال دموکراسی- نامی که تقریباً همة مارکسیستهای آن دوره بر خود نهاده بودند- مظهر این تعهد نهضت نسبتاً نوپای سوسیالیسم بود. بنابراین، در غرب، سوسیالیسم و به تبع آن مارکسیسم ذاتاً دموکراتیک پنداشته می شد.
قدر مسلم آنکه، به هنگام جنگ جهانی اول، شاخة کوچکی از مارکسیستهای اندیشة یک انقلاب خشونت آمیز منتهی به تحمیل حکومت استبدادی طبقة کارگر را شدیداً تبلیغ می کرد کسانی که از نضج سوسیالیسم به هر صورت بیمناک بودند با به یاد آوردن خاطرات خونین کمون 1871 پاریس برخود می لرزیدند. در همان موقع نیز، برای بسیاری از مردم واژة کمونیست نقطة مقابل واژة دموکرات بود بدین‌سان سقوط تزاریسم واکنشهای متنوعی را از اشتیاق آکنده از امید برای نیل به دموکراسی گرفتاه تا پیش بینی هراس انگیز برقراری یک حکومت استبدادی کمونیست- در غرب بر انگیخت.
وقایعی که بعد از انقلاب بلشویکی در روسیه رخ داد برای کسانی که آثار ولادیمیرایلیچ لنین را بدقت خوانده اند، مایة تعجب نیست. رهبر افراطی ترین جناح مارکسیستهای روسیه، در واقع هیچ ابهامی در مورد مقاصد خود به جا نگذاشت. او در رساله‌ها و سخنرانیهای متعدد خویش، آن دسته از یاران مارکسیست خود را که به شیوة عمل دموکراتیک روی آورده بودند، به باد تمسخر گرفت لنین صراحتاً اظهار داشت که به نظر او کشورش آمادگی یک دموکراسی سوسیالیستی را ندارد و اینکه در روسیه، سوسیالیسم باید «از بالا»، یعنی از طریق حکومت استبدادی طبقة کارگر، پی‌ریزی شود.
فصل اول: میراث فرهنگی
همکاری لنین و عزم راسخ او در ایجاد یک سازمان منضبط متشکل از انقلابیون حرفه‌ای، در تکوین شخصیت سیاسی نخستین دولت ملهم از یک نهضت سوسیالیستی اهمیت بسزایی داشت. در اینجا، بحث دربارة اینکه تعهد لنین تا چه حد با مرام سوسیالیسم تطبیق می کرد و اینکه آیا صحیح است که سوسیالیسم را با نام لنین و پیروان او مترادف بشماریم لزومی ندارد در دیدة کسانی که عمیقاً به سوسیالیسم دموکراتیک اعتقاد دارند یک چنین ترادفی کفر آمیز است.
وضع مبهم روسیة دورة لنین نیز در جلب علاقة غربیها موثر بود این دوره (که تا چند سال بعد از مرگ لنین در سال 1923 نیز ادامه یافت) گرچه با دموکراسی فاصلة بسیار داشت، و از همان ابتدا در آن به سرکوب خشونت آمیز کلیة مخالفین مبادرت گردید، مع ذلک شاهد تجربیات اجتماعی و فرهنگی بسیاری بود. روحیة غالب بر هنر، معماری، ادبیات و کلا زندگی فرهنگی، روحیة ابداع، سنت شکنی وایجاد مرزهای نوین علمی بود پویایی فکر با تمایل لنین به قبول این واقعیت مهم سیاسی – اجتماعی که روسیه هم عقب مانده است و هم اینکه اقتصاد آن سرمایه داری ابتدایی است. مقارن گردید. سیاست اقتصادی جدید (نپ) معروف- که برای بهبود اوضاع اقتصادی اساسا بر مکانیسم بازار و ابتکار شخصی مبتنی بود- یک مصالحة تاریخی بود که بنای سوسیالیسم از طریق حکومت استبدادی جدید طبقة کارگر را به آینده موکول می‌ساخت.
ولی این چشم انداز دل انگیز، دهة 1920را خصوصاً به خاطر مقایسة آن با دورة استالین- بیش از اندازه زیباتر از آنچه هست نشان می دهد مهمتر از پدیدة نوآوری فرهنگی و اجتماعی که فقط در ظاهر زندگی مردم در مسکو، لنینگراد و چند شهر بزرگ دیگر به چشم می‌خورد، تحکیم نظامی حکومتی تک حزبی در سراسر کشور، رسمیت بخشیدن به خشونت اجتماعی گسترده و تحمیل سلیقة مرامی بود و همچنین اعتقاد به این اصل ثابت که هدفهای عقیدتی هر گونه وسیلة سیاسی، حتی ظالمانه‌ترین وسیله را، توجیه می‌کنند.
تمرکز قدرت سیاسی در دست افراد معدود و اتکاء به ارعاب، از مهمترین ویژگیهای میراث مصیبت بار لنین است. خصیصة اول به تمرکز قدرت سیاسی در یک حزب پیشتاز منجر گردید، حزبی که جنبة دیوان سالارانة آن رفته رفته بیشتر می شد و کل ساختار جامعه را از طریق طبقة ممتاز فراگیر نومان کلاتورا کنترل می کرد نومان کلاتورا یک تشکیلات کاملا طبقه بندی شدة مبتنی بر سلسله مراتب بود که کلیة انتصابات را از نظر سیاسی کنترل می‌نمود. تمایل به اعمال خشونت علیه مخالفین خیالی یا واقعی و توسل عمدی لنین به اصل مجرمیت جمعی به منظور توجیه آزار اجتماعی در سطح وسیع موجب شد تا خشونت سازمان یافته به وسیله اصلی حل مشکلات سیاسی، اقتصادی نهایتا اجتماعی و فرهنگی تبدیل گردد.
توسل به ارعاب نیز موجمب تقویت همزیستی فزاینده میان حزب حاکم و پلیس مخفی (که لنین تقریباً بلافاصله پس از به دست گرفتن قدرت آن را بنیان نهاد) گردید. این تصادفی یا بی ربط به تاریخ روسیه نسبت که بیش از شصت سال پس از مرگ لنین، ویکتوم، چبریکوف، رئیس پلیس مخفی شوروی در سخنرانی سپتامبر 1987 خود در مراسم بزرگداشت خاطرة نخستین رئیس دستگاه مزبور سخنان لنین را در توجیه اعمال خشونت علیه دهقانان روسی با لحنی تایید آمیز نقل کرده و می گوید: «کولاک از قدرت شوروی سخت نفرت دارد و آماده است تا صدها هزار کارگر را خفه و قتل عام کند.» لنین، چه قبل و چه بعد از به دست گرفتن قدرت، آشکارا ازاعمال خشونت و ارعاب دسته جمعی به منظور نیل به اهداف خود جانبداری نمود او از همان سال 1901 گفت که «ما، در اصل، هیچگاه از ارعاب صرف نظر نکرده ایم و نمی توانیم بکنیم.» در آستانة انقلاب بلشویکی، لنین در دولت و انقلاب نوشت که منظور او از دموکراسی، «سازمانی برای ا عمال قدرت منظم یک طبقه یا یک بخش از جامعه علیه یک طبقه یا یک بخش دیگر از جامعه» است. لنین در سایر نوشته ها و سخنرانیهایی که در مجموعة آثار او گرد آمده، به این طرز فکر وفادار باقی ماند و صراحتاً اعلام داشت که در نظر او دموکراسی متضمن حکومت استبدادی طبقة کارگر است: «ما در پاسخ کسانی که ما را به خاطر حکومت استبدادی تک حزبی سرزنش می کنند می گوییم، آری، حکومت استبدادی تک حزبی! ما به آن معتقدیم و منی توانیم بدون آن کار کنیم.» لنین همچنین نوشت که «حکومت استبدادی، به مفهوم علمی آن، عبارت است از قدرتی که هیچ قانونی آن را محدود نمی سازد قدرتی که به هیچ اصلی پایبند نیست و صرفاً به زور متکی است.»
لنین،بلافاصله پس از به دست گرفتن قدرت، عقاید خود را جامة عمل پوشاند و در عرض مدت کوتاهی، نه فقط به منظور ارعای کل جامعه بلکه برای رفع کوجکترین نارساییهای اداری نیز به اعمال خشونت بی محابا متوسل گردید. در ژانوة 1918، حکومت لنین فرمانی انتشار داد که در آ‹ ضمن تعیین روش برخورد با کسانی که به نحوی از انحاء با حکومت بلشویک مخالفت می ورزیدند، کلیة ادارات دولتی را به «تطهیر سرزمین روسیه از لوث وجود انواذع حشرات موذی» تشویق نمود. خود لنین رهبران حزبی یکی از مناطق را به «اعمال خشونت بیرحمانة دسته جمعی علیه کولاک‌ها، کشیشان و گاردهای سفید» و «محبوس ساختن کلیة عناصر مشکوک در یک اردوگاه کار اجباری در خارج شهر» ترغیب نمود. در مورد مخالفین سیاسی، به هیچ یک از آنها ابقا نکرد و استدلال نمود که «بحث کردن با تفنگها» خیلی بهتر از بحث کردن دربارة «نظریات مخالفین» است.
بدین سان، ارعاب دسته جمعی بزودی به وسیله‌ای برای حل کلیة مسائل اداری تبدیل گردید در مورد کارکنان تنبل، لنین توصیه کرد که «از هر ده کارمندی که به خاطر تنبلی مجرم شناخته می شوند، یکی از آنان فوراً تیرباران شود.»دربارة کارکنان متمرد نیز دستور داد که «این گونه افراد مخل نظم باید تیر باران شوند.» به خاطر خوب کار نکردن یک تلفن، لنین دستورات صریح زیرا را به استالین صادر نمود : «این ابلهی را که مسئول مخابرات است و نمی‌داند که چطور باید تلفن شما را باه بیندازد، تهدید به تیرباران کنید.» حکومت لنین، به منظور مقابله با هر نوع نافرمانی- ولو کوچک- در میان توده های روستایی، قطعنامه‌ای را به تصویب رساند که در آن تاکید می شد که «باید عده‌ای از دهقانان به گروگان گرفته شوند تا اگر مثلا برفها روفته نشد عده‌ای از آنان تیرباران گردند.»
این بینش جنون آمیز نظام حکومتی را به وجود آورد که مستقل از جامعه و اساساً یک دسیسه حاکم بود. هر چند که در اوایل دهة 1920، خود جوشی مداوم جامعة روسیه در زمینه‌های غیر سیاسی موقتاً مورد اغماض واقع گردید با این وجود نکتة مهم آن است که نظام سیاسی لنین از نظر روانی و سیاسی آمادة یک رویارویی تمام عیار با جامعه بود. رهبران جدید روسیه فقط از نظر تاریخی توانستند عمل خود را به این صورت توجیه کنند که یورش به جامعة مذکور برای بازسازی آن از روی الگوی نظام سیاسی حاکم ضرورت داشته است یک نظام سیاسی لنینیستی نمی توانست با جامعه‌ای که بیشتر بر مبنای خودجوشی پویا عمل می کرد، الی الابد همزیستی کند چنین همزیستیی یا نظام سیاسی را فاسد می کرد و یا اینکه برخوردی بین آنها ایجاد می‌نمود.
تنها راهی که پیش پای لنین قرار داشت. ایجاد یک حزب فائقة برخوردار از قدرت لازم برای تسریع انهدام تدریجی جامعه و نه دولت به عنوان یک کل مستقل بود. بنای جامعه می بایست فرو می ریخت. زیرا در غیر این صورت ممکمن بود که جامعة روسیه لعاب سیاسی سطحی حکومت کمونیستی را رقیق و یا حتی جذب کند. منطق قدرت، لنین را به این نتیجه رساند که لازمة از هم گسستن پیوندهای اجتماعی سنتی، تقویت مرکزیت دولت و تبدیل آن به آلت فعل برگزیدة تاریخ است.
دهها سال بعد، در 1987، در جریان مباحثاتی که بر سر تلاشهای اصلاح طلبانة میخاییل گورباچف در گرفت. یک روشنفکر برجستة شوروی شجاعانه‌ این سوال را مطرح کرد که «آیا استالین بود که نظام خود را به وجود آورد و یا اینکه نظام استالین را به وجود آورد؟» ولی اگر این نظام بود که استالین را به وجود آورد
- چنانکه از سوال بر می‌آید- در آن صورت، نظام مزبور نظام چه کسی بود؟لنین بیانگذار نظامی بود که استالین را به وجود آورد و سپس، استالین به نوبة خود نظامی را ایجاد نمود که جنایات او را امکان پذیر ساخت. علاوه بر این، لنین به تنها ظهور استالین را امکان پذیر ساخت، بلکه با تعصب مرامی و عدم تساهل سیاسی خود، تا حد زیادی مانع از بروز هر راه حل دیگری گردید. استالینیسم که اساساً میراث پایدار لنینیسم است قویترین کیفر خواست در مورد نقش لنین در بنای سوسیالیسم در روسیه می‌باشد.
فصل دوم: فاجعه استالینیم
نبوغ استالین در آن بود که مفهوم باطنی میراث لنین را خوب درک کرد. تروتسکی، رقیب اصلی استالین، اشتباه بزرگی شد و کوشید تا انقلاب داخلی را با قیام جهانی مرتبط سازد. تروتسکی معتقد بود که نظام سرمایه داری غرب برای یک قیام انقلابی مستعد است و بقای کمونیستی روسیه به پیروزی سریع انقلاب جهانی بستگی دارد. با این وجود، تروتسکی، با تلیغ فکر انقلاب فکر، غریزة صیانت نفس دیوان سالاران جدید الولادة حزب را که حاضر نبودند همه چیز خود را در قربانگاه یک انقلاب زودرس جهانی به مخاطره بیفکنند، بیدار نمود. استالین، برعکس، با به راه انداختن یک ا نقلاب داخلی به منظور اجتناب از خطر بلعیده شدن حکومت کمونیستی توسط جامعه‌ای که روز به روز پرتحرک تر می شد از این غریزة صیانت نفس بخوبی بهره برداری کرد. او در عین استفاده از حس نفع شخصی دیوان سالاران مذکور، حس حمیت مرمی ایشان را نیز ارضاء نمود.
«سوسیالیسم در یک کشور» شعار عقیدتی استالین برای انهدام بی‌سابقة جامعه به وسیلة دولت بود. گروهی از رهبران دسیسه گر که به معنای واقعی کلمه شبها در چند اتاق معدود کرملین کار می‌کردند، وظیفة بازسازی کامل جامعه، نابودی بخش اعظم دهقانان متوسط و اسکان مجدد و اجباری میلیونها نفر از مردم را بر عهده گرفتند و حوزة قدرت دولت را به حدی توسعه دادند که در تاریخ سابقه نداشت. چنین بود که «سوسیالیم در یک کشور» به کشوری کاملاً تحت انقیاد یک دولت فائقه تبدیل شود.
ستایش دولت و استفاده از قدرت آن به عنوان وسیلة بازسازی اجتماعی، در دورة استالین به اوج خود رسید. همه چیز به وجود شخص دیکتاتور وحکومت تحت فرمانش بستگی داشت. استالین در همه جا حضور داشت: در مدح او شعر سروده می شد آهنگ تصنیف می گردید و هزاران بنای یادبود برپا می شد استالین با اینکه یک فرمانروای مستبد کم نظیر در تاریخ بشر بود، مغ ذلک از طریق دولتی فرمان می راند که ساختاری پیچیده و روحیه ای سخت دیوان سالارانه داشت. از آنجا که جامعه برای تحقق هدف استالین، یعنی برای بنای سوسیالیسم در یک کشور، زیر رو رو شده بود دستگاه دولت از نظر موقعیت، ثروت، قدرت و امتیازات ترقی کرد.
هرم قدرت را نظامی از ارعاب پشتیبانی می کرد که هیچ کس، حتی نزدیکترین یاران استالین، از گزند آن در امان نبودند. همه بازیچة هوی و هوس فرمانروای خودکامة کرملین بودند. فلان همکار مورد علاقه استالین در دفتر سیاسی حزب براحتی ممکن بود که در عرض بیست و چهار ساعت کارش به محاکمه و تیرباران بکشد و به عنوان مثال، ا.ا. وزنسنسکی که در آن موقع بسیار معتقد بودند که استالین او را برای احراز عالی ترین مناصب دولتی تربیت کرده است، در سال 1940 به یک چنین سرنوشت ناگهانی دچار شد.
وفاداری کامل و یا حتی مشارکت مشتاقانه در جنایات استالین، چندان موجب مصونیت از آزار و هتک حیثیت نمی گردید. مولوتف و کالینین که هر دو مستیما در تهیة فهرست رفقای محکوم به اعدام خود مشارکت داشتند، در حالی که در جلسات دفتر سیاسی شرکت می‌جستند که همسرانشان به دستور استالین به اردوگاههای کار اجباری گسیل شده بودند.
به هیچ وجه مبالغه آمیز نخواهد بود اگر بگوییم که طی مدتی قریب به ربع قرن، اختیار مرگ و زندگی مردم شوروی در دست گروه کوچکی از دسیسه گران کاملا بیرحم بود، در دست کسانی که صدور حکم مرگ هزاران هزار نفر از به اصطلاح «دشمنان خلق» برایشان یک کار اداری پیش پا افتاده جلوه می کرد حتی اگر زمانی بایگانیهای شوروی کاملا قابل دسترسی شوند (بنا به گزارش اوت 1987 یکنشریة مخالف دولت به نام گلاسنوست که درمسکو منتشر می‌شود سازمان امنیت شوروی (ک.گ.ب) به منظور سرپوش نهادن بر جنایات گذشته، هر ماه پروندة حدود پنج هزار نفر از قربانیان دهه‌های 1930 و 1940 را از میان می برد). باز آگاهی از میزان واقعی جنایات استالین امکان پذیر نخواهد بود.
کشتار از طریق اعدام یا مرگ تدریجی، سرنوشت بسیاری از قشرهای مردم بود: مخالفین سیاسی، رقبای مرامی، اعضای مظنون حزب، افسران متهم ارتش، گروههای ملی بالقوه مخالف، گروههای قومی متهم به مخالفت ، و اعظان مذهبی و مومنین افراطی و حتی خویشان و (در بسیاری از موارد) کلیة اعضای خانوادة قربانیان.
در دورة استالین، گولاگ رفته رفته توسعه پیدا کرد بازداشتهای انفرادی مو جمعی یک رویداد مکرر و دائمی بود حتی برخی از گروههای قومی به طور کامل قتل عام شدند درست در آستانة جنگ 1939، تمام سکنة لهستانی مقیم طرف روسی مرز آن موقع شوروی- لهستان که به چند صد هزار نفر بالغ می‌گردیدند ناگهان از روی زمین ناپدید شدند و فقط زنان و کودکان را در قزاقستان اسکان دادند مردهای لهستانی به سادگی نابود شدند. د ر آخرین مراحل جنگ تاتارهای کریمه و چن- اینگوش های شمال قفقاز نیز از سرزمین خود رانده شدند و به سیبری گسیل گردیدند پس از اتمام جنگ و علی رغم افشای کشتار یهودیان بهوسیلة آلمان نازی، جامعة یهودیان، مسکو و لنینگراد ناگهان هدف قرار گرفت و رهبران آن تصفیه شد در 1949 صدها هزار نفر از ساکنان کشورهای بالت به سیبری تبعید شدند به گفتة رادیو ویلنیوس در 22 سپتامبر 1988، طبق گزارش کاملاً سری شورویها تنها از لیتوانی 108362 نفر قربانی مربوط به «توطئه پزشکان یهودی» فراهم می آمد. این قربانیان به توطئه برای قتل رهبری عالی کرملین متهم شده بودند.
میلیونها نفر به معنای واقعی کلمه نابود شدند همة افراد جامعه، اعم از دون رتبه و عالی رتبه، به مصیبت گرفتار آمدند. وقتی افشای جنایات استالین در 1987 جنبشی در شوروی پدید آورد، سیل خاطرات و گزارشهای شخصی به سوی مطبوعات آن کشور سرازیر گردید.
با اینکه رقم دقیق قربانیان استالین هرگز معلوم نخواهد شد، مع ذلک با اطمینان می توان تعداد آنان را بیست و حتی شاید حدود چهل میلیون نفر تخمین زد رابرت کنکوئست مورخ انگلیسی در کتاب خود تحت عوان اختناق بزرگ (1968)، بهترین و کاملترین برآوردها را در این زمینه گرد آورده است.
طبق محاسبات دقیق او رقم چهل میلیون نفر بیشتر مقرون به صحت است من حیث‌المجموع، استالین احتمالاً بزرگترین عامل کشتار دسته جمعی در تاریخ بشر بود و جنایات او، از نظر آماری، حتی هیتلر را نیز تحت الشعاع قرار داد.
این کشتارهای دسته جمعی جزئی از بنای نظام شوروی بودند این نظام ظهور کرد، نهادهای رسمی آن شکل گرفت. دستگاه اداریش مستحکم شد و هویت آن به موازات وقوع کشتارهای جمعی تعیین گردید جنبة قابل توجه فرآیند فوق این بود که استالین موفق شد تا در قشر برگزیدة جامعة شوروی و همچنین در بخش بزرگی از طبقات شهری جدید آن کشور، یک احساس موفقیت واقعی به وجود بیاورد، او برای این منظور خود و سیاستهایش را مظهور بازسازی جامعة شوروی جلوه داد. بازسازیی که متضمن صنعتی شدن و شهر نشینی گسترده بود و تحت عنوان پی ریزی سوسیالیسم صورت گرفت بدین ترتیب، برای بسیاری از شهروندان شوروی، دورة استالین یک دورة پیشرفت اجتماعی، یک دورة جهش بزرگ به جلو و حتی یک دورة واقعاً غرور آمیز توفیق ملی بود.
در غیر این صورت، انسان نخواهد توانست واکنشهایی را که بسیاری از شهروندان متوسط الحال شوروی نسبت به افشای جنایات استالین از سوی نیکیتا خروشچف در دهة 195 و اوایل دهة 1960 و سپس از سوی میخائیل گورباچف در اواخر 1980، از خود نشان دادند، توجیه نماید صرف‌نظر از روشنفکران و بستگان قربانیان، مردم شوروی واکنش چندان مساعدی از خود نشان ندادند. واکنش آنان از نگرانی ناشی از بیگانه ترسی نسبتاً معمول روسها، در مورد بهره‌برداری دشمنان روسیه از هر نوع افشاگری نسبتاً معمول روسها، در مورد بهره‌برداری دشمنان روسیه از هر نوع افشاگری دربارة چهرة کریه گذشه شروع و به این اظهار نظر رایج که دورة استالین متضمن یک موفقیت بزرگ بوده و نباید ملوث گردد، ختم می شد حتی برخی از شهروندان شوروی به روزنامه‌هایی نظیر پراودا و ازیوستیا نامه نوشتند و با اعادة حیثیت بعد از مرگ مخالفان استالین مخالفت ورزیدند زیرا به نظر ایشان این کار هم نسبت به گذشته غیر منصفانه بود و هم اینکه به حیثیت شوروی لطمه وارد می آورد.
از همه بدتر اینکه علی رغم سرعت اولیة صنعتی شدن برای توجیه این بهای اجتماعی سنگین نمی توان گفت که الگوی شوروی در زمینه تحول اجتماعی و نوسازی موجب شد تا نرخ رشد آن کشور بیش از سایر کشورها باشد.
این ادعا- قطع نظر از اینکه چنین محاسباتی اساساً از نظر اخلاقی صحیح نیست واقعیت ندارد. تا آنجا که مقایسة کشورها امکان پذیر می‌باشد بدیهی است که مثلاً ژاپن، چه بعد از دورة اصلاحات میجی در قرن نوزدهم و چه پس از جنگ جهانی دوم، بدون به بار آوردن چنین ضایعات انسانی‌ای، به نتایج بهتری دست یافت. سرعت کلی نوسازی ایتالیا، در ابتدای قرن بیستم، شاخصهای اجتماعی- اقتصادی ایتالیا و روسیه تا حد زیادی با یکدیگر تطبیق می‌کردند نیز خیلی بهتر بوده است سرانجام اینکه، نرخ رشد روسیة تزاری درفاصلة سالهای 1890 تا 1914 بیش از نرخ رشدی بود که استالین با چنان بهای انسانی حیرت انگیزی به آن دست یافت.
این مایة تعجب نیست که رهبران بعدی شوروی حتی میخاییل گورباچف کوشیده اند تا بهای اجتماعی صنعتی و اشتراکی شدن روسیه را ضرورتی ناشی از ظهور هیتلر در آلمان قلمداد کنند رهبر کنونی شوروی در کتاب خود تحت عنوان پرستروییکا می‌نویسد: «صنعتی شدن شوروی در دهه‌های بیست و سی، آزمون واقعاً دشواری بود»، «حال بیایید با بصیرت به این سوال پاسخ دهیم بدون صنعتی شدن ضرورت داشت؟آیا کشور پهناوری نظیر شوروی می‌توانست بدون صنعتی شدن به حیات خود ادامه دهد؟ دلیل دیگری هم وجود داشت که خیل زود به ما تفهیم کرد که چاره‌ای جز تسریع روند صنعتی شدن نداریم از سال 1933 به بعد، خطر فاشیسم بسرعت افزایش یافت. اگر اتحاد شوروی جلوی ماشین جنگی هیتلر را سد نکرده بود اکنون دنیا درچه وضعی بسر می‌برد؟ مردم ما فاشیسم را با قدرتی که در دهه‌های 1920 و 1930 ایجاد شده بود، تار و مار کردند.»
ولی تصمیم در مور متشنج ساختن جامعة شوروی نه در 1933 بلکه در 1928 اتخاذ شد، یعنی زمانی که هنوز خطر یک آلمان جنگ طلب در افق پدیدار نشده بود، زمانی که استالین درباره «خطر جنگ» از جانب بریتانیا داد سخن می داد و مسکو سخت مشغول تبانی نظامی – سیاسی با آلمان بود.
در یک چشم انداز پنجاه ساله، مرتبة نسبی اتحاد جماهیر شوروی دربین شاخصهای مرکب سرانة اقتصادی و اجتماعی، احتمالاً تغییر چشمگیری نیافته است تا آنجا که بر اساس شواهد نسبتا محدود موجود می توان قضاوت نمود شوروی از 1917 به بعد، از نظر شاخصهای سرانه بر هیچ کشوری پیشی نگرفته است ... و نوزده یا بیست کشوری که امروزه، از این لحاظ، در مقایسه با روسیه در مرتبة بالاتری قراردارند، در سالهای 1900 و 1919 نیز در مرتبة بالاتری قرارداشتند.
افشارگریهای خروشچف اینچشم انداز را تا حد زیادی از میان برد آنچه که اسطورة استالین به عنوان «یک شخصیت تاریخی مثبت» را کاملا درهم شکست، مجمع الجزایر گولاک آلکساندر سولژنیتسین بود حتی احزاب کمونیست غرب نیز دریافتند که استالینیسم یک جنایت تاریخی بی دلیل بوده و افشاگری در مورد این مرحله از تاریخ شوروی برای ایشان به صورت یک مسئولیت سیاسی جلوه کرد. حزب کمونیست ایتالیا از این نظر از همه پیشی گرفت در اروپای غربیافشاگریهای مذکور روشنفکران متمایل به مارکسیسم را سخت تکان داد. نتیجتاً استالینیسم یک اشتباه عظیم در تجربة کمونیسم و نوعی انحراف شایان تاسف و اجتناب تلقی گردید ولی ریشه‌‌های میراث مصیبت بار استالین را باید در میراث دو گانه لنین یعنی حزب معصب و پلیس مخفی اختناق آفرین، جست. دستگاه اداری عظیم استالین بر پایة یک حزب پیشتاز استوار گردیده بود، حزبی که همه چیز می‌بایست تحت فرمان آن قرار گیرد. وقتی مسئولیت بازسازی جامعه به عهدة حزب گذاشته شد. بسط و افزایش قدرت دولت ضرورت پیدا کرد. میراث خود استالین عبارت بود از: تشویق اعمال خشونت دولت علیه جامعه، ظهور یک حالت اختناق مانع از هرگونه خلاقیت اجتماعی و نوآوری فکری، ایجاد نظامی از امتیازات مخصوص مبتنی بر سلسله مراتب و ن ظارت سیاسی متمرکز دولت بر همه چیز بخش اعظم این میراث بعد از استالین به جا ماند و حتی بعد از حملات خشماگین خروشچف نیز به موجودیت خود ادامه داد. بنابر این میراث استالین، هم موجمب بی‌اعتباری جهانی الگوی شوروی گردید و هم اینکه باعث شد که بعد از خروشچف، یک دوره بیست ساله رکود سیاسی- اجتماعی، تحت حکومت لئونید برژنف، به وجود بیاید.
فصل سوم: استالینیم راکد
واکنشهای متناقض بسیاری از شهروندان متوسط الحاق شروی نسبت به تلاشهایی که در زمینة استالین زدایی به عمل آمده روشن می‌سازد که چرا عصر برژنف آن اندازه طول کشید و شکلهای متعددی به خود گرفت. حکومت برژنف که ابتدا یک حکومت تجدد خواه بود و می کوشید تا اصلاحات تند خروشچف را با عقل و منطق توام سازد بزودی حالت نوعی بازگشت به یک حکومت شبه استالینیستی را پیدا کرد. ویژگیهای اصلی نظام استالین، خصوصاً کنترل متمرکز اختناق آفرین، طبقة ممتاز نومان کلاتورا و سلطة دیوان سالاری دولتی همچنان پا برجاماند منتهی در چهار جوب یک انحطاط تدریجی اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی، فقط اختناق جمعی دوره استالین بود که راه را برای اعمال عاقلانه تر ولی هنوز خود سرانة قدرت سیاسی هموار ساخت و این بیشتر بدان خاطر بود که تجربیات ناگوار به نخبگان حاکم آموخته بود که اختناق منطق خاص خویش را دارد و مالا با نیان خود را نیز به تباهی می کشاند.
بدین ترتیب، استالینیسم یک ربع قرن دیگر ادامه پیدا کرد، البته این بار بدون تحول اجتماعی بالا به پایین، تحمیل شده از سوی دولت و بدون اختناق گسترده. استالینیسم دو سوم دورة کمونیسم روسیه را متمایز ساخت و بر مفهوم تاریخی کمونیسم تاثیری قاطع نهاد ولی دلیل بقای استالینیسم فقط این نبود که برژنف و یارانش به نظام مذکور وفادار ماندند و از آن سود جستند استالینیسم باقی ماند زیرا به یک ساختار پیچیدگی گسترده و متشکل از امتیازات،مراقبتها، پاداشها و منافع اعطایی تبدیل گردیده بود یک دلیل دیگر بقای آن این بود که توده‌های شهری جدید شوروی قادرنبودند هیچ راه حل دیگری را در نظر بیاورند، زیرا طی مدت نیم قرن همواره به ایشان تلقین شده بود که تجربة آنان یک گام عظیم به پیش اوست.
نکتة مهمتر استالینیسم هم برقرار و هم راکد باقی ماند زیرا استالینیسم نظام سیاسی ای بود که در درون آن زندگی سیاسی واقعی وجود نداشت همان طور که لئونیدباتکین تاریخدان روس، (در شمارة 26 سال 1988 ندلیا) در جریان مباحثات عمومی‌ای که سرانجام، به عنوان واکنش در برابر میراث استالین، در گرفت، اظهار داشته:
از اواخر دهة بیست، سیاست از زندگی جامعة ما حذف گردید... در دنیای معاصر، سیاست یک حوزة فعالیت آدمی است که در آن منافع متفاوت طبقاتی و گروهی آشکار گشته و با یکدیگر برخورد پیدا می‌کنند مواضع مستقیماً و علناً با یکدیگر مقایسه می‌شوند و برای نیل به نوعی مصالحة پویا تدابیری اندیشیده می‌شود سیاست از بین رفت و نتیجتاً همه چیز «سیاسی» شد.
بدبینی تاریخی نوظهور نخبگان شوروی با خوشبینی بی‌پایة عصر خروشچف تضاد شدیدداشت. دو دهة پیش از 1985 به بعد بود که دبیر اول، نیکیتا خروشچف، علنا ادعا می کرد اتحاد شروی بزودی امریکا را در زمینة اقتصادی از میدان رقابت بیرون خواهد کرد. رهبر شوروی که احتمالاً در اثر توفیق تبلیغاتی ناشی از پرتاب سفینة فضایی اسپوتنیک در آستانة اجرای برنامة فضایی آمریکا، به وجد آمده بود. در فرصتهای متعددی، با اتکاء به آمارهای رسمی شوروی در موزه نرخهای رشد پیش‌بینی شده، اظهار می‌داشت که شوروی در اوایل دهة 1970، از لحاظ بازده اقتصادی، «مقام اول را در دنیا احراز خواهد نمود» و «این باعث خواهد شد که خلقهای ما از بالاترین سطح زندگی در دنیا برخوردار شوند.»
بدتر از همه اینکه، این لافزنیها را نمی توان صرفا به طرز تفکر خاص رهبری عالی شوروی نسبت داد زیرا حزب حاکم کمونیست، در برنامة عقیدتی رسمی مصوب 1961 خود، همین حرفها را مورد ستایش قرار می داد. به عبارت دیگر پیش‌بینی زیر به صورت بخشی از نظریة به اصطلاح علمی و خطاناپذیر مارکسیسم – لنینیسم در آمد: «در عرض دهة جاری – 1961 تا 1970 – اتحاد شوروی علاوه بر ایجاد یک بنیاد مادی – فنی برای کمونیسم، از لحاظ تولید سرانه، از نیرومندترین و ثروتمندترین کشور سرمایه داری یعنی ایالات متحده پیشی خواهد گرفت.»
گویی این حرف کفایت نمی کرد، زیرا در برنامة حزب ادعا شده بود که در عرض دهة بعد «ثروت مادی و معنوی سرشاری برای تمام مردم تامین خواهد گردید .... و بدین ترتیب یک جامعة اساساً کمونیستی در شوروی ایجاد خواهد شد.» نشانة پیروزی تاریخی نهایی نظام شوروی، ورود به مرحلة کمونیسم حقیقی بود. ادعا می شد که جامعة شوروی ثرومتندتر و اقتصاد آن بارورتر از آمریکا خواهد بود و «بنای با شکوه کمونیسم» اجرای «اصل توزیع بر حسب نیاز» را امکان پذیر خواهد ساخت.
در واقع، تا اواسط دهة 1960، این قبیل لافزنیها به مثابة نقابی برای پنهان کردن رکود فزاینده بود. شاید برژنف حق داشت که چند صباح دیگر نیز امیدهای دیرپای مردم شوروی را در مورد جبران عقب ماندگیها زنده نگاه دارد در سال 1970، رشد اقتصادی شوروی معادل بیش از نصف رشد اقتصادی ایالات متحده بود و هنوز با نرخ بالاتری به رشد خود ادامه می داد وتا حد زیادی از هر رقیب دیگری جلوتر بود شوروی 3/15 درصد و ایالات متحده 7/27 درصد از تولید ناخالص ملی جهان را تامین می‌کردند. ولی در دهة 1970، نرخهای رشد شوروی کاهش یافتند و اقتصاد آن ضعیف گردید. در 1985، سهم شوروی از تولید ناخالص ملی جهان به 7/14 درصد تنزل پیدا کرد، حال آنکه سهم ایالات متحده به 5/28 درصد افزایش یافت، بدتر از آن اینکه، در اواخر دهة 1980، در سلسله مراتب اقتصادی جهان، اتحاد شوروی دیگر مقام دوم بلامنازع نبود. کشوری که تصور می کرد که در اوایل دهة 1970 به نخستین قدرت اقتصادی جهان تبدیل خواهد شد، کم کم از ژاپن دهة 1970 که نه تنها اقتصادش سریعتر از شوروی رشد می کرد بلکه از نظر فنی نیز بسیار پیشرفته‌تر بود عقب می ماند شک نیست که عقب ماندگی فزاینده و چشمگیر فنی اعضای زیرکتر قشر برگزیدة جامعة شوروی را بیشتر نگران می کرد این افراد می دانستند که پیشرفت اقتصادی بیشتر، مستلزم نوآوری علمی- فنی است و اتحاد شوروی،؛ خصوصاً از نظر کاربرد اجتماعی- اقتصادی تکنولوژی جدید، سخت عقب مانده است این واقعیت غم انگیزی بود که همه آن را می دانستند. کشوری که چنان خودنمایانه ادعا می کرد که در آستانة نوآوری است. اکنون در مراحل میانی عصر صنعتی، در منجلابی از مشکلات فرو رفته بود و نمی توانست از آن خلاصی یابد.
در سطح کلی‌تر، جامعة شوروی، چهل سال پس از خاتمة جنگ جهانی دوم، هنوز با جیره بندی بخشی از مواد غذایی مواجه بود و از کمبود مداوم کالاهای مصرفی رنج میبرد. هر روز ساعتها در صف ایستادنع یکی از کارهای عادی اکثریت قاطع زنان خانه دار شهرنشین شوروی بود اعتیاد به الکل همچنان گسترش می یافت و وضع خدمات درمانی ارائه شده به طبقات متوسط مردم عموماً رو به وخامت می رفت.
واقعیتی که مساله را بغرنج‌تر می‌ساخت این بود که تعداد فزاینده‌ای از شهروندان شوروی، خصوصا کارکنان حرفه‌ای، فهمیده بودند که در کشورهای دیگر حتی در اروپای شرقی کمونیست شده شرایط زندگی خیلی بهتر از شوروی است. طی دهة 1970 بخش اعظم روشنفکران از عقب ماندگی شوروی و آثار زیانبار آن آگاهی پیدا کردند. دیگر نمی‌شد نظیر دورة استالین ادعا کرد که زندگی در شوروی خیلی بهتر از زندگی در جاهای دیگر است. بسیاری از شهروندان شوروی که مدتهای مدید از جهان بی‌خبر مانده بودند، این گونه تبلیغات دولت شورو

دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله کمونیسم