از مساله عصمت میرسند به تنصیص.بنابراین شکل کلامى قضیه این است که از خدا شروع مىکنند میگویند امامت لطفى است از جانب خدا، چون لطف است پس بایدوجود داشته باشد و چون چنین لطفى بدون عصمت ممکن نیست، پس امام باید معصوم باشد و به همین دلیل باید منصوصباشد زیرا این امر[یعنى عصمت] موضوعى نیست که تشخیصش با مردم باشد.همان طور که تشخیص پیغمبر با مردم نیست وبا خداست که چه کسى را به پیغمبرى معین کند و او را با دلائل و آثار و معجزات معرفى نماید، تشخیص امام هم با مردمنیست و از جانب خدا باید تعیین شود با این تفاوت که پیغمبر چون بشر دیگرى در کار نیست، باید از راه آثار معجزات به مردم شناسانده شود ولى امام باید از راه پیغمبر شناسانده شود.از اینجا وارد تنصیص مىشوند و مىگویند پس امامت به این معناکه گفتیم باید به نص باشد از طرف پیغمبر نه به صورت تعیین مردم.بنابراین از مساله لطف آمدند به مساله عصمت و از مساله عصمت آمدند به مساله تنصیص.به اینجا که مىرسند، پله چهارمى را باید طى کنند: بسیار خوب، اینها همه درستولى چه ارتباطى با على(ع)دارند؟[خواجه نصیر]مىگوید: «و هما مختصان بعلى» ایندو[یعنى معصوم بودن و منصوصبودن]از مختصات على(ع)است.مقصود این است که در این جهت حتى یک نفر اختلاف ندارد که غیر على منصوص نیست، یعنى صحبت این نیست که دیگران مىگویند پیغمبر(ص)کس دیگرى را تعیین کرد و ما مىگوییم على(ع)را، بلکه صحبت ایناست که آیا پیغمبر کسى را تعیین کرده است که در این صورت غیر از على کس دیگرى نیست، و یا اساسا کسى را تعیین نکرده است؟همین قدر که بگوییم نص و تنصیص لازم و واجب است و پیغمبر بر انسانىت نصیص کرده، آن شخص غیر از على(ع)کس دیگرى نمىتواند باشد چون دیگران چنین ادعایى ندارند و بلکه انکار دارند.حتى خلفا مدعى تنصیص[در مورد خود]نیستندچه رسد به دیگران.اتباعشان هم مدعى تنصیص بر آنها نیستند.بنابراین دیگر بحثى نیست.در مورد عصمت هم همین طور است، نه خلفامدعى عصمتخودشان بودند بلکه صریحا به اشتباهاتشان اعتراف مىکردند و نه اهل تسنن قائل به عصمت آنها هستند چون همانطور که گفتیم مساله امامت از نظر آنها یعنى حکومت.در مساله حکومت دیگر مطرح نیست که حاکم اشتباه یاگناه نکند.مىگویند خیر، اشتباه هم زیاد مىکردند، گناه هم مرتکب مىشدند ولى در حد یک انسان عادل، در حد انسانىکه لیاقت پیشنمازى دارد.بیش از این دیگر برایشان[مقامى]قائل نیستند.لهذا این جمله را اهلتسنن هم روایت کردهاند و قوشچى نیز قبول دارد که ابو بکر مىگفت: «ان لى شیطانا یعترینى» شیطانى هست که گاهىبر من مسلط مىشود و مرا به غلط مى اندازد.اگر دیدید من کج رفتم، بیایید مرا مستقیم و هدایت کنید.خودش اعترافمىکرد.عمر در مواردى(و بعضى که استقصا کردهاند، مدعى هفتاد مورد هستند.در اینکه زیاد است و مورد اتفاق شیعه و سنى،بحثى نیست)گفت: «لو لا على لهلک عمر» اگر على نبود، عمر بیچاره شده بود، هلاک شده بود.اتفاق مىافتاد که او حکمى مىکرد،بعد امیر المؤمنین او را بر اشتباهش آگاه مىنمود و او قبول مىکرد.بنابراین خلفا نهخودشان مدعى عصمت هستند و نه دیگران درباره آنها مدعى عصمتاند.اگر مساله امامت در این سطح خیلى بالا قرار گرفت، در سطح لطف و عصمت و تنصیص، دیگرغیر از على(ع)اصلا کسى ادعا ندارد که در این سطح باشد.تا اینجا مساله شکل کلامىدارد یعنى همان طور که گفتیم از بالا شروع مىشود، از این که به همان دلیلى که نبوت، لازم و لطف است، امامتهم باید باشد، تا آخرش که عرض کردم.گو اینکه تا همین جا مطلب خاتمه مىپذیرد، ولى بیشتر از این وارد مىشویم تا ببینیم آیا در خارج و در عمل هم چنین بوده و پیغمبر(ص)بر على(ع)تنصیص کرده استیا نه؟که از اینجا وارد نصوص مىشویم.در اینجا باید مطلبىرا عرض کنم و آن اینکه به قول برخى ما اساسا چرا وارد روشهاى کلام ىشویم و از آن بالا شروع کنیم؟ ما از پایین شروع مىکنیم یعنى از راه آنچه هست و وجوددارد.متکلمین از آن بالا مىآیند تا مىرسد به اینجا، ولى اگر ما بر اساس این مشرب صحبت کنیم، کارمان از اینجا شروع مىشود که ما چکار داریم به این حرفها که آیا امامت لطف از جانب خدا هستیانه که چون لطف است امام باید معصوم باشد و در نتیجه باید تنصیص در کار باشد؟این بایدها، تکلیف براى خدا معین کردناست.ما نمىخواهیم براى خدا تکلیف معین کنیم بلکه مىرویم دنبال آن چیزى که وجود دارد.اگر پیغمبر تنصیص کرده،همان براى ما کافى است بدون اینکه لطف بودن آن، عصمت و تنصیص عقلا بر ما ثابتشود.مىرویم سراغ اینکه ببینیم اصلا پیغمبرکسى را تعیین کرده یا نه؟حال ببینیم استدلالهایى که شیعیان در این زمینه مىآورند چیست؟این استدلالها را ناچارباید به طور سر بسته ذکر کنیم چون در این استدلالها اهل تسنن غالبا یا قبول ندارند که چنین نصوصى باشد(البته انکار مطلقهم نمىکنند ولى مىگویند خبر واحد است نه متواتر)و یا معنى و مفهوم آنها را توجیه مىکنند و مىگویند معنىاش غیر از آنى است که شما مىگویید.
بررسى نصوصى از رسول اکرمکه ناظر بر امامت على(ع)است
یکى این است که پیغمبر اکرم خطاب بهاصحابش فرمود: «سلموا على على بامرة المؤمنین» (1) بهعلى سلام بدهید به عنوان امارت مؤمنان و امیر المؤمنینى.این جمله مربوطبه قضیه غدیر است.البته آن جمله حدیث غدیر را علیحده ذکر مىکنند. اهل تسنن این جمله را به صورت متواتر قبول ندارند.کارىکه علماى شیعه بعدها کردهاند همین بوده که ثابت کنند این گونه احادیث متواترند.در تجرید بیش از اینذکر نشده و این حدیث، ارسال مسلم گرفته شده است.شارح(ملا على قوشچى) هم مىگوید خیر، ما قبول نداریم کهمتواتر باشد، یک خبر واحد است، بعضى نقل کردهاند همه نقل نکردهاند.کتابهایى نظیر عبقاتو الغدیر، کوشششان در این است که ثابت کنند این احادیث متواترند.دراین دو کتاب، مخصوصا الغدیر، ناقلان حدیث غدیر طبقه به طبقه ازقرن اول تا قرن چهاردهم ذکر شدهاند.ابتدا شصت و چند نفر از طبقه صحابه پیغمبر را نام مىبرد(البته از کتب اهل تسنن).بعد، از طبقهتابعین ذکر مىکند که از صحابه نقل کردهاند.اینها تقریبا مربوط به قرن اول مىشوند.در قرون بعد نیز طبقه به طبقه نقل کرده است.مخصوصا کارى که در الغدیرصورت گرفته این است که از جنبه ادبى قضیه استفاده کرده و این، کار خیلى خوبى است.عبقات و کتابهاى دیگر در این زمینه،بیشتر به نقل حدیثى تمسک کردهاند که در هر قرنى چه کسانى نقل کردهاند ولى الغدیر از جنبه ادبى هم استفادهکرده است چون در هر عصرى هر مطلبى که در میان مردم وجود داشته باشد شعرا آن را منعکس مىکنند.شعرا منعکس کننده آن چیزى هستند که در زمان خودشان هست.مىگوید اگر مساله غدیر مسالهاى بود که به قول آنها مثلا در قرن چهارم به وجود آمده بود، دیگر در قرون اول و دوم و سوم شعرا اینهمه شعر درباره اش نگفته بودند.در هر قرنى ما مىبینیم مساله غدیر جزء ادبیات آن قرن است.بنابراین چگونه مىتوانیم این حدیث را انکار کنیم.و این، از نظر تاریخى روش خوبى است.ماخیلى از اوقات براى اثبات وجود موضوعى در تاریخ، مىرویم سراغ ادبا. مىبینیم در هر قرنى همه ادبا این موضوع را منعکسکردهاند.معلوم مىشود که این، در زمان آنها فکر موجودى بوده است. عبقات نیز گاهى براى یک حدیثیک کتاب نوشته است که در آن راویان آن حدیث را ذکر کرده و اینکه آیا این راوى درست استیا نادرست، فلان کس گفته درست است و...یک شاخه درخت پر شجرى درست کرده که اصلا انسان حیرت مىکند از اینهمه تتبعى که این مرد داشته است.یکى دیگر جملهاى است کهباز از پیغمبر نقل کردهاند که خطاب به على(ع) فرمود: «انت الخلیفةبعدى» (1) .غیر از این دو جمله، جملات دیگرى نیز هست.متاسفانه دو هفته پیشکه از اینجا مىرفتم، یادداشت هایم راجع به امامت را گم کردم.در آنجا این احادیث را یادداشت کرده بودم.اجمالا کتابهایش را مىدانم ولى خصوصیاتش یادم نیست.سیره ابن هشامکتابى است که در قرن دوم نوشته شده.خود ابن هشام ظاهرا در قرن سوماست ولى اصل سیره از ابن اسحق است که در اوایل قرن دوم مىزیسته و ابن هشام کتاب او را تلخیص و تهذیب کرده است.از کتبى است که مورد اعتماد اهل تسنن است.در آنجا دو قضیه را نقل مىکند که اینکتاب(تجرید)نقل نکرده ولى چون مضمون همین مضمون است من نقل مىکنم.
شامل 19 صفحه فایل word قابل ویرایش
دانلود مقاله انتخاب یا انتصاب رهبری