دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
فرمت فایل : word (لینک دانلود پایین صفحه) تعداد صفحات 62 صفحه
مقدمه
دانشمندان علوم سیاسی و جامعهشناسان تلاش ورزیدهاند تا از راه کاوشهای علمی و تحقیقی، نظریاتی ارائه دهند. هر یک از دیدگاهی به موضوع نگریسته و نتایجی را در معرض مطالعه قرار دادهاند. عدهای نظام قبیلهای را مطرح ساختهاند؛ عدهای دیگر روی ضعف مدیریت سیاسی و رقابتهای شخصی رهبران جهادی انگشت میگذارند و عده ای هم تقسیم ناعادلانه قدرت و عدم مشارکت را عامل اصلی معرفی میکنند. نظریه دیگری تجاوزات خارجیها و دخالت بیگانگان را از عوامل مؤثر میدانند.
ملت مسلمان افغانستان در مقابل تجاوزات خارجیها با ایمان راسخ و عزم قاطع قیام کردند و یکی از قویترین ابرقدرتهای مادی جهان (سوسیال امپریالیسم خونخوار شوروی) را، که مجهز به بزرگترین تکنولوژی بود، با دادن بیش از یک میلیون شهید، عده زیادی معلول و شش میلیون مهاجر شکست دادند و بدین وسیله افتخار پرارزشی را نصیب بشریت مظلوم نمودند.
این ملت قهرمان، اما مظلوم، به جرم دفاع از دین، وطن و مقدسات خود، اکنون در میان انبوهی از مصیبتها دست و پا میزند. چه عواملی در پیدایش وضع موجود و اسفبار دخیلاند و چه کسانی باعث حضور و دستاندازی بیگانگان از دور و نزدیک گردیدهاند که بعد از شکست و فرار شوروی سابق این ملت گرفتارتر شده است. واضح است که مسبب اصلی آن جستوجوی منافع نامشروع استکبار و متحدین منطقهای آن، شرارت شریران، عالمان کجاندیش، جاهلان گستاخ، زراندوزان نابخرد و قدرتطلبان ستمگر بودند. بحران موجود سیاسی نظامی افغانستان، با کودتای ننگین 7 ثور (هفتم اردیبهشت) سال 1357 حزب دموکراتیک خلق (حزب کمونیستی) شروع شد و ادامه آن همراه با تجاوز وحشیانه اتحاد شوروی سابق، مداخلات خارجیها، بهویژه پاکستان، بود که هنوز هم شعلههای مهیب آن دامنگیر مردم مسلمان افغانستان و منطقه گردیده است.
در این پژوهش مختصر به بررسی ریشههای معضلاتی میپردازیم، که منجر به عدم موفقیت مجاهدین مسلمان گردیده است. میدانیم عمده هدف مجاهدین تشکیل دولت اسلامی فراگیر و مدافع حقوق تمامی اقوام، ملیتها و مذاهب حنفی و جعفری بوده که تا حال تحقق پیدا نکرده. اینک ریشهیابی عوامل مربوط را در دو بخش داخلی و خارجی مورد بررسی و ارزیابی قرار میدهیم.
عوامل داخلی
بحرانها
وقایع و پیامدهای اجتماعی معمولاً دارای یک عامل نیستند بلکه عوامل زیادی در ایجاد یک پدیده و یا تحول اجتماعی دخیلاند. لذا بررسی هر یک از متغیرها و کشف علت عمده آنها ضروری میباشد. میتوان عوامل داخلی را با توجه به علل یاد شده، به صورت بحرانهای هویت، مشروعیت و مشارکت بررسی نمود:
1. بحران هویت
این بحران بدان معنی است که افراد جامعه واحد یا ملت واحد در یک کشور، در بین خودشان، احساس تعلق چندگانه داشته باشند. موضوع مذکور اساسیترین بحران در توسعه سیاسی بهشمار میآید؛ زیرا نبود احساس هویت مشترک در افراد جامعه عامل عدم شکلگیری دولت با ثبات ملی میگردد. یکی از صاحبنظران میگوید بحران هویت به این صورت پدید میآید که بین مردم مورد نظر احساس پایدار نسبت به جماعت محاط در پیوندهای سنتی که موجب تعلقخاطر به مجموعههای قشری (گروههای نژادی، قبیلهای، منطقهای و...) است؛ بحرانی که از چنین فضایی حاصل شود، جز با اصلاح ساختارهای اجتماعی و فرهنگی زایل نمیشود.[1]
این بحران یکی از عوامل بنیادین در ناامنیهای افغانستان بهشمار میرود که وحدت ملی را در آن کشور خدشهدار نموده است. افغانستان کشوری است که قومیتهای مختلف با طرز گویشهای متفاوت، قبایل متعدد و مذاهب جعفری و حنفی در آن زندگی میکنند؛ و پدیده نوظهور دیگر یعنی احزاب، سازمانها و گروههای سیاسی و نظامی مختلف با گرایشهای گوناگون نیز در این کشور موجودند.
از دو قرن بدینسو، بعضی از زمامداران برای ایجاد هویت و روند آن از استراتژی حذف یا استراتژی یکسانسازی استفاده نمودهاند. در این راستا فقط هویت مشخصی را مستحکم کرده هویتهای دیگر را نادیده گرفتهاند که این شیوه خاص نظامهای دیکتاتوری و خودکامه میباشد.
از اوایل قرن نوزدهم در افغانستان هویتی به نام «افغان» در جامعه پدید آمده و مستحکم گردیده؛ اما در حقیقت با وجود قومیتهای دیگر و ندیده گرفتن آنها، به این صورت تنها از یک قوم افغان (پشتون) نمیشود به ایجاد هویت جمعی مشترک مورد قبول، که دارای احساس یگانه باشند، رسید.
عدهای بر این عقیدهاند که بهترین نام برای کشور همان اسم فراموش شده آریانا یا خراسان میباشد؛ زیرا زمانی که اعمال زور، خشونت و فشار از میان برداشته میشود بحران به وجود میآید. قیام ملی و سرتاسری در مخالفت با کمونیستهای داخلی و تجاوز شوروی سابق صورت میگیرد، تمامی اقوام، قبایل و مردم مسلمان مسلح میگردند که با تجزیه شدن حاکمیت، روند هویت بخشی در قالب قومگرایی، منطقهگرایی، نژادگرایی و... دوباره احیا میگردد و هویتهایی ظهور و بروز پیدا میکنند. هر یک از اقوام احساس میکنند که به یک کلیتی خاص تعلق دارند، به ارزشها و باورهای مستقل از دیگران اعتقاد دارند و به اساطیر و قهرمانان مخصوص عشق میورزند که، در نتیجه، باعث ایجاد جامعه چندگانه و ظاهر شدن بحران هویت در کشور میگردد. زمزمههای آن را در بعضی از مناطق افغانستان در قالبها و نامهایی مانند هزاردستان، پشتونستان، تخارستان و ترکستان میشنیدیم که جنگهای اولیه قابل بین حزب وحدت اسلامی از یک سو و از جانب دیگر اتحاد اسلامی سیّاف مبین آن واقعیت بود؛ زیرا بحران هویت عامل بروز حس قومگرایی افراطی در جامعه گردیده که در تشدید و تداوم جنگهای داخلی بسیار مؤثر بود؛ چنانچه جنگ مذکور در کابل را آقای علیجان زاهدی چنین تبیین میکند: هرچند عنوان نبرد سال 71 کابل، بین دو گروه حزب وحدت اسلامی و اتحاد اسلامی داشت، اما واقعیت امر غیر از این بود. حقیقت این بود که این جنگ تمامعیار بین نیروهای پشتون و نیروهای هزاره بود؛ همه نیروهای پشتون در این جنگ شرکت کردند. حتی آنهایی که در جمعیت اسلامی عضویت داشتند بیطرف نمانده وارد معرکه شدند. شاهد بر این قضیه اسرایی است که از این افراد در میدان جنگ به دست نیروهای هزاره اسیر شدند.[2]
در جای دیگر باز هم آقای زاهدی میگوید: یکی دیگر از آثار و نتایج این جنگ بروز احساسات ملی هزارهها بود. همین جنگ نوعی همبستگی ملی را به دنیا نشان داد. هزارههایی که در گوشه و کنار جهان زندگی مینمایند این جنگ را جنگ خودشان دانسته در افتخارات به دست آمده خود را شریک میدانند؛ تظاهرات هزاره های ساکن در ایران و ... شاهد گویای این مطلب است. بعد از این جنگ، هزارهها در هر کجای این دنیا که زندگی مینمایند به قهرمانان این جنگ به عنوان قهرمانان ملیشان نگاه کرده به وجود آنها افتخار میکنند.[3]
از اینرو، بروز بحران هویت، عامل بازگشت جامعه به هویتهای کوچکتر محلی (شمال و جنوب) تقسیم میشود قومی «هزاره، ازبک، تاجیک و پشتون» گردیده است و به منازعات سیاسی و شکافهای اجتماعی عمق بیشتری بخشید.
2. بحران مشروعیت
این بحران از جمله عوامل ناآرامیهای سیاسی و نظامی در افغانستان بوده که با بحران هویت ارتباط قابل توجهی دارد. سبب این بحران، معضل دستیابی به توافق همهجانبه بر سرنوشت مشروع اقتدار و مسئولیتهای مناسب حکومت است. منظور از مشروعیت، حقانی نشان دادن قدرت یا توجیه عقلایی اعمال قدرت میباشد.[4] باید اقتدار دولت ملی را به عنوان عالیترین مرجع سیاسی و مرکزی، که کل مسئولیتهای کشور را عهدهدار بوده و اشکال مختلف مشروعیت را در انحصار خود دارد، به رسمیت بشناسد؛[5] یا اینکه مشروعیت بیانکننده رابطهای بین رهبران و افراد است. رهبران برای مشروع ساختن حکمروایی کوشش میکنند؛ اگر افراد مردم این توجیه را از نظر اخلاقی درست و مناسب بدانند، آنگاه حکمروایی مشروع میگردد. خلاصه آنکه، تنها مردم هستند که میتوانند مشروعیت را به رهبران اعطا کنند.[6] بحران مشروعیت وقتی به وجود میآید که بین مردم و ادعای حاکمان، اختلاف و تناقض به وجود بیاید و آن دلایلی را که حکام برای اعمال قدرتشان ذکر میکنند، به طور کلی و یا عمدتاً مورد قبول مردم نباشد.