فی ژوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی ژوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

تحقیق در مورد محبت و عشق در عرفان 34 ص

اختصاصی از فی ژوو تحقیق در مورد محبت و عشق در عرفان 34 ص دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 34

 

چکیده

محبت و عشق در عرفان

خدای تعالی فرمود : « فَسَوفَ یَاتِی الله بقوم یُحبهُم و یحبونه » زود باشد که خدا گروهی آرد که دوستشان بدارد و دوست بدارندش . عرفا در تأویل این آیه گفته اند : همان گونه که بندگان به خدا عاشق هستند ، خداوند هم گروهی از آنان را دوست دارد ، و در ردّ این سخن که : حب خالق به مخلوق نوعی نیاز است وخدا بی نیاز است . می گویند : ضمیر « هُمْ » در « یحبهمُ » به حروف ابجدی 45 و و کلمه « آدم » هم 45 است و محبت دو جانبه است .

عشق و محبت است که آدمی را از موجودات دیگر ممتاز ساخته او را محسود و مسجود فرشتگان قرار داده است . به عشق و محبت است که خدای بزرگ « آدم را به صورت خود آفرید » و او را « جانشین » خود قرار داد ، موهبت عشق و محبت لا یوصف و شکافنده قلم است :

هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن

گر چه تفسیر زبان روشنگر است لیک عشق بی زبان روشنتر است

خود قلم اندر نوشتن می شتافت چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت

عشق ، را ز آفرینش و چاشنی حیات و خمیر مایه تصوف و سر منشأ کارهای خطیر در عالم و اساس شور و شوق و وجد و نهایت حال عارف است .

محبت چون به کمال رسد عشق نام می گیرد و عشق که به کمال رسد به فنا در ذات معشوق و وحدت عشق و عاشق و معشوق منتهی می شود و اگر عشق باشد که از مواهب حق است هم به حق می کشاند و می رساند و وصال بر دوام ، جای دیدارها و لذات زودگذر را می گیرد :

عشق معراجی است سوی بام سلطان جمال از رخ عاشق فرو خوان قصه معراج را

صوفی وقتی به این حالت رسید در جهانی دیگر می زید یا عالم دیگری در درون خود ایجاد می کند که در آن کین وحسد و خشم و نفاق راه ندارد و خودخواهیها و حقارتهای بشری مرده و همه جا را نور وصفا و مهر ووفا پر کرده است :

خواجه عبدالله انصاری می گوید : « برکت آسمانها از سپهر است و برکت جانها از مهر است ، چنانکه مرغ را پر باید آدمی را سر باید ، جوینده را صدق باید و رونده را عشق باید . »

نظامی گنجوی گوید :

فلک جز عشق محرابی ندارد جهان بی خاک عشق آبی ندارد

جهان عشق است دیگر زرق سازی همه بازی است الا عشقبازی

صوفیه به سریان عشق در همه موجودات به حسب درجه و لیاقت آنها معتقدند و عشق و محبت را یکی از عالیترین مبانی و اصول تصوف می دانند . پس عشق عطیه یی آسمانی


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد محبت و عشق در عرفان 34 ص

تحقیق در مورد فراموشی در عشق (داستان)

اختصاصی از فی ژوو تحقیق در مورد فراموشی در عشق (داستان) دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 30

 

فراموشی در عشق

به نام خداوند بخشنده مهربان که زندگی بر اساس دستهای پرتوان او رقم می خورد که گاهی این حوادث تلخ و گاهی خوشایند می‎شود ولی اگر انسان ها کمی بر روی این حوادث تفکر کنند که چیزی جز حکمت و تقدیر او نسبت به خلایق زمین نیست این داستان کوتاه برگرفته از تقدیری که آخر آن چیزی جز خیر نیست اتفاق افتاده در این داستان با آنکه اولش چیزی جز گرفتاری و مشکل نبود ولی در آخر به خوبی تمام شده و سرنوشت دو انسان با طرز تفکر متفاوت از دو شهر مختلف به هم گره می خورد و چنین آغاز می‎شود که …

دختری روستازاده بود در دل کوههای سر به فلک کشیده روستایی زیبا و خرم با مردمانی مهربان و سخت کوش دختر داستان ما کسی نبود جز مهربانو که دختری با قامت بلند و رشید و سیمای زیبا که در درون او مهربانی و صفا لانه کرده بود روزی از روزهای زیبای خدا که آفتاب در آسمان نمایان شده بود مهربانو برای آوردن آب به کنار چشمه رفته بود و مشغول پر کردن کوزة آب بود که صدای پایی توجة او را به خود جلب کرد ناگهان سرش را بالا آورد و یک پسر شهری را دید که بالای سر او ایستاده آن پسر کسی نبود جز یوسف که وقتی مهربانو را دید با تعجب و از سر شوق به او سلام کرد و مهربانو هم جواب سلام او را داد یوسف از این که در این روستای دور افتاده دختری زیبا زندگی می کرد تعجب بسیار کرده بود اول اسم او را پرسید و مهربانو خود را معرفی کرد و یوسف نیز با عجله خود را معرفی کرد بعد یوسف سوال کرد که آیا شما در این ده زندگی می‎کنید مهربانو گفت: بله شما چطور یوسف گفت: ما در شهر زندگی می کنیم و چون من با یکی از اهالی این روستا درس می خوانم و امروز هم برای گذراندن تعطیلات او مرا به همراه خانواده اش به این روستا آورده است او از این جا خیلی برای من تعریف کرده بود


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد فراموشی در عشق (داستان)

تحقیق درباره مولانا منظومه شمسی عشق

اختصاصی از فی ژوو تحقیق درباره مولانا منظومه شمسی عشق دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دسته بندی :  علوم انسانی _تاریخ و ادبیات

فرمت فایل:  Image result for word ( قابلیت ویرایش و آماده چاپ

حجم فایل:  (در قسمت پایین صفحه درج شده )

فروشگاه کتاب : مرجع فایل 

 


 قسمتی از محتوای متن ...

      نظم فردوسی سنائی مولانا سعدی حافظ صائب بیدل ناصرخسرو نثر ناصرخسرو بیهقی انصاری طوسی         مولانا، منظومه شمسی عشق احمد افلاکی در مناقب العارفین آورده است: «حضرت مولانا پیوسته در شبهای دراز، دایم الله الله می‏فرمود و سر مبارک خود را بر دیوار مدرسه نهاده به آواز بلند چندانی الله الله می‏گفت که میان زمین و آسمان از صدای غلغله الله پر می‏شد.
» سودای مولانا، سودای خوش قرب به حضرت حق بود؛ وجودی لبریز از عشق و آتش که نه تاب هجران از دوست را داشت، و نه می‏توانست عافیت نشین سایه‏سار غفلت باشد.
مولانا، جان فرشته‏واری بود که قفس تن را شکسته می‏خواست؛ انگار آدمی از عالمی دیگر بود که غربت خاک، دامنگیرش شده باشد.
چگونه می‏توانست زنده باشد، بی‏یار و بی‏یاد یار؛ که تمام زندگی‏اش جلوه‏ای از او بود.
مولانا، زندگی خود را وقف بزرگداشت نام عظیم و اعظم جان جهان کرده بود؛ هر چند به رنگها و گونه‏های متفاوت؛ گاه در کسوت شریعت و زمانی نیز در جامه طریقت.
زندگی مولانا همچون سرود پرشور روحی سرکش بود که با فراز و فرودهای عرفانی ـ حماسی سرشته شده باشد.
آیا او اجدادش، نسل در نسل، منظمه روحانی و تابناکی بودند که چراغ دل را به آتش عشق حق زنده نگهداشته بودند.
دلدادگانی رها از تعلق خاک، و رهروان راهی که مقصد ان بحر توحید بود.
جلال‏الدین در چنین محیطی سر برافراشت و از همان آغاز کودکی، زبانش با لفظ مبارک الله آشنا و دلش از عشق به حضرت حق لبریز شد.
گفته‏اند که هنگام مهاجرت از بلخ، مولانا نج ساله بود.
در مسیر هجرت، عطار، عارف شوریده نیشابور پس از دیدار مولانا و پدرش بهاء‏ولد (سلطان العلما)، آینده درخشان معنوی جلال الدین را به وی گوشزد کرد و کتاب الهی نامه خود را همچون یادگاری مقدس به مولانا هدیه داد.
جلال الدین از اوان کودکی تا آن هنگام که دانشمندی محترم و محبوب در شهر قونیه به شمار می‏رفت، با اهل عرفان و طریقت آشنایی و دوستیها داشت و با اساس و اصول نظری و فکری آنان نیز بیگانه نبود؛ اما در وی، از آن شور و شعله درونی که بعدها جانش را به آتش کشید و به سماع عافیت سوز روح مبتلایش کرد، خبری نبود.
علم معقول و منقول زمانه‏اش را به نیکی آموخته بود، مریدان و شاگردان بسیاری داشت، امین مردم و معتقد خاص و عام و مرجع دینی شهر به شمار می‏رفت؛ اما، .
.
.
اما هنوز با آن راز مقدس و سر اکبر بیگانه بود و زندگی‏اش همچون دیگران و در سایه می‏گذشت.
او برجستگیها و ویژگیهایی داشت که بسیاری، آرزویش را داشتند؛ خصایصی که او را گاه در مظنه رشک و حسد ـ حتی بزرگان دیگر ـ قرار می‏داد.
اما تقدیر بر این بود که این ظرفیت کشف نشده، از وهم سرابهای گول زن و فریبنده به آتشی برخیزد و عاقبت این آتش رسید و چه صاعقه‏وار.
.
.
در بامداد روز شنبه بیست و ششم جمادی ا

تعداد صفحات : 10 صفحه

  متن کامل را می توانید بعد از پرداخت آنلاین ، آنی دانلود نمائید، چون فقط تکه هایی از متن به صورت نمونه در این صفحه درج شده است.

پس از پرداخت، لینک دانلود را دریافت می کنید و ۱ لینک هم برای ایمیل شما به صورت اتوماتیک ارسال خواهد شد.

 
« پشتیبانی فروشگاه مرجع فایل این امکان را برای شما فراهم میکند تا فایل خود را با خیال راحت و آسوده دانلود نمایید »
/images/spilit.png
 

دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درباره مولانا منظومه شمسی عشق

دانلود داستان سیطره عشق

اختصاصی از فی ژوو دانلود داستان سیطره عشق دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود داستان سیطره عشق


دانلود داستان سیطره عشق

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

 

تعداد صفحه

 375

برخی از فهرست مطالب

 

 

حوادثی که برای همه پیش می آید و

حوادثی که گاه شیرین گاه تلخ می شود.)

 

دانشگاه تازه باز شده بود و محیطش برام ناشناس بود هنوز هیچکس را نمی شناختم روزهای اول را فقط به دنبال اتاق اجاره ای می گشتم . آخه خوابگاه پر شده و من دیر جنبیده بودم البته بهتر چون اصلا محیط خوابگاه را نمی پسندیدم. دانشگاه من تهران و من از کرج اومده بودم اگه پدر و مادرم نمی رفتن خارج هیچ دغدغه ای برای اتاق یا خوابگاه نداشتم اما ... بچه های دانشگاه همه مهربون بودند اما یکی از آنها خیلی به دلم نشسته بود اسمش روژان فریور بود. دختری قد بلند و شیک پوش چشمهای قهوه ای نافذی داشت و موهای بلند که اکثر اوقات او نارو باز می گذاشت که دور صورتشو قاب می کرد همیشه شلوارهای لی می پوشید با بلیزهای تنگ . کیف هایش معمولا با کفشهایی که می پوشید ست بود با ناز و ادا راه می رفت دوست داشتم بیشتر باهاش آشنا بشم البته زیاد با اون حرف زده بودم اما راجع به خودمون نبود فقط راجع به جزوه و درس و ... بود. اون الان روی نیمکتی که گوشه حیاط بزرگ دانشگاه قرار داشت نشسته بود و پاش رو انداخته بود روپاش و داشت کتابی که روی پاهاش بود ورق می زد بهش نزدیک شدم و با لبخند گفتم : اجازه هست بشینم روژان گفت اوه ، بله ، البته هانی جون در کنارش جای گرفتم و سریع پرسیدم: راستش می خوام بدونم شما توی خوابگاه دانشگاه اقامت دارید؟! روژان : ابداً من خوابگاه را دوست ندارم به دنبال یه خونه خوبم یه خونه ی دانشجویی اما فعلا پیدا نکردم و این یه هفته رو توی هتل گذروندم .

چه جالب چون من هم دنبال اتاق هستم روژان جیغ کوتاهی از روی خوشحالی کشید و گفت : چقدر عالی دوست دارید با هم اتاق بگیریم و دیگه تنها هم نیستیم با خوشحالی گفتم: اوه .....عالیه حتماً ...... گفت : خوب الان کلاس شروع می شه بریم سر کلاس بعد از کلاس مفصلا با هم حرف می زنیم و به طرف کلاس راه افتادیم بعد از کلاس با روژان رفتیم دنبال خونه گشتیم اما پیدا نکردیم یعنی چند جایی پیدا شد اما خوب نبود. خلاصه او نروز پیدا نشد و ما گشتن رو به فردا موکول کردیم ساعت 8 شب بود به طرف هتل پیش رفتیم و روژان از من دعوت کرد تا اون شب و با هم بگذرونیم و من با کمال میل پذیرفتم ... می خواستیم از پله ها بریم بالا که یکدفعه یکی از پسرهای دانشکده به نام کوشا افشار جلومون سبز شد مودبانه سلام کرد یه دفعه دیدم چهره روژان عوض شد و گفت: باز هم شما. من که بهتون گفته بودم دیگه نمی خوام چیزی بشنوم و شما رو ببینم کوشا با ناامیدی گفت : البته اما من به این آسونی دست نمی کشم . من که کاملا گیج شده بودم و جفتشونو نگاه می کردم پرسیدم : اینجا چه خبره ؟!

روژان دستم را گرفت و سریع دوید از پله ه بالا رفتیم  کلید را از نگهبانی گرفت و گفت هر کس با من کار داشت بگین من نیستم!!! و به طرف اتاق روژان رفتیم . وارد شدیم اتاق کوچیک اما قشنگی بود . روژان گفت: بنشین هانی جان گفتم بله .... بله حتما روژان : متاسفم که این قضیه پیش آمد گفتم: ای بابا تقصیر تو نبود که  روژان ادامه داد : راستش کلافه شدم هر روز پا می شه میاد دنبالم و ...  گفتم حالا چی میگه ؟ ! قیافه ای با مزه به خودش گرفت و گفت : چه می دونم می گه عاشقتم ، دوستت دارم و از این جور حرفا دیگه گفتم : خوب روژان جون بهش یه جواب بده که هی نیاد روژان گفت: دادم به خدا اما دست بر دار نیست می گه باید بگی آره گفتم: خوب بیشتر راجع بهش فکر کن از نظر من که پسر خوبیه روژان گفت : خوب بگذریم برم یه قهوه سفارش بدم ناسلامتی مهمون دعوت کردم بعد بلند شد و به طرف تلفن رفت و سفارش قهوه داد بعد از چند دقیقه قهوه رسید. روژان قهوه رو گذاشت روی میز و گفت : خوب هانی جون تعریف کن گفتم: از چی؟ روژان : از خودت بگو گفتم از خودم... خوب من هانی معین هستم خندید و گفت عجب به ! گفتم: خوب از شوخی گذشته من فرزند کوچک یه  خانواده مرفه هستم  دو تابرادر دارم به نامهای مهرداد و مهرشاد و ... مامانم دبیره و بابام کارخونه داره پارسال به خاطر ماموریتش رفت فرانسه بعد از چند ماهی که ماموریتش تموم شد وقتی که برگشت تصمیم گرفت برای همیشه بروند فرانسه و مقیم بشوند مادرم اینا از این تصمیم استقبال خوبی کردند اما روژان من اصلا خارج رو دوست ندارم من ایران و به همه کشورهای خارجی نمی دم مردمان ایران رو به هیچ جای دنیا نمی دم تعجب می کنم بعضی از جوونها برای اسم خارج خودشونو می کشن خلاصه اینقدر اصرار کردند اما من که تازه توی دانشگاه قبول شده بودم همین مساله رو بهوونه کردم و نرفتم !... پدرم کلی وعده داده که اسممو توی بهترین دانشگاه پاریس می نویسه و ... اما من لج کردم و گفتم اصلا ابدا امکان نداره آخرشم بابام به حالت قهر رفت و گفت هیچ وقت دختری به نام هانی ندارم آخه روژان به کی بگم من دوست ندارم برم خارج احساس بدی دارم وقتی سال آخر دبیرستان بودم یه مسافرت رفتیم پاریس از همون موقع بدم اومد وقتی زبون هیچکس و نفهمی همه آنها به نظرت بی احساس و بی عاطفه می آن آدم آنجا دلش می پوسه خلاصه این طوری دیگه ... خوب دیگه چی بگم؟! خوب حالا تو ا زخودت و خانواده ات بگو روژان که انگار سئوال منو نشنیده بود گفت : خوب حالا از اخلاقت و احساساتت بگو گفتم : چند لحظه صبر کن وای این سئوالهای سخت سخت چیه می پرسی ... !

خندید و گفت : اوا تو به این سئوال می گی سخت و می خوای من بگم؟ نفس راحتی کشیدم و گفتم : آها این شد اول تو بگو تا ببینم من باید بگم ...!

روژان فنجون قهوه شو برداشت و کمی خورد و شروع به حرف زدن کرد: می دونی من اصولا آدمی هستم که به ماه تولد آدما اعتقاد دارم یعنی ... آهان راستی تو متولد چه ماهی هستی؟ گفتم من متولد دی ماه هستم  یه دفعه روژان دستاشو بهم زد و گفت: عالیه فروردینیها خیلی خوب می تونن با متولدین دی ماه بسازند و اونارو درک می کنند . با تعجب گفتم : چه جالب ! و بعد دوباره ادامه داد:

اهل درس کتاب و مطالعه ام گاهی اوقات نقاشی می کنم از طبیعت و از چیزهایی که دوستش دارم نقاشی می کنم گفتم چه جالب : من هم گاهی اوقات نقاشی می کنم چند تا تابلویی هم دارم البته بیشتر چهره می کشم روژان خندید  و گفت : وای چه عالی و بعد ادامه داد راستش از چشم آدمای غریبه آدم پیچیده ای هستم اما کسی که با من زندگی می کنه می تونه راحت منو بشناسه و غلط بودن این گفته رو ثابت کنه!

عاشق رنگ های شادم اما از رنگ بنفش بدم میاد ! از آدمای پولدار و بی بند و بار بدم میاد این حرف خیلی با شدت تکرار کرد (بی بند و بار) همه کارهامو دوست دارم با آهنگی که گوش می دم  انجام بدهم با خوشحالی گفتم : پس بذار یه خبر خوب بهت بدم مشتاق شد و گفت بگو بگو ....

گفتم من گیتار می زنم انگار دنیا رو بهش دادی گفت عالیه عالی ... واقعا محشره پس توی خونه جدید مون همیشه بساط مویسقی به پاست و بعد با هم زدیم زیر خنده

می دونی به همه کس بیشتر فکر کنی بیشتر آزارت می دهد! اما به اونی که فکر نمی کنی همیشه مثل سایه پا به پاته همیشه قصه همین بوده می دونی هانی گاهی اوقات اون که بیشتر از همه دوستش داری زودتر دلتو می شکنه گفتم: از خانواده ات بگو چهره اش در هم رفت و چیزی نگفت گفتم خواهر وبرادر داری؟! گفت : آره یه برادر دارم به نام کیان و برای تحصیل رفته به کانادا اون می خواد دکتر بشه !

بعد از صحبنهای روژان یه خورده فکر کردم و گفتم پس اجازه بده من صحبتهاموبذارم برای یه وقت دیگه – روژان : می دونی ساعت چنده ؟ ساعت و نگاه کردم و گفتم پس اجازه بدین من صحبتامو بذارم برای یک وقت دیگر گفتم : وای 5/10 چقدر زود گذشت روژان : نه من پر حرفی کردم ، پاشد رفت طرف تلفن و سفارش غذا داد و 10 دقیقه دیگه بعد غذا رسید سر میز شام روژان گفت : راستش تو همون دختر ی هستی که فکرشو می کردم.

نگاهی بهش انداختم و گفتم چه جوری؟ بدون معطلی جواب داد : خوب یه دختر با حال و دوست داشتنی . هانی : جدا؟ ! من هم همین طور خوشحالم از اینکه دوست خوبی مثل تو پیدا کردم راستش تنهایی از هر دردی بدتره روژان: رقیقا حالا بیا به هم یه قول بدیم همیشه با هم بمانیم و صادق باشیم و در هر سختی هم پشت هم با خوشحالی و رضایت گفتم : حتماً.

اون شب گذشت و آخر شب اومدم برم که روژان نذاشت و پیشش موندم و تانیمه های شب با هم از هر دری صحبت کردیم بیشتر روژان از خودش می گفت و آخرش هم قرار شد دیگه با این کوشا بدرفتاری نکنه و بهش فکر کنه ؟!

صبح روژان زودتر بیدار شده بود و صبحانه رو سفارش داده بود من بلند شدم به طرف میزش رفتم و گفتم صبح بخیر.  روژان: ا سلام بیدار شدی  با یه کمی کش و قوس گفتم چرا زودتر بیدارم تکردی خندید و گفت: گفتم  شب دیر خوابیدی بذار هر وقت دوست داشتی بیدار بشی

نگام روی میز صبحانه افتاد که خودش اونو به طرز قشنگی چیده بود گفتم : به به عجب میزی،عحب سلیقه ای . تبسم قشنگی کرد و گفت: خجالتم نده هانی :  دختر تو معرکه ای روژان : حالا برو دست  و صورتتو بشور  بیا چایی بریزم . امروز کلاس نداریم می ریم با خیال راحت دنبال خونه می گردیم تا از هتل نشینی خلاص بشم در حالی که به طرف دستشویی می رفتم گفتم خیلی خوبه  بعد از صبحانه حاضر شدیم که برویم دنبال خونه هر دو تامون شلوار لی و بلیز کوتاه داشتیم روژان موهای بلند شو ریخته بود دورش و من اونارو دم اسبی بسته بودم، از در اتاق خارج شدیم روژان کلید را به نگهبانی تحویل داد و باهم از پله های هتل پایین اومدیم که کوشا را دیدیم با ماشینش اون ور خیابان ایستاده بود. کوشا پسری بود با قدی نتوسط و موهای نسبتا بلند و لخت ، چشمهای مشکی معمولی داشت اون روز یه شلوار جین به همراه یه تی شرت تنگ آستین بلند تنش کرده بود که واقعاً بهش می اومد . در کل پسری بود که در نگاه اول همه رو جذب می کرد اما نمی دونم روژان چرا از اون خوشش نمی اومد شاید هم خوشش می یومد اما براش ناز میکرد .

روژان اخم کرد و گفت: اه .......بازم این . هانی : مگه قرار نشد باهاش خوب باشی؟ روژان سکوت کرد . برای سوار شدن ماشین باید حتما می رفتم اون ور خیابان بنابراین مجبور بودیم رد شویم کوشا وقتی نزدیک شدن مارو دید کمی خودشو حمع وجور کرد و در حالی که نگاهمون می کرد گفت سلام، خودمو معرفی می کنم با این که چند باری اونو توی  دانشکده دیده بودم کوشا با حالتی خاص گفت : اگه جایی کار دارید در خدمت باشم. روژان خیلی سریع پاسخ داد نه ممنون خودمون می ریم . کوشا باز هم اصرار کرد و در آخر درجواب اصرار های کوشا به روژان گفتم : روژان جون ما که می خواهیم دنبال خونه بگردیم خوب با آقای کوشا می ریم دیگه روژان : نه هانی چی داری می گی؟ هانی : راست می گم خوبه ها! روژان کمی فکر گفتم باشه بریم .

رو کردم به کوشا  و گفتم اگه مزاحم نباشیم چند جایی کار داریم. در حالی که چشم از روژان بر نمی داشت گفت : البته ، البته بفرمائید در جلو رو باز کرد اما روژان با بی اعتنایی در عقب و باز کرد و نشست کوشا با خنده در و بست و گفت : هر طور راحتین و من هم کنار روژان جای گرفتم در راه روژان فقط بیرون را نگاه می کرد و من که روبروی آینه بودم متوجه بودم که کوشا همش داره به روژان نگاه می کنه و انگار می خواد چیز ی بگه با خنده گفتم : آقا کوشا چیزی می خواهید بگین کوشا: تقریبا یعنی آره – گفتم : پیس بگین!  کمی من و من کرد و گفت: خوب حالا مقصدتون کجاست گفتم : راستش ما داریم دنبال خونه می گردیم کوشا: خوب پی باید بریم بنگاه املاک گفتم: درسته  کوشا : اگه مایلید از همین جا شروع کنیم گفتم : مسئله ای نداره فقط نزدیک دانشگاهمون باشه چون نمی خواهیم وقت زیادی صرف رفت و امدمون  بشه ! در راه  روژان فقط گاهی اوقات منو نگاه می کرد و می خندید و گاهی از آین


دانلود با لینک مستقیم


دانلود داستان سیطره عشق

دانلود مقاله کامل درباره مولوی و استعاره های عشق

اختصاصی از فی ژوو دانلود مقاله کامل درباره مولوی و استعاره های عشق دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود مقاله کامل درباره مولوی و استعاره های عشق


دانلود مقاله کامل درباره مولوی و استعاره های عشق

 

 

 

 

 

 

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

فرمت فایل: Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

تعداد صفحه :13

 

بخشی از متن مقاله

مولوی و استعاره های عشق

ای عشق تو موزونتری یا باغ و سیبستان تو؟

این شعر با ریتم های موزون و رقصنده ای ادامه می یابد تا از اعمال اعجازآمیز عشق که تلخی را شیرین می کند و هر ذره ای را بحرکت در می آورد و به درختان رقص می آموزد و بدون آن زندگی هیچ لذتی ندارد سخن بگوید :

من آزمودم مدتّی بی تو ندارم لذتّی       کی عمر را لذّت بود بی ملح بی پایان تو

رفتم سفر بازآمدم ز آخر بآغاز آمدم      در خواب دید این پیر جان صحرای هندوستان تو

هندوستان در اینجا همچنانکه اغلب در ادبیات قرون وسطایی فارسی آمده بمعنای خانه ی ازلی است که روح طی یک رویای سرورانگیز ناگهان آن را بیاد می آورد و این همانجایی است که روح بازگشت بیدرنگ به آن را آرزو می کند و با پاره کردن زنجیرهای مادی همچون پیل از وطن دورمانده ای بسوی جنگل آغازین خود می شتابد . مولوی در اینجا این شعر جذاب و طولانی را که بنظر می آید یکی از اشعار پیشین اوست با پذیرفتن دوباره‌ی عجز و ناتوانی خویش در توصیف قدرت اسرار آمیز عشق که جمع کاملی از اضداد است بپایان می رساند :

از بس که بگشادی تو در در آهن و کوه و حجر

چون مورشد دل رخنه جو در طشت و در پنگان تو

گر تا قیامت بشمرم در شرح رویت قاصرم

                                    پیموده کی تاند شدن ز اسکّره‌ی عمان تو

عشق در چند شعر دیگر بعنوان آینه هر دو جهان تجلّی می کند و انسان نمی تواند از آن دم بزند یعنی از آن سخن بگوید . عشق همچنین می تواند بصورت نیروی صیقل دهنده فولاد وجود (اشیاء تیره و تار و مکدر آفرینش ) جلوه گر شود بطوریکه سراسر جهان سرانجام آینه آن خواهد شد .

مولوی در جایی دیگر عشق را همچون (مصحف ) نسخه ای از قرآن می بیند که عاشق آن در رویاها و آرزوهایش می خواند. عشق نیز همچون لوحی است که او شعرش را از روی آن می‌نویسد یا اینکه او درست مانند قلمی است در میان انگشتان عشق که آنچه را نمی داند    می‌نویسد .آیا نام شمس الدین از ازل در دفتر عشق ثبت نبود؟ قامت خمیده عاشق همچون طغرای (امضای شاهانه ) پیچیده ای در منشور (دانشنامه ) عشق است .

اگر چه مولوی اشعار فارسی و عربی بیشماری در ستایش عشق نوشته است اما تکرار چنین ستایش را مجاز و منطقی می داند :

«اگر عشق را با صدهزار زبان ستایش کنم زیبایی و جمال آن در هیچ ظرفی نمی گنجد».

عرفا و شاعران دیگر همانند مولوی عشق را به متابه‌ی عیان و نهان بودن توأمان بدون آغاز و انجام توصیف کرده اند و این بدان سبب است که همچون خدا عشق ابدی است و یا به تعبیر حلاج عشق هستی جوشان و بسیار پویای خداوندی است و همچون خدا بی پایان است . عشق مولانا به شمس نیز بی پایان است بلکه در برسی این عشق هزاران هزار ایوان با چشم اندازهای زیبا وجود دارد که عاشق می تواند (در ورای آن سفر کند ) و هر چه پیش تر می رود سعادت بیشتری نصیب خویش می سازد . وقتی خود عشق سفر آغاز می کند صد ها هزار آسمان و زمین برای سیر و سفر آن تنگ می نماید . عرفا و فلاسفه اشراق عشق را دلیل هر حرکتی می دانند :

اگر و زمین و کوه ها عاشق نبودند               چمن بر سینه هاشان نمی روئید ......

این ایده در دیوان شمس و مثنوی معنوی تکرار می شود . مولوی مانند دیگر شاعران عشق را مکررأ با کهربا مقایسه می کند که ذرات خود کاه را بسوی خود می کشد (عشق آنچنان نیرومند است که کوهی بزرگرا بصورت کاهی در می آورد ).

مقایسه ای که در عین حال به گونه های زرد (کاه مانند ) عاشقان لاغر و نذار اشاره دارد . اهن ربا که همچون جذبه‌ی عشق  که دلها را بسوی خود می کشد ذرات آهن را جذب می کند تصویر مشترکی از عشق است که حتی در نوشته های فلسفی مانند ابن سینا نیز دیده می شود. چنین چیزی در میان شعرای غیر عارفی همچون نظامی نیز معمول است.

تمایل قبلی مولوی به تصاویری از زندگی روز مره مشهور است . برای مثال اوعشق را همچون  مدرسه ای می بیند . در اینجا بر مولوی سبقت گرفته اند . چون صوفیانی (مخصوصأ روزبهان بقلی شیرازی ) از ارزش تحصیلی و آموزشی و عشق انسان صحبت کرده اند که آدمی را برای عشق الهی آماده می سازد : قهرمان به پسر کوچکش شمشیری چوبی می دهد تا روش استفاده مناسب از ان را یادبگیرد و در بزرگی بتواند از سلاح واقعی استفاده کند . مدرسه عشق که در آن روح به کمال می رسد؛ خداوند متعال خود معلّم است و تعلیم دنیوی جهالت و عشق نوعی آتش .عشق گوش آدمی را می گیرد و هر روز صبح او را به این مدرسه می کشاند که نام آن اشاره ای به این سوره از قرآن دارد :الذین یوفون بعهدالله و لا ینقضون المیثاق .(کسانی که به پیمان خداوند وفادرند ومیثاق خویش را نقض نمی کنند ­ـ سوره رعد آیه 20 ). در این مدرسه حتی به روستائیان که در شعر مولوی معمولأ نمایانگر غرایز اساسی انسان است ـ می آموزند که از روی لوح جهان غیب بخوانند .

آیا این عشق نیست که بخاطر آن آسمانها بهم پیوستند و ستارگان بی نور گشتند و قامت خمیده (دال) بصورت قامت راست (الف) در آمد و بدون عشق (الف) به حالت خمیده و تکیده (دال) تغییر یافت ؟ و بدینگونه عشق هزار نکته ظریف بر سیمای شاعر رسم می کند که دیگر شاعران می توانند آنها را بخوانند.

مولوی زمانی می شنود که عشق او را آتشی خطاب می کند که از طوفان عشق برافروخته است اما تصویر و نماد مورد علاقه وی که از گوی آتشین گرفته شده موقعیت را وارونه جلوه می دهد:

عشق، آتشی است که مرا آب می کند              اگر من سنگ سختی باشم

و در آغاز مثنوی اعلام می دارد:

آتش است این بانگ نای و نیست باد              هر که این آتش ندارد نیست باد

این در واقع همانگونه که در مورد جوان دولاکروز آتش زنده عشق مصداق دارد ، درباره مولوی نیز صدق می کند . در اینجا تصویر و نماد همانگونه که غالبأ اینچنین است دوگانه می باشد . او با حسرت می گوید:

هزارآتش و دود و غصّه است این          که نامش عشق می باشد پس از این

یا اعلام می کند که خورشید و هزاران نفر مانند او بال و پرشان را با عشق دولت (شمس الدین ) می سوزانند، اما همیشه در می یابد که این آتش برای یک عاشق راستین گلستان می شود همچنانکه بر ابراهیم چنین آتشی (سرد و سلامت )شد،(سوره انبیاء آیه 69 ). او تا اندازه ای از این آتش لذت می برد چون (روح یک سمندر ) است بدین معنا که در بیرون آتش زنده نمی ماند . ولی با وجود این روح وقتی خود را در محاصره آتش سه لایه صورت گلگون دوست سیمای سرخ فام شراب و چهره خونین عشق می بیند ، گاه دوست دارد از چنین مخمصه ای بگریزد . عاشق می تواند مانند گوگرد یا ذغال قابل اشتعال آماده آتش گرفتن باشد و مکررأ مانند نیزاری به آتش کشیده شود .این ایده با قدرت بسیاری در آغاز مثنوی طی ابیاتی درباره نیستان بیان می شود . و این تصویری است که بعدها توسط بسیاری از شعرای پارسی زبان مخصوصأ در سنت هندو ایرانی تقلید شد . چون آتش عشق هر شکل و تصویری را می سوزاند، بنابراین خطاها و نقایص انسان را محو و نابود می کند ، بطوریکه تمام خارهای گلستان دوست (در اینجا صلاح الدین ) از میان می رود و عاشق می تواند در پیشگاه معشوق گلهای سرخ بیفشاند . چنین ایماژها و تصاویری به آئین های باستانی و کهن بر می گردد که در آن بوسیله آتش پاک می شدند و همین مسئله به علم کیمیا منجر گشت .

آیا عاشق نوری نیست که ابرهای پنهان کننده ماه را می سوزاند؟ چرا که عشق هر چیزی را میان انسان و زیبایی جاودانه معشوق حایل می شود از میان می برد و از این رو (نردبانی به سوی بهشت ) است .

دلها و جگرهایی که در آتش عشق می سوزند وصف حال شاعران پارسی است که بوی جگرهای سوخته شان (قابل قیاس با هواهای سوخته ) به منزل معشوق می‌رود . عشّاق از سوختن در آتش عشق لذت می برند ، مانند عودی که در حال سوختن بوی خوشی را بسوی حرم دوست روانه می کند یا اندوه آتشینی که دیده بلا را از جمال دوست دور می سازد . (آیا عشق پنبه وجود یا خرمن هستی را نمی سوزاند ؟) این پرسشی است که مولوی با اشاره به سرنوشت و شهادت عارفانه حلاج که نامش بمعنای (پنبه زن ) است از خود می کند. اجاق تنور عشق یخ وجو آنانکه در عالم سرد و زمستانی ماده مانده اند آب می‌کند و گرمشان می سازد همچون سنگ معدنی که در کوره آهنگری برای طلا شدن ذوب می گردد و پاک می شود.

مولانا از نماد و تصویر مورد علاقه اغلب شاعران پارس مکررأ استفاده نمی کند ، یعنی (شمع و پروانه ) اما وقتی بکار می برد دارای معنا و ژرفای خاصی است :

*** متن کامل را می توانید بعد از پرداخت آنلاین ، آنی دانلود نمائید، چون فقط تکه هایی از متن به صورت نمونه در این صفحه درج شده است ***


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله کامل درباره مولوی و استعاره های عشق