فی ژوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی ژوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

مقاله علوم سازمانی در زمینه پسا مدرنیسم

اختصاصی از فی ژوو مقاله علوم سازمانی در زمینه پسا مدرنیسم دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله علوم سازمانی در زمینه پسا مدرنیسم


مقاله علوم سازمانی در زمینه پسا مدرنیسم

عنوان مقاله: علوم سازمانی در زمینه پسا مدرنیسم موضوع: مقالات ترجمه شده / تئوری پردازی 

Kenneth J. Gergen & Tojo Joseph (1996), Organizational science in :مقاله اصل انتشار منبع a postmodern contex, Journal of Applied Science: 356-378 .

30 صفحه 


دانلود با لینک مستقیم


مقاله علوم سازمانی در زمینه پسا مدرنیسم

مقاله ادبیات داستانی

اختصاصی از فی ژوو مقاله ادبیات داستانی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله ادبیات داستانی


مقاله ادبیات داستانی

لینک دانلود و پرداخت پایین مطلب

فرمت فایل:word(قابل ویرایش)

تعداد صفحات: 16 صفحه

نو آوری در ادبیات داستانی

 

 

بدیهی است پیدایش نوآوری و نواندیشی در عرصه ادبیات داستانی بنا به مناسبات عل‍ّی و قوام‌یافته‌ای چون ظهور ذهنهای نو، تجربه‌اندوزی از بطن زندگی، دریافت اصولی از ساحت هستی، ژرف‌اندیشی، گذشت زمان و سنجش عقلانی بدون بغض و غرض بستگی دارد؛ و به منظور راه‌اندازی یک جریان ادبی بدیع و تثبیت آن، نمی‌توان تنها به ظهور نوابغ و شخصیتهای نواندیش اکتفا کرد. چه بسارند افراد ناپخته، ناتوان و کم‌بضاعتی که برای کسب شهرت، مقام و ثروت، و به منظور پنهان کردن ناتوانیهای خود، به ناگاه به کاری نو دست می‌زنند و گمان می‌کنند که یک شبه ره صدساله طی می‌کنند، و با ـ اصطلاحا‌ً ـ «طرحی نو در انداختن»، به چهره‌ای ماندگار مبدل می‌گردند. اما از آنجا که این افراد از جهان‌بینی نابی برخوردار نیستند و از بهره‌بری از شیوه‌ها و تکنیکهای داستان‌نویسی عاجزند، به آنی، نامشان از صفحات ادبیات محو می‌گردد.
البته شکی نیست که اصطلاح «نو» و یا «مدرن»، همواره در تمامی ادوار تاریخی و زمانهای مختلف مطرح بوده و به کار رفته است. درواقع، «نوبودن» و «نوآوری»، لازمه حیات ادبیات، خاصه ادبیات داستانی به حساب می‌آید؛ ودر تمامی مقاطع و دوره‌های مختلف، نویسندگان و ادیبان و شاعران بسیاری ظهور کرده‌اند که در زمان خود حرف نو می‌زده‌اند و در عرصه ادبیات نوآوری کرده‌اند. آن‌چنان که سعدی، حافظ، مولوی، ابوالفضل بیهقی، نیما... در زمان خود، نواندیش بوده‌‌اند. از این رو می‌توان مدعی بود که ادبیات نو یا مدرن، در تمامی دورانها وجود داشته است، و مختص به دوره‌ای خاص نیست.
برخی از صاحبنظران ادبیات داستانی معتقدند که هر داستان و رمانی که به خلاف سنتهای رایج شکل بگیرد، در گونه رمان مدرن و یا نو قرار می‌گیرد. آن‌چنان که ویکتور هوگو در دوران خود همچون جیمز جویس در اوایل قرن بیست نوآوری کرده و به شیوه‌ای داستان می‌نوشته که پیش از آن، رایج نبوده است. از جانب دیگر، برخی به این اصل رسیده‌اند که انسان در عرصه داستان‌نویسی، تمام راهها را طی کرده است، و در دوره معاصر، تنها به تلفیق شیوه‌های گذشته مبادرت می‌ورزد.
با تمامی این تفاصیل، برخی رمان نو یا مدرن را به رمانی اطلاق می‌کنند که درست بعد از جنگ جهانی دو‌ّم در اروپا و آمریکا ظهور کرد. این افراد منکر این قضیه نیستند که واژه معاصر و مدرن، با دوره‌ای که هر اثری خلق می‌شود ارتباط تنگاتنگی دارد؛ و به عبارتی، هر اثر ادبی و هنری، در هر زمانی که خلق می‌شود، مدرن است. با این حال، آنها بیشتر دوست دارند اصطلاح «رمان مدرن» یا «رمان نو» را برای دوره‌ای که از سال 1860 شروع شد و تا سال 1970 ادامه یافت، به کار برند؛ و به طور چشمگیری هم، در این راه، موفق بوده‌ اند.
در طی این سالها، دیدگاه نویسندگان و شیوه داستان‌نویسی آنها دچار دگرگونی اساسی شد؛ و امروزه مرسوم است هرگاه سخن از «مدرنیسم» و «ادبیات داستانی مدرن» به میان می‌آید، ناخواسته توجه همگان به آن دورة خاص جلب شود.
بسیاری بر این باور پافشاری می‌کنند که «مدرنیسم» که میان جنگ جهانی اول و دوم ظهور کرد، خود رنسانسی دیگر بود؛ که طی آن، ساختار اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و... کشورها تغییر کرد و وضعیت نویسندگان، به ناگاه دگرگون شد.
البته، نحوة شکل‌گیری و اهداف و برنامه‌های رنسانس، با جریان مدرنیسم کاملا‌ً متفاوت است. اما از آنجا که بافت اجتماعی و فرهنگی کشورها دچار تغییر عمده شد، این دو رویداد بزرگ را با هم قیاس می‌کنند. در دوره رنسانس، دیدگاههای مطرح شده توسط افلاطون در مورد الهام‌پذیری شاعر، کمک بسیار زیادی در ظهور این انقلاب بزرگ کرد. افلاطون، از این نظر، شاعران را با پیامبران یکسان دانسته، چنین مدعی شده که یک شاعر، با اثر خود می‌تواند انسانها را ارشاد و راهنمایی کند. افلاطون معتقد بود شاعران و هنرمندان، ارتباط نزدیکی با عوالم فراحسی دارند، و می‌توانند از بیرون از طبیعت، کمک بگیرند.
بر این اساس، پیروان مدرنیسم قرن بیست، ریشه پیدایش این نحله را در قرن 19 نمی‌جویند. آنها مدعی‌اند که ریشه پیدایش تفکرات مدرن، با ظهور رنسانس پدید آمده است. طبق نظر آنها، بعد از رنسانس، این مدرنیستها بودند که به انسان این اطمینان را دادند که بشر می‌تواند بیاموزد، درک کند و بهترین باشد. بعد از رنسانس، مردم به این باور رسیدند که می‌توانند دربارة سرنوشت خود تصمیم بگیرند و اصطلاحا‌ً در محیط اطراف خود دخل و تصرف کنند.
بر این اساس، همان دیدگاهی که باعث پیدایش رنسانس شد بعدها در قرن هیجده توانست یک ایده بزرگ ذهنی و عقلانی را طراحی کند؛ و آن هم جدال میان سنت و مدرنیسم بود. این طرح بنیادین توانست زندگی فکری اروپاییان را تحت تأثیر خود قرار دهد. سنت و مدرنیسم عملاً توانست دو گروه عمده پدید آورد: یک دسته آنهایی که شدیدا‌ً پیروان سنت بودند و دیگری آن دسته از افرادی که طرفدار مدرنیسم بودند.
بدین ترتیب بود که قرن 18، عصر روشنگری لقب گرفت. در این عصر طبق نظر


دانلود با لینک مستقیم


مقاله ادبیات داستانی

تحقیق در مورد نظریه انتقادی و پست مدرنیسم در روابط بین الملل

اختصاصی از فی ژوو تحقیق در مورد نظریه انتقادی و پست مدرنیسم در روابط بین الملل دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد نظریه انتقادی و پست مدرنیسم در روابط بین الملل


تحقیق در مورد نظریه انتقادی و پست مدرنیسم در روابط بین الملل

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

 تعداد صفحه35

نظریه انتقادی و پست مدرنیسم در روابط بین الملل

مقدمه

درست در زمانی که «باری بوزان» توجه جدی خود را به مفهوم نظم‌دهنده اصلى روابط بین‌الملل یعنى امنیت در درون مکتب واقع‌گرایى ـ نوواقعگرایی، معطوف کرد، رشته روابط بین‌الملل در دهه 1980 در معرض انتقادات شدیدی قرار گرفت. شاید این رشته توسعه نیافته (Bakward Discipline) تا حد زیادی از توجیه شرایط ناتوان بود و در نهایت تحت تاثیر رویدادهایى قرار گرفت که سایر حوزه‌های علوم اجتماعى را در دهه‌های قبل متاثر ساخته بود.[1] در نتیجه به سوالاتی نظیر هدف رشته روابط بین‌الملل (که اولین بار قبل و بعد از جنگ جهانی دوم مطرح شد) و نیز روش شناسى (که موضوع دومین مناظره بزرگ در دهه 1960 بود) و تا حد کمتری، مسایل هستى شناختی که در دهه 1970 به شکل بحث در مورد بازیگران فراملى و مسایلى از این قبیل مطرح شد، سوالات معرفت شناسانه (که سوال در مورد نحوه ادعای ما درباره معرفت و نحوه دستیابى به آن است) و نیز سوالات اخلاقى (که در مورد آنچه باید هدف و مبنای اخلاقى تلاش نخبگان رشته روابط بین‌الملل قرار گیرد، تحقیق مى‌کند)، اضافه شد. در این جریان، قافله روابط بین‌الملل به سادگى به سایر حوزه‌های علوم اجتماعى رسید. همانگونه که جورج (George) در این باره بیان مى‌کند، برخى سوالات بسیار مهم، دیگر نمى‌توانند از سوی دانشمندان درگیر با مسایل حساس روزمره نادیده گرفته شوند. بنابراین وظیفه این دانشمندان نسبت به دیگران بسیار سنگین‌تر است.[2]

از این رو، برای برخى در حوزه روابط بین‌الملل (که مجموعا تحت عنوان فرا ساختارگرایی یا فرانوگرایى قرار مى گیرند) مشخص نیست که آیا مطالعه بوزان در مورد امنیت مى‌تواند چیزی بیش از مجموعه‌ای از هشدارها در مورد ویژگى دولت محوری امنیت (State-Centered) باشد و یا شرایط پیچیده‌ای است که در نهایت به حفظ انسجام پروژه واقعگرایی، به نحو کم و بیش مناسبى کمک مى‌کند؟[3] برای چنین افرادی که در پی تقویت مفاهیم سنتى روابط بین‌الملل نیستند، ضرورت دارد تا این مفامیم را در معرض انتقاد قرار دهند.[4] سایرین تا حدودی در انتقادات خود حداقل در پی‌نوشت‌ها منصف بوده‌اند؛ اما برای نظریه‌پردازان اجتماعى انتقادی، مساله واقعگرایی که بررسى بوزان در آن


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد نظریه انتقادی و پست مدرنیسم در روابط بین الملل

تحقیق درباره مدرنیسم، خانواده و طلاق

اختصاصی از فی ژوو تحقیق درباره مدرنیسم، خانواده و طلاق دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق درباره مدرنیسم، خانواده و طلاق


تحقیق درباره مدرنیسم، خانواده و طلاق

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

 

تعداد صفحه:29

فهرست و توضیحات:

مقدمه

بیان مسأله

مدرنیسم، خانواده و طلاق

یکی از نهادهای بنیادین حفظ و تربیت نوع انسانی خانواده می‌باشد که در آن بچه‌ها با فراگیری ارزش‌ها و هنجارها و تربیت روانی مناسب برای ایفای نقش مثبت در بزرگسالی آماده می‌شوند. نهاد خانواده را از ابتدای خلقت انسان می‌توان جستجو کرد. مهمترین عامل فروپاشی این نهاد ارزشمند، ‏متارکه یا طلاق می‌باشد.

هرچند طلاق از ابتدای زندگی اجتماعی بشر وجود داشته و حتی طبق قدیمی‌ترین اسناد حقوقی، ‏از ابتدا صورت قانونی نیز داشته است؛ ولی در هر عصری درصد نسبی طلاق در حد معقولی بود و جود آن ضرری جبران ناپذیری به بنیاد اجتماع وارد نمی‌ساخته است‏اما‏امروزه جامعه انسانی شاهد افزایش روز افزون نرخ طلاق در جامعه می‌باشد؛ به طوری که بیم نابودی بنیاد خانواده می‌رود و بدنبال آن جامعه شاهد روز افزون انحرافات اجتماعی ناهنجاری‌های روانی، ‏انواع بیماری‌های روان پریشی در افراد مطلقه و فرزندان طلاق می‌باشد.

 

 

 تعریف بعضی از مفاهیم کلی

<طلاق> در لغت جدا شدن زن از مرد، ‏رها شدن از قید نکاح و رهایی از زناشویی است1 و در اصطلاح ‏<طلاق(Divorce)> در نظام‌های حقوقی غربی دلالت بر انحلال یک رابطه زناشویی رسمی و قانونی در زمانی‌که هر دو طرف هنوز در قید حیاتند و پس از وقوع آن می‌توانند بار دیگر ازدواج کنند، ‏دارد.

<انحلال زناشویی>، (dissolution)مفهوم وسیعی است که طلاق تنها یکی از اسباب آن است، ‏از اسباب دیگر همانند مرگ یکی از دو همسر یا فسخ ازدواج، ‏می‌توان نام برد. <انفصال(separation)> به معنی جدایی ‏فیزیکی زن و شوهر از یکدیگر، ‏در اغلب کشورها فاقد جنبه رسمی و قانونی است.‏اما‏امروزه در برخی از کشورهای غربی به شکلی از انفصال قانونی برمی‌خوریم که معمولا پیش از طلاق اتفاق می‌افتد و آن از این قرار ‏است که دو همسر توافق می‌کنند در اقامتگاه‌های مجزا به سر برند.


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درباره مدرنیسم، خانواده و طلاق

دانلود مقاله مدرنیسم

اختصاصی از فی ژوو دانلود مقاله مدرنیسم دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

پیشگفتار
این تحقیق به صورت یک مجموعه مختصر ارائه شده است که مباحث تقریبا به صورت ناگسسته عرضه شده ولی به علت جالب بودن بعضی مطالب درصدد مطرح کردن آنها برآمدم.
در این تحقیق هفت مبحث بررسی شده که برای تعریف کلی از مدرنیته و رابطه آن با سنتهای قدیم بحثی با عنوان معمای مدرنیته ذکر شده است . مطالب دیگر به ترتیب : رابطه مدرنیته با متافیزک ومقوله انسان گرایی آن بازاندیشی مدرنیت، مدرنیت وابعاد نهادی آن ،درآمدی بر معنای اصطلاح جهان سوم که هر انسانی بارها و بارها بآ آن برخورد می کند و بی آنکه به معنی آن بپردازد از کنارش عبور کرده است ، جهانی شدن مدرنیت واینکه تحولی همه گیر است و در پایان چکیده ای از مطالب آورده شده است.
در روزگار مدرن یعنی دوره همخوانی با قالبهای تکنولوژیک ، چیزی مهمتر از این نیست که آدمی دریابد که خویشتن او چند پاره شده فرد ابزاری اش راه را بر پیشرفت حقیقی او بسته است و الگویی یکة خرد باوری اش هیچ نیست مگر ابزار به بند کشیدن او این مبارزه یعنی آگاهی از شرایط تحقق آزادی و برانگیختن شور فردیت در هر کس.

معمای مدرنیته
تعریفهایی که از مدرنیته ارائه شده اند چندان فراوان متنوع وحتی با هم متضادند که اگر بگوییم این واژه ی بسیار رایج در علوم اجتماعی تاریخ نگاری وفلسفه ی امروز یکی از مبهم ترین اصطلاح ها نیز به شمار می آید حرف تازه ای پیش نکشیده ایم. تاکنون هیچ کس نتوانسته تعریفی یکه نهایی و کامل و قطعی از واژه مدرن و از مفاهیمی که همراه با آن مطرح می شوند همچون مدرنیته مدرنیزاسیون و پسامدرن ارائه کند و به نظر می رسد که حتی ارائه یک تعریف براساس فصل مشترک تعریفهای موجود ازمدرنیته نیز ممکن نباشد.
واژه مدرن که در تمام زبانهای اروپایی و در بسیاری از زبانهای دیگر از جمله در فارسی امروزی ما رایج شده لفظ لاتینی modemus است که خود از قید mode مشتق شده است. در زمان لاتین معنای mode«این اواخر، به تازگی ، گذشته ای بسیار نزدیک بود. به گمان بعضی از تاریخ نگاران لفظ moderni را رومیان در اواخر سده‌ی پنجم در مورد ارزشها و باورهای پذیرفته شده قدیمی که با لفظ مورد ارزشها وباورهای مشکوک جدید به کار می بردند ارزشهایی که در تقابل بودند با باورهای پذیرفته شده قدیمی که با لفظ antiqui مشخص می شدند.
بسیاری از مردم که واژه مدرن را درگفتار هر روزه خود به جای چیزی نو به کار می‌برند در اصل مقصودشان همان چیزی نو امروزی است که جایگزین چیزهای کهنه و غیر قابل قبول شده است. از نظر شماری از نظریه پردازان علوم اجتماعی نیز ،مشروعیت مدرن بودن یا مدریته از پیکارش با سنت ها نتیجه می شود و عقیده دارند که مدرنیته یعنی منش شیوه زندگی امروزی جدید که به جای منش کهن زیستن نشسته و انرا نفی کرده باشد شارل بودلر این تعریف از مدرنیته را نادقیق می داند. مدرن بودن به گمان او یعنی درک این واقعیت که چیزهایی از زندگی کهنه در زندگی نو باقی مانده اند وما باید با آنها بجنگیم. مدرنیته یعنی در حال جنگ بودن با سنت ها و باورهای کهنه ای که همراه شده اند با آنچه ما شیوه تازه زیستن می نامیم آن هم نه در شکلهای قدیمی خودبلکه در شلکهای امروزی که بازشناختن شان گاه کار بسیار دشواری است.
جهان امروز این اصل را به عنوان اصل اساسی پذیرفته است که سکون وتکرار و رجوع به گذشته اصل نیست بلکه حرکت و تغییر و پیشرفت اصل است.حقیقت بی‌زمان ومکان و مطلق موهوم است و اصل با واقعیت متغیر نسبی موجود درزمان و مکان است. بدین ترتیب است که دنیای امروز را غوغای ترقی و پیشرفت فراگرفته است.
موج درگیری میان قدیمی ها و مدرن ها در قرون وسطی تشدید می شود. نویسندگانی را می یابیم که بر مدرنیسم زمانه شان نسبت به عصر کهن پای می فشرند.مشهورترین مجادله ای که میان قدیمی ها و مدرن ها جریان داشت درپایان قرن هفدهم و آغاز قرن هجدهم شروع می‌شود. مدرنیت به شیوه هایی از زندگی یا سازمان اجتماعی مربوط می شود که از سده هفدهم به بعد دراروپا پیدا شد و به تدریج نفوذی کم و بیش جهانی پیدا کرد. این تعریف مدرنیت را به یک دوره زمانی و یک جایگاه جغرافیایی اولیه مربوط میسازد ولی در ضمن ویژگیهای عمده اش را در جعبه سیاه سربسته باقی می گذارد.
بحث فرهنگی پردامنه ای که در تاریخ اندیشه های اروپایی به عنوان رویارویی باستانیان و مدرن ها مشهور شده و لحظه ای مهم را در زندگی فکری و معنوی اروپا به ویژه انگلستان وفرانسه در پایان سده هفدهم مشخص می کند براساس ضرورت درک چگونگی رویارویی با سنت ها مطرح شد. در این جدال مساله مرکزی این بود که فیلسوفان و نویسندگان امروزی تا چه حد می توانند خود را بی نیاز از سنت باستان یعنی سنت فکری ادبی یونان وروم بدانند؟ آیا می توان گفت که امروزی ها به دلیل پیشرفت دانش بشری درچنان موقعیتی قرار گرفته اند که دیگر نیازی به سنتهای کهن فکری خود ندارند؟ برخی از شرکت کنندگان در این بحث روزگار تمدن های باستانی و فرهنگ های کهن را با تمام عظمت دستاوردهاشان به ایام کودکی در زندگی یک انسان همانند میکردند و دوران مدرن یا زمان حاضر را به مثابه ایام بلوغ جسمانی و فکری انسان می شناختند. همان طور که در کل زندگی یک انسان دوران کودکی مرحله ای ضروری و گریز ناپذیر است که باید از آن گذشت تا به روزگار بلوغ و قدرت جسمانی وفکری رسید وجود فرهنگ کلاسیک و سرچشمه های یونانی و سامی نیز برای تکامل فرهنگ اروپایی ضروری بود. این همانند انگاشتن فرهنگ یونان با دوران کودکی زندگی انسان استعاره رایجی باقی ماند.در این همانند تاریخ با زندگی انسان مفهوم توسعه نهفته است که دربرداشتن امروزی از مدرنیته نیز نقش کلیدی دارد :مرحله تازه ، هر چند بدون پله های پیشین به دست نمی آید ولی نسبت به آن پله ها در حکم حرکتی به جلو یا توسعه ای مادی ومعنوی محسوب می شود . گفته برنارد شارتری که جان سالزبری نویسنده سده دوازدهم آنرا تکرارکرد. اینکه ما امروزی ها همچون کوتوله هایی هستیم که برفراز شانه های غولها یعنی بزرگان وفرهنگ کهن ایستاده اند و از این روشاهد چشم اندازی هستند گسترده تر از آنچه خود غولها می بیند. هر چه هم سازندگان فرهنگ باستان را از سازندگان فرهنگ امروز بزرگتر بدانیم باز نمی توانیم انکار کنیم که امروزی از تمامی دانش و بینش آنان بهره می برند وخود نیز چیزی حتی اندک ، بدان می افزایند.
مفاهیم کلیدی دیگری هم که تا پایان سده هجدهم تصوری تازه از زندگی و آزادی را فراهم آوردند ریشه در همان عنصر داشتند مفاهیمی چون فردیت مالیکت سرمایه دار نه ضرورت استنتاج قوانین از زندگی هر روزه از میان رفتن حق فرزند ارشد دولت استوار به نمایندگی تفکیک قوا وغیره.
در قلمرو حقوق وقانون گسست از سنت ها ،معنایی مشخص دارد: جدایی از قوانینی که براساس زندگی هر روزه تعیین وتدقیق نشده باشند و سرچشمه آن ها به متون مقدس گذشته ها، سنت ها و باورهای عتیق باز گردد.
اصل توجیه کننده تدوین قوانین زمینی باور به کارکرد در نهایت درست فرد انسانی است. این اصل احتمال خطا در فعالیت اجتماعی انسانی را نفی نمی کنداما براساس این باور بنا شده است که سرانجام افراد با تکیه بر نیروی عقل جمعی خود خواهند دانست که راه درست چیست. این قبول مرکزیت عقل انسانی در بحث از مدرنیته بسیار مهم است به راستی می توان گفت که شیوه رادیکال پذیرش یا رد ادعاهای آن به پذیرش یا در این ادعا منتهی می شود که پایه واساس سعادت انسان پیروی از احکام عقل است. به همین دلیل خردباوری همواره در مرکز بحث متفکرانی قرار داشته که به سنجش ادعاهای مدرنیته پرداخته اند.
با این که شما تعریف های ارائه شده از مدرنیته بسیار زیاد است ولی تلاش در جهت اینکه آن ها را در دو دسته کلی جای دهیم تاکنون ناموفق نبوده است . می توان بیشتر تعریف ها را در یکی از آن دو دسته کلی جای داد.رسته اول مدرنیته را همچون شکل یا ساختاری اجتماعی-فرهنگی و در نتیجه واقعیتی یا دورانی تاریخی مطرح می کند در حالی که دسته دوم آن را به مثابه حالتی رویکردی فلسفی یا جهان بینی تازه ای پیش کشید.
نمونه ای عالی از ارزیابی مدرنیته بحث میشل فوکوست. فوکو با آغاز از نوشته مشهور کانت روشنگری چیست؟ نشان داد که از دیدگاه کانت که مدافع مدرنتیه بود در روزگار روشنگری و پس از آن همخوان با جان مایه های بنیادین روشنگری یعنی بلوغ فکری، سیاسی واجتماعی آدمیان «امروزی بودن» و «امروزی زیستن » انسان پیش از هر چیز در حکم خواست با خبری از موقعیت امروزی خویشتن است. همین تلاش برای درک موقعیت حالت کنونی سبب می شود که مدرنیته همچون یک معضل فلسفی جلوه کند.کسی که بخواهد به طور جدی درباره امروز یعنی روزگار مدرن بیندیشد و بحث کند چاره ای جز این ندارد که توان خود را صرف شناخت جایگاه یا موقعیت امروزی خودش کند و این شناخت را با در نظر گرفتن ادعاهای اصلی مدرنتیه یا بهتر بگوییم با ارزیابی و سنجش آن ادعاها به انجام رساند.از نکته ذکر شده می توان نتیجه گرفت که معضل کسی که خود را به عنوان انسان مدرن می شناسد فقط فلسفی نیست بلکه فلسفی -اخلاقی است.
مدرنیته یک پیشنهاد است نه نتیجه نهایی حرکتی تاریخی. می توان گفت می شود این گونه زندگی کرد ولی نمی توان گفت : این گونه زندگی کردن بهترین یا یگانه زندگی انسان است . مدرنیته یکی از شکلهای کنار هم قرار گرفتن عناصر است و چیزی بیش از این هم نیست.

 

انسان گرایی
مارتین هیدگر در تحسین صفحات کتاب مفاهیم بنیادین متافیزیک: جهان، متناهی ، تنهایی که مجموعه ای است اکز درسهایش در دانشگاه فرایبورگ، نوشته که «متافیزیک چیست؟» و راه را برسوال دیگری یعنی انسان چیست؟» می گشاید. فلسفه مساله ای است انسانی یعنی امری مرتبط به انسان. اما راست این است که نمی دانیم انسان چیست؟ هیدگر پرسید: «انسان چیست؟ سربلندی آفرینش است یا گمراهی ، سوءتفاهمی بزرگ ، فاسدی؟ وقتی ما در مورد چیزی که انسان است بسیار کم می دانیم چگونه گوهر ما می تواند در نظرمان بیگانه نباشد؟ هیدگر باز می پرسد «انسان چیست؟ عابری ؟ راستایی؟ توفانی که سیاره ما را پرخروش می کند؟ بازگشتی خدایان نفرتی از آنان ؟ ما نمی دانیم امامی بینیم که در این سرشت معمایی ،فلسفه روی می نماید. بعد می نویسد« دورانی که ما آن را مدرن می خوانیم با این حقیقت تعریف می شود که انسان مرکز و ملاک تمامی هستندگان است.»
از نظر هیدگر در روزگار ما معنای انسان گرایی پشت معنای نوع دوستی پنهان می شود اما مفهوم واقعی آن چنین است :گوهر انسان برای حقیقت هستی نکته بنیادین است به بیان دیگر انسان گرایی ادعا می کند که فهم هستی فقط از راه فهم گوهر انسان ممکن است این معنای متافیزیکی تلاش برای شنیدن آوای هستی را به پژوهش نسبت انسان و جهان همچون دو امر متفاوت تقلیل می دهد وبراساس باور به مفهوم انسان نوعی یا نوع انسان استوار است .ولی این منش کلی بحث از انسان سبب نمی شود که تمایزهای درونی این نوع برجسته نشود و پایگانی برای تشخیص انسان برتر فراهم نیاید. این منش متافیزیکی انسان گرایی سبب می شود که در بیشتر زبانهای اروپایی واژگانی به معنای انسانیت در مورد انسان نوعی چنان به کار می رود که جا برای کارکرد ایدئولوژیک انسان گرایی باز بماند.
پس میتوان نتیجه گرفت که ادعای متافیزیکی مدرنیته (انسان گرایی) این است که انسان قادر به شناخت وجود هست موجودات و قادر به معنا کردن آن هاست. انسان می تواند چیزها را به شیوه دلخواه خود بنا به میل خود نباشد بخواند ومعنا کند خود را مالک آنها میداند و حق دخل و تصرف در آنها را برای خود قائل می شود. بنیاد متافیزیکی مدرنیته یعنی اساس خواست سالاری بر جهان طبیعی و عینی در دوران رنسانس شکل گرفت. در روزگار رنسانس اختراع صنعت چاپ در حکم ابداع برداشتی تازه از انسان بود. موجودی که می تواند عقایدش را به اطلاع انبوهی از مخاطبان برساندوارتباطی فرهنگی در گستره ای بسیار وسیع از نظر زمانی و مکانی برقرار کند.
انسان رنسانس همچون آن مرد برهنه در طرح مشهور لئونادوداوینچی خود را در مرکز دایره ای می یابد که می توان آن را دایره خلقت خواند او اشرف مخلوقات است.

 

باز اندیشی در مدرنیت
تضاد با سنت ذاتی مفهوم مدرنیت است همچنان که پیش از این آوردم بسیاری از ترکیبهای مدرن و سنتی را می توان در محیطهای اجتماعی عینی پیدا کرد. در فرهنگهای سنتی گذشته مرد احترام است و نمادها ارزش دارند به خاطر آن که تجربه نسلها را دربر می گیرد و تداوم می بخشد.سنت یکی از شیوه های تلفیق نظارت باز اندیشانه کنش با سازماندهی زمانی -مکانی اجتماع است. سنت وسیله برخورد با زمان ومکان است و هر فعالیت یاتجربه خاص را در رشته تداوم گذشته حال و آینده جای می دهد و این رشته تداوم نیز به نوبه با عملکرد های اجتماعی تکرار شونده ساختار می گیرد. سنت یکسره ایستا نیست زیرا برای هر نسل تازه ای دوباره باید اختراع گردد در زمانی که یک نسل نو میراث فرهنگی اش را از نسل پیش از خود میگیرد سنت در برابر دگرگونی در زمینه هایی که نشانگر های زمانی ومکانی جداگانه اندکی در آنها وجود داشته باشند و دگرگونی بر حسب آنها نتواند صورت معنی داری پیدا کند چندان مقاومت نمی کند.
در فرهنگهای شفاهی، سنت به معنای کامل آن شناخته شده نیست هر چند که این فرهنگها سنتی ترین فرهنگها به شمار می آیند. برای فهم سنت به گونه ای متمایز از شیوه های دیگر سازماندهی کنش و تجربه باید به شیوه هایی در زمان و مکان رسوخ کرد که تنها بااختراع خط امکان پذیرند. خط سطح فاصله گیری زمانی - مکانی را گسترش می دهد و چشم اندازی از گذشته ،حال وآینده را ایجاد می کند که در آن تخصیص بازاندیشانه دانش را می توان از سنت تعیین شده جدا کرد. به هر روی در تمدنهای پیش از مدرن باز اندیشی هنوز تا اندازه زیادی محدود به باز تفسیر وتوضیح سنت بود چندان که در ترازوی زمان کفه گذشته بسیار سنگینتر از کفه آینده بود. وانگهی از آنجا به نوشتن در انحصار اقلیت بود روال عادی بخشیدن به زندگی روزانه همچنان به سنت به معنای کهن آن وابسته بود.
با پیدایش مدرنیت بازاندیشی خصلت دیگری به خود میگیرد. دراین دوره باز اندیشی وارد مبنای باز تولید نظام می شود به گونه ای که اندیشه وکنش پیوسته در یکدیگر انعکاس می یابند عادی سازی زندگی اجتماعی هیچ گونه ارتباط ذاتی با گذشته ندارد مگر در مواردی که اتفاقا بتوان به شیوه ای اصولی از عمل گذشته در پرتو دانش آینده دفاع کرد. تصویب عملکرد به خاطر سنتی بودن دیگر کارایی نخواهد داشت: تنهادر پرتو دانشی که اعتبارش را از سنت نگرفته باشد می توان سنت را توجیه کرد. این به این معناست که سنت در ترکیب رخوت عادت ، حتی در مدرنترین جوامع همچنان می تواند نقش بازی کند. اما این نقش عموما بسیار کم اهمیت تر از آن چیزی است که نویسندگانی که بر تلفیق سنت و مدرنیت در جهان معاصر تاکید می کنند ادعا میکنند. زیرا سنت توجیه شده آن سنتی است که لباس عاریه به تن کرده و هویت اش را تنها از بازاندیشی مدرن دارد.

 

مدرنیت یا پسامدرنیت
بحث بازاندیشی را می توان به بحثهایی راجع به پسامد مدرنیت پیوند داد. پسامد مدرنیسم اگر برایش معنایی قائل باشیم بیشتر به سبکها یا جنبشهای درون ادبیات ، نقاشی ، هنرهای تجسمی و معماری راجع است. این مکتب به جنبه هایی از بازاندیشی زیبا شناختی در مورد ماهیت مدرنیت کار دارد. مدرنیسم هر چند که گهگاه به گونه ای تقریبا مبهم معرفی شده دیدگاه قابل تشخیص در این حوزه های گوناگون بوده است ولی می توان گفت که جریانهای دیگر پسامد مدرنیست جای آن را گرفته است.
پسامد مدرنیت جدا از معنای عام وارد شدن به دوره ای از تفاوت نمایان از گذشته معمولا به یکی از این معانی است این که که ماکشف کرده ایم هیچ چیز را با قطعیت نمی توان دانست زیرا نشان داده شده است که همه بنیادهای پیشین معرفت شناسی اعتماد پذیرند: دیگر اینکه تاریخ تهی از فرجام شناسی است و در نتیجه از هیچ روایتی از پیشرفت نمی توان به گونه توجیه پذیری دفاع کرد : و سرانجام این که ، با چیرگی روز افزون نگرانیهای بومشناختی و شاید رواج جنبشهای نوپدید اجتماعی، برنامه کارسیاسی واجتماعی تازه ای به وجود آمده است. امروزه کمتر کسی است که پسامد مدرنیت را با جایگزینی سوسیالیسم به جای سرمایه داری یکی گیرد در صورتیکه زمانی این نظر بسیار پذیرفته شده بود.

 

ابعاد نهادی مدرنیت
پس از اشاره کوتاهی که مدرنیت و پسامدرنیت داشتم توضیحی درباره ابعاد مدرنیت در این مرحله از بحث خالی از اهمیت نیست. بیشتر چشم اندازها یا نظریه های جامعه شناختی گرایش به این دارند که هسته نهادی واحد و مسلطی را در جوامع مدرن پیدا کنند. سرمایه داری و صنعتگر را باید دو بعد یا دو مجموعه نواری، شاخص و دخیل در نهادهای مدرن بشمار آورد. ابتدا این دو مقوله را به مختصر می دهم وسپس با بیان بعد سوم وچهارم بحث را ادامه می دهم.
سرمایه داری یک نظام تولید کالاست که بر رابطه میان مالیکت سرمایه و کار دستمزدی بدون مالکیت استوار است و این رابطه محور اصلی یک نظام طبقاتی را میسازند. فعالیت اقتصادی سرمایه دارانه به تولید برای بازارهای رقابت آمیز و قیمتهایی وابسته است که به سرمایه گذاران تولید کنندگان و مصرف کنندگان به یکسان علامت می دهند. جامعه سرمایه داران را می توان به عنوان یک شاخه فرعی متمایز جامعه مدرن به معنای نوعی آن به شمار می آورد. جامعه سرمایه داری نظامی است که ویژگیهای نهادی خاصی دارد که چون توضیحی در حد یک تعریف داشتیم از بیان ویژگیهای نهادی جامعه سرمایه داری صرفنظر می کنم.
بعد دوم یعنی صنعتگرانی ویژگی عمده اش کاربرد منابع بی جان نیروی مادی در تولید کالاهست همراه با نقش کانونی ماشین آلات در فراگرد تولید صنعتگرایی به سازمان تولید اجتماعی با قاعده ای نیاز دارد تا بتوان میان فعالیت بشری ماشین آلات و درون داده ها و برون داده های مواد خام و کالا هماهنگی برقرار کند. صنعتگران را نباید در قالب تنگی که در اوایل انقلاب صنعتی داشت در نظر گرفت. تصویری که ما از انقلاب صنعتی در اوایل آن داریم تصویری از قدرت ناشی از ذغال سنگ و بخار ماشین آلات بزرگ و سنگینی است که در کارگاه ها و کارخانه های دود گرفته با سروصدا کار می‌کنند.
گذشته ا زاین موقعیتها مفهوم صنعتگرایی محیطهای تکنولوژی بالایی را نیز دربر می‌گیرد که در آنها نیروی برق تنها منبع نیرو و مدارهای ریز تنها وسیله مکانیزه به شمار می آیند. از این گذشته صنعتگرایی نه تنها بر محل کار بلکه برترابری ارتباطات و زندگی خانگی نیز تاثیر می گذارد.
بین از توضیح دو مبحث صنعگرایی و سرمایه داری به این نتیجه می رسیم که نظام اداری دولت سرمایه داری و کلا دولتهای مدرن را باید برحسب نظارت تنظیم شده بر حوزه های کشوری مرزبندی شده تفسیر کرد.پس بعد از سرمایه داری و صنعتگرایی دستگاههای حراست سومین بعد نهادی مدرنیت را می سازند. حراست به مواظبت از فعالیتهای اتباع یک کشور در پهنه سیاسی اطلاق می شود. هر چند که اهمیت حراست به عنوان یک پایه قدرت اداری به هیچ روی محدود به این قلمرو نیست این مراقبت ممکن است مستقیم باشد مانند بسیاری از نمونه های مورد بحث فوکو مانند مراقبت و زندانها مدارس یا کارگاههای سرباز اما به گونه ای مختصر جنبه ای غیر مستقیم دارد و مبتنی بر نظارت براطلاعات دارد.
بعد نهادی چهارم که بعد از این سه

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله 42   صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله مدرنیسم