لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 3
- برترین فضیلت در هنرهای زیبا و امور انسانی که همچنین به فرهنگ عالی شهرت دارد
-الگوی یکپارچه از دانش، عقاید و رفتار بشری که به گنجایش فکری و یادگیری اجتماعی نمادین بستگی دارد
- مجموعهای از گرایشها، ارزشها، اهداف و اعمال مشترک که یک نهاد، سازمان و گروه را مشخص و تعریف میکند
هنگامی که این مفهوم برای نخستین بار در سدههای هیجدهم و نوزدهم میلادی در اروپا به کار گرفته شد، بر فرایند کشت و زرع یا ترویج در کشاورزی و باغبانی دلالت داشت. چراکه نام انگلیسی این کلمه(از کلمه لاتین کالتورا (cultura) از کولر (colere) ریشه گرفته و به معنای کشت کردن، زراعت و ترویج است)[۳] در آغاز سده نوزدهم این مفهوم بر بهبود یا پالایش و تهذیب نفس در افراد به ویژه در حین آموزش استوار بود و سپس در تأمین آرزوهای ملی یا ایده آلها دلالت داشت. در نیمه سده نوزدهم برخی از دانشمندان واژه را برای ارجاع به ظرفیت جهانشمول بشری اطلاق کردند.
در سده بیستم "فرهنگ" به عنوان یک مفهوم محوری وکلیدی در انسانشناسی به کار رفت که همه پدیدههای انسانی را دربر میگرفت و صرفاً نتیجه امور ژنتیکی به حساب نمیآمد. اصطلاح "فرهنگ" به ویژه در انسانشناسی آمریکایی دارای دو معنی بود(۱)ظرفیت و گنجایش تکامل یافته بشر برای دسته بندی و بیان تجربیات به واسطه نمادها و کنش پندارمآبانه و نوآورانه و(۲) راههای مشخصی که مردم براساس آن در نقاط مختلف جهان زندگی و تجربیات خود را به شیوههای گوناگون بیان میکنند و به شکلی خلاقانه دست به کنش میزنند. پس از جنگ جهانی دوم، اصطلاح، اگرچه با معانی مختلف، از اهمیت بیشتری دردیگر رشتهها و حوزههای علمی مثل جامعه شناسی، مطالعات فرهنگی روانشناسی سازمانی و علوم مدیریتی برخوردار شد.[۴]
گفتمانهای سده نوزدهم
رمانتیسم انگلیسی
در سده نوزدهم ، انسان گرایانی مانند شاعر و مقاله نویس انگلیسی متیو آرنولد Matthew Arnold (۱۸۲۲-۱۸۸۸) کلمه فرهنگ را برای ارجاع به آرمانهای پالایش شده برای افراد بشر که به بهترین نحو در جهان اندیشیده و گفته شدهاست، به کار برد.این مفهوم از فرهنگ، با مفهوم آلمانی بیلدونگ (bildung) قابل مقایسهاست: "...فرهنگ جستجوی کمال مطلق از طریق ابزارهای فهم درباره همه چیزهایی است که به انسان بستگی دارد؛ بهترین چیزی که در جهان اندیشیده و گفته شده است".[۵]
در عمل فرهنگ به یک آرمان ممتاز و نخبه گرایانه باز میگشت و با فعالیتهایی مانند هنر، موسیقی کلاسیک و آشپزی اشرافی همراه بود.[۶] از آنجا که این اشکال فعالیتها، با زندگی شهری عجین شده بود، فرهنگ با "تمدن"(از ریشه لاتین city civitas,) بازشناسی میشد. منظر دیگر، جنبش رومانتیک دربردارنده علاقه به فولکلور یا موسیقی محلی بود که به بازشناسی فرهنگ غیرنخبگان انجامید. این تمایز اغلب به عنوان چیزی تلقی میشد که فرهنگ عالی را که عمدتاً به گروه اجتماعی حاکم مربوط است از فرهنگ پست جدا میکند. به عبارت دیگر ایده فرهنگ که در اروپای سده هیجدهم و اوایل سده نوزدهم توسعه یافت نابرابریهایی را در جوامع اروپایی منعکس میکند.[۷]
ماتیو آرنولد، فرهنگ را در مقابل آنارشی یا هرج و مرج قرار میدهد. دیگر اروپاییان پیرو فیلسوفانی نظیر توماس هابز و ژان ژاک روسو، فرهنگ را در مقابل وضعیت طبیعی قرار میدهند. هابز و روسو عقیده دارند که آمریکاییهای بومی آن کشور که سرزمینشان به وسیله اروپاییان تسخیر شد، از سدههای ۱۶ به بعد در وضعیت طبیعی به سر میبردند؛ این تضاد در مقایسه "متمدن" و "غیرمتمدن" مطرح شدهاست. براساس این اندیشه، ما میتوانیم برخی کشورها و ملتها را به عنوان متمدنتر وبرخی از مردم را فرهنگی تر نسبت به دیگران تلقی کنیم. این تقابل به نظریه داروینیسم اجتماعی هربرت اسپنسر و نظریه تحول فرهنگی لوییس هنری مورگان انجامیدهاست. همچنانکه برخی منتقدین بحث کردهاند که تمایز میان فرهنگهای عالی و پست ناشی از مجادله میان نخبگان و غیرنخبگان اروپایی است، برخی دیگر از آنان استدلال میکنند که تمایز میان متمدن و غیر متمدن چیزی جز مجادله میان قدرتهای استعماری اروپایی و مستعمراتشان نیست. دیگر منتقدین سده نوزدهم پیرو روسو این تمایز را میان فرهنگ عالی و پست پذیرفتهاند، اما همچنین پالایش و پیچیدگی فرهنگ عالی را درنظرگرفتهاند. آنها این تغییرات را به عنوان توسعه غیرطبیعی، ابهام آفرین و انحراف از وضعیت طبیعی مردم میدانند. این منتقدین موسیقی محلی (چنانچه توسط طبقه کارگر ساخته شده باشد)را بیان راستین شکل طبیعی زندگی میشناسند، درحالی که موسیقی کلاسیک در مقایسه با طبیعت و زندگی خالص، سطحی و منحط به نظر میرسد. به همین سیاق، این دیدگاه، اغلب مردم متکی به فطرت را مردمی غیراهلی تصویر میکند که به شکلی اصیل و غیرمصنوعی، ساده و سالم زندگی میکنند و به وسیله سیستم سرمایه داری به شدت طبقاتی غرب، دچار انحطاط نشدهاند.
در سال ۱۸۷۰ ادوارد تایلور (۱۹۱۷-۱۸۳۲) این اندیشههای مبتنی بر فرهنگ عالی در برابر پست را برای طرح تئوری تحول مذهب به کار برد. براساس این تئوری، مذهب از شکل چندخدایی به توحید و یکتاپرستی متحول میشود.[۸] او در ادامه مطالعات خود، فرهنگ را به عنوان مجموعه گوناگونی از فعالیتهای مشخص کننده انواع اجتماعات انسانی بازتعریف کرد. این دیدگاه راه را برای درک مدرن از فرهنگ هموار کرد.[رومانتیسم آلمانی
فیلسوف آلمانی ایمانوئل کانت (۱۸۰۴- ۱۷۲۴) تعریفی فردگرایانه را از «روشنگری»، شبیه به مفهوم بیلدونگ ارایه داد:«روشنگری، خروج انسان از نابالغی خودانگیختهاست» [۹]
او بحث کرد که این نابالغی از فقدان فهم ودرک ما ناشی نمیشود، بلکه از نبود شوق اندیشیدن مستقل سرچشمه میگیرد. برخلاف این جبن فکری، کانت بر: Sapere aude (شجاعت خردمندبودن!) اصرارداشت. درواکنش به کانت، پژوهشگران آلمانی مانند یوهان گاتفرید هردر(۱۸۰۳- ۱۷۴۴) اظهارداشت که آفرینشگری انسان که ضرورتاً غیرقابل پیش بینی ودر اشکالی فوق العاده گوناگون رخ مینماید، همانند عقلانیت بشری حائز اهمیت است. افزون براین، هردر شکلی جمعی از بیلدونگ را پیشنهادکرد:«برای هردر، بیلدونگ، کلیت تجربیاتی بود که یک هویت منسجم و احساس سرنوشت مشترک را برای مردم به وجود میآورد ».[۱۰]
در ۱۷۹۵ زبان شناس و فیلسوف بزرگ، ویلهلم فون هومبولت (۱۸۳۵- ۱۷۶۷) همگان را به انسانشناسی ای فرخواند که میتوانست علائق کانت و هردر را درهم آمیزد. در دوران رومانتیک پژوهشگران آلمانی به ویژه، آنانی که با جنبشهای ناسیونالیستی سروکار داشتند- مانند مبارزه و ستیز ناسیوناسیتها برای خلق "آلمان" ورای شاه نشینهای گوناگون و مبارزات ملی گرایان ازطریق اقلیتهای قومی برعلیه امپراطوری اتریش- مجارستان- عقیدهای گسترده تر از فرهنگ را به عنوان "دیدگاهی جهانی" ترویج کردند. برمبنای این مکتب فکری، هر گروه قومی یک دیدگاه جهانی مشخص دارد که با دیدگاه جهانی دیگران، قابل مقایسه نیست. باوجود شمولیت بیشتر نسبت به دیدگاههای پیشین، این رهیافت فرهنگی نیز همچنان اجازه میداد تا میان فرهنگهای "بدوی" و "متمدنانه" تمایز قایل شویم.
در ۱۸۶۰ آدولف باختین (Adolf Bastian) (۱۹۰۵- ۱۸۲۶) برای "یگانگی روحی بشریت" به استدلال میپرداخت. او ادعا میکرد که مقایسهای علمی از همه جوامع انسانی آشکار خواهد کرد که دیدگاههای جهانی متمایز، دربردارنده عناصر بنیادی یکسانی است. براساس نظرباختین، همه جوامع انسانی در مجموعهای از "ایدههای اصلی"(Elementargedanken) شریک هستند؛ فرهنگهای متفاوت یا "ایدههای قومی"(Volkergedanken) انطباق محلی این ایدههای بنیادی هستند.[۱۱] این دیدگاه راه را برای درک و فهم فرهنگ مدرن هموارکرد. فرانز بواس(Franz Boas)(۱۹۴۲- ۱۸۵۸) در این سنت پرورش یافت و هنگامی که آلمان را به سوی ایالات متحده ترک کرد، آن را باخود به این کشور آورد.
گفتمانهای سده بیستم
انسانشناسی آمریکایی
اگرچه انسان شناسان درسراسر جهان به تعریف تیلور از فرهنگ رجوع میکنند، در سده بیستم ، "فرهنگ" به مثابه مفهوم محوری و یکسان ساز انسانشناسی آمریکایی، پدیدار شد، آنجاکه این مفهوم، عموماً، ما را به ظرفیت جهانشمول انسان به دسته بندی و رمزگذاری تجربیات نمادین و برقراری ارتباط نمادین به واسطه تجربیات اجتماعی رمزگذاری شده، ارجاع میدهد. انسانشناسی آمریکایی در چهار رشته (یا زمینه) سازماندهی شدهاست که هرکدام نقشی مهم در پژوهش فرهنگی ایفا
معنی